معلوم مقابل مجهول، دانسته، دریافت شده، آشکارمقابلِ مجهول، دانسته، دریافت شده، آشکار تصویر معلوم فرهنگ فارسی عمید
معلوم ((مَ)) آشکار شده، دانسته شده، کنایه از زر و درم و دینارآشکار شده، دانسته شده، کنایه از زر و درم و دینار تصویر معلوم فرهنگ فارسی معین