- معلقه
- مونث معلق: آویخته، مربوط، هر یک از هفت قصیده مهمی که در عهد جاهلیت بخانه کعبه آویخته بودند، زنی که شوهرش گم شده زنی که نه شوهر حاضر دارد و نه میتواند شوهر دیگر اختیار کند، جمع معلقات. معلل. آنچه که علت و دلیلی دارد، تعلیل شده
معنی معلقه - جستجوی لغت در جدول جو
- معلقه ((مُ عَ لَّ ق))
- آویخته، مربوط، هر یک از هفت قصیده مهمی که در عهد جاهلیت به خانه کعبه آویخته بودند، زنی که شوهرش گم شده، جمع معلقات
- معلقه
- بلاتکلیف، در علوم ادبی هر یک از هفت قصیده ای که در زمان جاهلیت از دیوار کعبه آویخته بودند
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
جداشده
جای لغزیدن، جای سر خوردن
متعلق، همسر مرد، عیال، زوجه
ویژگی زنی که شوهرش او را طلاق داده باشد، طلاق داده شده
عیال، زوجه
لغزشگاه جای لغزیدن مکان لغزش: ... پس بکمال نفس پادشاه باید که از مغلطه اوهام و مزلقه اقدام خود را نگاه دارد
مطلقه در فارسی مونث مطلق بنگرید به مطلق مطلقه در فارسی هلیده کالم کالمه (زنی را گویند که شوهرش مرده یا طلاق گرفته باشد) مونث مطلق، جمع مطلقات. مونث مطلق زنی که شوهرش او را اطلاق داده باشد طلاق داده، جمع مطلقات
معلمه در فارسی مونث معلم: آتون مونث معلم خانم معلم خانم آموزگار، جمع معلمات
تاوان، خونبها
معوقه در فارسی مونث معوق: پس افتاده مونث معوق امور معوقه مسایل معوقه مالیاتهای معوقه
شانه که بر سر کشند، چنگال، کج بیل، دو شاخه
مونث معرق. یا ادویه معرقه. داروهایی که موجب تحریک غدد مترشحه عرق شوند
مونث مغلق: (عبارات مغلقه)
شنسن گشای کارد شسن گشای (شسن صدف) چاقوی مخصوصی است برای گشودن صدف مونث مفلق
ملاقه و ملاغه در فارسی: کترا (گویش گیلکی) کفچ آلتی که بدان طعام چشند و تناول کنند قاشق چمچمه، جمع ملاعق، قاشق بزرگ که بوسیله آن غذا را از دیگ بیرون آورند و در ظرف ریزند، واحد وزن از معجونات و از عسل معادل چهار مثقال: و از داروها بقدر یک مثقال (رساله مقداریه. فاز. 4- 1: 10 ص 418)
((مِ عَ قَ))
فرهنگ فارسی معین
آلتی که بدان طعام چشند و تناول کنند، قاشق، چمچه، قاشق بزرگ که به وسیله آن غذا را از دیک بیرون آورند و در ظرف ریزند، واحد وزن از معجونات و از عسل معادل چهار مثقال و از داروها به قدر یک مثقال، جمع ملاعق
ملاقه، قاشق بزرگی که با آن غذا را از دیگ توی کاسه یا بشقاب می ریزند
آونگان، آویزان
آویخته شده، آویزان
معلق زدن: از زمین به هوا جستن و چرخ خوردن به طوری که سر به طرف زمین آید و به سرعت راست شود
معلق زدن: از زمین به هوا جستن و چرخ خوردن به طوری که سر به طرف زمین آید و به سرعت راست شود
تعلق، عشق و محبت، دلبستگی
نطفه یا جنین که هنوز به صورت پارۀ خون بسته است
علقۀ مضغه: کنایه از شخص پست و حقیر
علقۀ مضغه: کنایه از شخص پست و حقیر
آویزش، دلمه خون بسته، پست خود نما، جغله بچه که هنوز بزرگ نشده آویزش، قطعه ای خون، طور دوم از ادوار نطفه که مانند خون غلیظ شده منجمد گردد خون بسته. یا علقه مصغه. شخص پست و حقیری که می خواهد خود نمایی کند، بچه ای که هنوز رشد نکرده (در مقام توهین گویند)
آویخته شده، آویزان
((مُ عَ لَّ))
فرهنگ فارسی معین
آویخته شده، آویزان، برکنار شده از خدمت، جستن به هوا و دور زدن به طوری که مجدداً با پاها به زمین آیند
مهر گیاه