نشان که در بیابان بود. (مهذب الاسماء). نشان راه. (دهار). نشان که به راه نهند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). آنچه بدان وسیله می توان راه را پیدا کرد مانند نشان و جز آن. ج، معالم. (از اقرب الموارد). اثر راه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : لازالت مضیئه المعلم راسخه العلم. (سندبادنامه ص 10) ، زمین برابر که در آن غیرعلامت راه چیزی نباشد. (منتهی الارب) (آنندراج). زمین هموار برابر که در آن جز نشان راه چیزی نباشد. ج، معالم. (ناظم الاطباء) ، معلم الشی ٔ، جای گمان بردن چیزی که در آنجاست و آنچه بدان استدلال نمایند بر آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جایی که گمان وجود چیزی در آنجا رود. مظنه. (از اقرب الموارد) ، جای علم خواندن. مدرس. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
نشان که در بیابان بود. (مهذب الاسماء). نشان راه. (دهار). نشان که به راه نهند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). آنچه بدان وسیله می توان راه را پیدا کرد مانند نشان و جز آن. ج، معالم. (از اقرب الموارد). اثر راه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : لازالت مضیئه المعلم راسخه العلم. (سندبادنامه ص 10) ، زمین برابر که در آن غیرعلامت راه چیزی نباشد. (منتهی الارب) (آنندراج). زمین هموار برابر که در آن جز نشان راه چیزی نباشد. ج، معالم. (ناظم الاطباء) ، معلم الشی ٔ، جای گمان بردن چیزی که در آنجاست و آنچه بدان استدلال نمایند بر آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جایی که گمان وجود چیزی در آنجا رود. مظنه. (از اقرب الموارد) ، جای علم خواندن. مدرس. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
تعلیم داده شده و آداب آموزانیده شده و اکثر استعمال این لفظ در حیوانات است چون سگ معلم و بوزنۀ معلم و طوطی معلم و علی هذا القیاس. (غیاث) (آنندراج). آموخته شده و تعلیم شده و پندداده شده و تربیت شده خواه انسان باشد و یا اسب و یا سگ شکاری و یا مرغ شکاری. (ناظم الاطباء) : هرچه آورد به چنگ همه بهرۀ تو است وین اندر او نشانی کلب معلم است. سوزنی. تا چند روز بینی سگبانش برنهاده شیرمرا قلاده همچون سگ معلم. انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 337). صیادی سگی معلم داشت. (سندبادنامه ص 200). تعلیم رایض در دقایق ریاضت بهیمه را مرتاض می گرداند و معلم و مهذب می کند. (سندبادنامه ص 54). شریفترین انواع آن است که کیاست و ادراک او به حدی رسد که قبول تعلیم و تأدیب کند تا کمالی که در او مفطور نبود، او را حاصل شود مانند اسب مؤدب و باز معلم. (اخلاق ناصری). از بیم شیر رایت عدلش همیشه گرگ در حفظگوسفند چو کلب معلم است. ابن یمین
تعلیم داده شده و آداب آموزانیده شده و اکثر استعمال این لفظ در حیوانات است چون سگ معلم و بوزنۀ معلم و طوطی معلم و علی هذا القیاس. (غیاث) (آنندراج). آموخته شده و تعلیم شده و پندداده شده و تربیت شده خواه انسان باشد و یا اسب و یا سگ شکاری و یا مرغ شکاری. (ناظم الاطباء) : هرچه آورد به چنگ همه بهرۀ تو است وین اندر او نشانی کلب معلم است. سوزنی. تا چند روز بینی سگبانش برنهاده شیرمرا قلاده همچون سگ معلم. انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 337). صیادی سگی معلم داشت. (سندبادنامه ص 200). تعلیم رایض در دقایق ریاضت بهیمه را مرتاض می گرداند و معلم و مهذب می کند. (سندبادنامه ص 54). شریفترین انواع آن است که کیاست و ادراک او به حدی رسد که قبول تعلیم و تأدیب کند تا کمالی که در او مفطور نبود، او را حاصل شود مانند اسب مؤدب و باز معلم. (اخلاق ناصری). از بیم شیر رایت عدلش همیشه گرگ در حفظگوسفند چو کلب معلم است. ابن یمین
آموزاننده. (غیاث) (آنندراج). آموزنده. تعلیم کننده. مدرس. (ناظم الاطباء). آموزگار. آموزنده. استاد. مدرس. شیخ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : فرستادۀ شاه چون دید زود همان بانگ و خشم معلم شنود. فردوسی. چنانکه طوطی در آینه نگرد و معلمش در پس آینه تلقین می کند. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 6). معلمت همه شوخی و دلبری آموخت جفا و ناز وعتاب و ستمگری آموخت. سعدی. همه قبیلۀ من عالمان دین بودند مرا معلم عشق تو شاعری آموخت. سعدی. به مکتبی نرفته و ابجدی نخوانده، معلم علوم اولین و آخرین بود. (قائم مقام). - معلم و متعلم، استاد و شاگرد. (ناظم الاطباء). ، دانشمند و فیلسوفی که جامع علوم عصر خود و واضع بخشی از دانشها باشد. - معلم اول، کنایه از ارسطو چرا که علم حکمت را اول ارسطو به قید کتابت آورده تعلیم نمود و قبل از ارسطو حکمای سابق حکمت را به شاگردان زبانی تعلیم می نمودند. (غیاث) (آنندراج). لقب ارسطو. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در روضات الجنات گوید سبب معلم اول گفتن ارسطو آنکه وی نخستین واضع علم منطق بوده و نخستین کسی است که مذهب تناسخ را ابطال نمود و مطالب سخیف و موهوم را از میان مطالب حکمت برانداخت و راه دلیل و برهان منطقی را بازنمود. (از ریحانهالادب چ 2 ج 5 ص 345). - ، به اصطلاح اوباشان شیطان باشد. (آنندراج). شیطان. (ناظم الاطباء). و رجوع به معلم الملائک شود. - ، مراد آدم علیه السلام که فرمود: یا آدم انبئهم باسمائهم. (فرهنگ لغات و اصطلاحات عرفانی جعفر سجادی). - معلم ثالث، صاحب الذریعه چندین جا ابن مسکویه را به وصف معلم ثالث ستوده است. (از ریحانه الادب چ 2 ج 5 ص 345). لقب ابوعلی احمد مسکویه است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - ، در بعضی از عبارات میرداماد اشاره به خودش است. (ریحانه الادب چ 2 ج 5 ص 345). - ، گاه لقب معلم ثالث را به ابوعلی حسین بن عبداﷲ بن سینا شیخ الرئیس داده اند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - معلم ثانی، کنایه از ابونصر فارابی چرا که کتب حکمت یونانی را که ارسطو و غیره تحریر کرده اند اول ابونصر فارابی آنها را از یونانی به عربی مترجم نموده تعلیم کرد. (غیاث) (آنندراج). لقب ابونصر فارابی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ابونصر فارابی شود. ، ناخدا و ملاح جهاز را نیز گویند چرا که اوماهر احکام کشتی و جهاز باشد. (غیاث) (آنندراج) : می دود گر جانب گرداب دائم همچو موج از معلم کشتی ما دارد این تعلیم را. سلیم (از آنندراج)
آموزاننده. (غیاث) (آنندراج). آموزنده. تعلیم کننده. مدرس. (ناظم الاطباء). آموزگار. آموزنده. استاد. مدرس. شیخ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : فرستادۀ شاه چون دید زود همان بانگ و خشم معلم شنود. فردوسی. چنانکه طوطی در آینه نگرد و معلمش در پس آینه تلقین می کند. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 6). معلمت همه شوخی و دلبری آموخت جفا و ناز وعتاب و ستمگری آموخت. سعدی. همه قبیلۀ من عالمان دین بودند مرا معلم عشق تو شاعری آموخت. سعدی. به مکتبی نرفته و ابجدی نخوانده، معلم علوم اولین و آخرین بود. (قائم مقام). - معلم و متعلم، استاد و شاگرد. (ناظم الاطباء). ، دانشمند و فیلسوفی که جامع علوم عصر خود و واضع بخشی از دانشها باشد. - معلم اول، کنایه از ارسطو چرا که علم حکمت را اول ارسطو به قید کتابت آورده تعلیم نمود و قبل از ارسطو حکمای سابق حکمت را به شاگردان زبانی تعلیم می نمودند. (غیاث) (آنندراج). لقب ارسطو. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در روضات الجنات گوید سبب معلم اول گفتن ارسطو آنکه وی نخستین واضع علم منطق بوده و نخستین کسی است که مذهب تناسخ را ابطال نمود و مطالب سخیف و موهوم را از میان مطالب حکمت برانداخت و راه دلیل و برهان منطقی را بازنمود. (از ریحانهالادب چ 2 ج 5 ص 345). - ، به اصطلاح اوباشان شیطان باشد. (آنندراج). شیطان. (ناظم الاطباء). و رجوع به معلم الملائک شود. - ، مراد آدم علیه السلام که فرمود: یا آدم انبئهم باسمائهم. (فرهنگ لغات و اصطلاحات عرفانی جعفر سجادی). - معلم ثالث، صاحب الذریعه چندین جا ابن مسکویه را به وصف معلم ثالث ستوده است. (از ریحانه الادب چ 2 ج 5 ص 345). لقب ابوعلی احمد مسکویه است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - ، در بعضی از عبارات میرداماد اشاره به خودش است. (ریحانه الادب چ 2 ج 5 ص 345). - ، گاه لقب معلم ثالث را به ابوعلی حسین بن عبداﷲ بن سینا شیخ الرئیس داده اند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - معلم ثانی، کنایه از ابونصر فارابی چرا که کتب حکمت یونانی را که ارسطو و غیره تحریر کرده اند اول ابونصر فارابی آنها را از یونانی به عربی مترجم نموده تعلیم کرد. (غیاث) (آنندراج). لقب ابونصر فارابی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ابونصر فارابی شود. ، ناخدا و ملاح جهاز را نیز گویند چرا که اوماهر احکام کشتی و جهاز باشد. (غیاث) (آنندراج) : می دود گر جانب گرداب دائم همچو موج از معلم کشتی ما دارد این تعلیم را. سلیم (از آنندراج)
آگاه کننده. (مهذب الاسماء) : بیشتر ایلچیان به نزدیک پادشاه زادگان از برادران و برادرزادگان قاآن روان کرد معلم از احوال و وقوع حادثه. (جهانگشای جوینی). و رجوع به اعلام شود، آنکه نشان می کند جامه را به نشان مخصوصی. (ناظم الاطباء). و رجوع به اعلام شود، مشهور در مردانگی و دلیری در کارزار. (ناظم الاطباء). و رجوع به معلم شود
آگاه کننده. (مهذب الاسماء) : بیشتر ایلچیان به نزدیک پادشاه زادگان از برادران و برادرزادگان قاآن روان کرد معلم از احوال و وقوع حادثه. (جهانگشای جوینی). و رجوع به اعلام شود، آنکه نشان می کند جامه را به نشان مخصوصی. (ناظم الاطباء). و رجوع به اعلام شود، مشهور در مردانگی و دلیری در کارزار. (ناظم الاطباء). و رجوع به مُعلَم شود