جدول جو
جدول جو

معنی معلل

معلل((مُ عَ لِّ))
بیان کننده علت، آورنده دلیل
تصویری از معلل
تصویر معلل
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با معلل

معلل

معلل
دارای علت و سبب. (ناظم الاطباء).
- معلل به غرض، چیزی که در آن غرض شخصی باشد. (ناظم الاطباء) : گفتۀ مرا معلل به غرض می پندارید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
، علت آورده. تعلیل شده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، نزد محدثان حدیثی را گویند که در آن علتی ظاهر شده باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). حدیثی است که مشتمل بر امر خفی غامض باشد در متن یا در سند که موجب قدح در اعتبار آن شود با آنکه ظاهر آن سالم باشد. (فرهنگ علوم نقلی جعفر سجادی) : علم درایه حدیثی است ضعیف مشتمل بر پاره ای از اسباب قدح که به ظاهر پوشیده است و ظاهراً سالم بلکه صحیح بنظر می رسد مانند اینکه راوی در روایتی متفرد و منحصر باشد یا دیگران با او مخالف باشند. اسباب معلول بودن حدیث فراوان است. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی)
لغت نامه دهخدا

معلل

معلل
آنکه به بهانه ای باج گیر را رفع کند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، هرکه مرهً بعد اخری آب نوشد. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه بار بار آب خورد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، هرکه بار بار میوه چیند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنکه میوه چیند یکی بعد از دیگری. (از اقرب الموارد) ، روزی است از ایام عجوز. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). روز ششم از ایام عجوز. (ناظم الاطباء). نام روز ششم است از هفت روز بردالعجوز. (آثار الباقیه، یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، اثبات کننده حکمی به وسیلۀ دلیل. (از تعریفات جرجانی). بیان کننده علت. تعلیل کننده. دلیل آورنده
لغت نامه دهخدا