- معلل
- بیان کنندۀ علت، علت آورنده
معنی معلل - جستجوی لغت در جدول جو
- معلل
- آنچه دلیل و علت دارد، تعلیل شده، علت دار
- معلل
- دارای علت و سبب، علت دار
- معلل ((مُ عَ لَّ))
- دارای علت و سبب
- معلل ((مُ عَ لِّ))
- بیان کننده علت، آورنده دلیل
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پرنما، پرشکوه
آموزگار
آونگان، آویزان
دشواری، کاستی
بهانه آوردن
میانگین، عددی که از جمع کردن چند عدد و تقسیم آن بر تعداد آن اعداد حاصل می شود
تعدیل کننده
تعدیل کننده
آویخته شده، آویزان
معلق زدن: از زمین به هوا جستن و چرخ خوردن به طوری که سر به طرف زمین آید و به سرعت راست شود
معلق زدن: از زمین به هوا جستن و چرخ خوردن به طوری که سر به طرف زمین آید و به سرعت راست شود
پناه، محل اعتماد، معتمد
تعلیم داده شده، آموخته شده
جای علف خوردن چهارپایان، آخور
برافراشته، بلند شده، بلندمرتبه
تعلیم دهنده، آموزاننده، آموزگار
کسی که به عدل او گواهی داده شده
بیکارمانده، بیکار، فروگذاشته شده
پناهگاه، جایی که به آن پناه ببرند، جای امن که از ترس دشمن در آنجا پناهنده شوند، پناه جای
خمیده، منحنی مانند هلال، هلالی شکل
کسی که «لا اله الاّ الله» بگوید
سخت و دشوار و زشت، امر مشکل و دشوار
معلا، برافراشته، بلند شده، بلندمرتبه
مردی که دارای عائلۀ بسیار باشد، عائله دار
آنچه برای آن دلیل آورده شده باشد، ثابت شده
تعطیل کننده، کسی که وجود خداوند را انکار کند و شرایع را باطل انگارد
کاری که در آن عجله و شتاب شده، شتاب کرده شده
بزرگ داشته، محترم، باشکوه، دارای شوکت و جلال
تیشۀ دوسر که برای کندن و تراشیدن سنگ به کار می رود
اکلیل نهاده، تاج بر سر گذاشته، زیورداده، آراسته شده
در صرف عربی، کلمه ای که دارای حرف عله باشد، بیمار و علیل
علیل، مقابل علت، در فلسفه آنچه چیز دیگر سبب آن باشد، نتیجه، بیمار
دارای بزرگواری و قدرت و شوکت
مباح و مشروع، آسان مبالغه ناکرده حلال کننده سه طلاقه را به تزویج بر شوهر اول، حلال گر