جدول جو
جدول جو

معنی معمودی - جستجوی لغت در جدول جو

معمودی
(مَ)
آبی است که ترسایان فرزند خویش بدان بشویند و نیز کسی را که به دین ترسایی درآید بدان غسل دهند با شرطهایی چند پس ترسا شود. (از التفهیم، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مادۀ قبل و دو مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معمودیه
تصویر معمودیه
در مسیحیت، غسل دادن کودک در آب با مراسم مخصوص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معمولی
تصویر معمولی
عادی، متوسط، متداول، رایج
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
منسوب به مطلق محمود، منسوب به محمود که نام اجدادی است. (از انساب سمعانی) ، منسوب به محمود غزنوی. رجوع به غزنویان شود، نوعی سکۀ نقره. (از آنندراج). قسمی از مسکوک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ دی یَ)
نخستین سر دین مسیحی و باب نصرانیت و آن شستن کودک یا دیگری است با آب به نام اب و ابن و روح القدس. (از اقرب الموارد). ماءالعماد. آب تعمید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آبی است مر نصاری را که کودکان خود را در آن فروبرند و آن را مانند ختنه دانند و معتقدند که کودکان را پاک کند. (ازمنتهی الارب) (از آنندراج). آب معمودانی. ترسایان. (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ بعد و دو مادۀ قبل شود، صاحب ’فرائد الدریه’ معمودیه را به معنی تعمید می گیرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ دی یَ / یِ)
معمودیه. رجوع به معمودی و معمودانی و مادۀ قبل شود.
- برکۀ معمودیه، آبی که مسیحیان کودکان خود را طی مراسمی خاص در آن غسل دهند:
ز آب چشم من ای دوست روی و موی بشوی
که این چو برکۀ معمودیه ست و تو ترسا.
مسعودسعد.
- چشمۀ معمودیه، برکۀ معمودیه:
چون صبح صادق بردمد میر مرا او می دهد
جامی به دستش برنهد چون چشمۀ معمودیه.
منوچهری.
و رجوع به ترکیب قبل شود
لغت نامه دهخدا
معمودیه در فارسی: سریانی تازی گشته شستاب آبی که برابر آیین ترسایان کودک را در آن فرو می برند. چشمه معمودیه. آبی که مسیحیان کودکان خود را طی مراسمی در آن فرو برده غسل دهند معمودانی ما العماد (در فارسی گاه - مخصوصا بهنگام ضرورت - بتخفیف یاء آید: (چون صبح صادق بردمد میر مرا او میدهد جامی به دستش برنهد چون چشمه معمودیه) (منوچهری. د. چا. 93: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به محمود (مطلقا)، منسوب به سلطان محمودغزنوی: غلامان محمودی، سکه ای بود نقره
فرهنگ لغت هوشیار
شونیک رواگ منسوب به معمول رایج متداول عادی: کاغذ معمولی حروف معمولی حروف معمولی: (بسوارها دستور داد که دو آخور باندازه دو برابر آخورهای معمولی براین بسترها بیفزایند) (ایران باستان 1818: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معمولی
تصویر معمولی
منسوب به معمول، رایج، متداول، عادی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معدودی
تصویر معدودی
شماری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از معمولی
تصویر معمولی
بهنجار، روامند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از معمولی
تصویر معمولی
طبيعيٌّ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از معمولی
تصویر معمولی
Awkward, Typical, Usual, Wonted
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از معمولی
تصویر معمولی
gênant, typique, habituel
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از معمولی
تصویر معمولی
неловкий , типичный , обычный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از معمولی
تصویر معمولی
尴尬的 , 典型的 , 通常的 , 习惯的
دیکشنری فارسی به چینی
رایج، جزئی، ناچیز، بی اهمیّت، عادّی، معمولی
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از معمولی
تصویر معمولی
estranho, típico, usual, habitual
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از معمولی
تصویر معمولی
অস্বস্তিকর , সাধারণ
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از معمولی
تصویر معمولی
عجیب , معمولی , معمولی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از معمولی
تصویر معمولی
ประหลาด , เป็นแบบอย่าง , ปกติ , ปกติ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از معمولی
تصویر معمولی
aibu, wa kawaida, ya kawaida
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از معمولی
تصویر معمولی
気まずい , 典型的な , 通常の , 慣れた
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از معمولی
تصویر معمولی
מגושם , טיפוסי , רגיל
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از معمولی
تصویر معمولی
незручний , типовий , звичайний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از معمولی
تصویر معمولی
어색한 , 전형적인 , 일반적인 , 익숙한
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از معمولی
تصویر معمولی
garip, tipik, olağan, alışılmış
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از معمولی
تصویر معمولی
canggung, khas, biasa
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از معمولی
تصویر معمولی
अजीब , सामान्य , सामान्य
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از معمولی
تصویر معمولی
imbarazzante, tipico, abituale
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از معمولی
تصویر معمولی
peinlich, typisch, gewöhnlich, gewohnt
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از معمولی
تصویر معمولی
incómodo, típico, usual, acostumbrado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از معمولی
تصویر معمولی
niezręczny, typowy, zwykły
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از معمولی
تصویر معمولی
ongemakkelijk, typisch, gebruikelijk
دیکشنری فارسی به هلندی