جدول جو
جدول جو

معنی معلقه

معلقه((مُ عَ لَّ ق))
آویخته، مربوط، هر یک از هفت قصیده مهمی که در عهد جاهلیت به خانه کعبه آویخته بودند، زنی که شوهرش گم شده، جمع معلقات
تصویری از معلقه
تصویر معلقه
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با معلقه

معلقه

معلقه
مونث معلق: آویخته، مربوط، هر یک از هفت قصیده مهمی که در عهد جاهلیت بخانه کعبه آویخته بودند، زنی که شوهرش گم شده زنی که نه شوهر حاضر دارد و نه میتواند شوهر دیگر اختیار کند، جمع معلقات. معلل. آنچه که علت و دلیلی دارد، تعلیل شده
فرهنگ لغت هوشیار

معلقه

معلقه
بلاتکلیف، در علوم ادبی هر یک از هفت قصیده ای که در زمان جاهلیت از دیوار کعبه آویخته بودند
معلقه
فرهنگ فارسی عمید

معلقه

معلقه
مأخوذ از تازی، آویخته و آویزان. (ناظم الاطباء). رجوع به معلق و معلقه شود
لغت نامه دهخدا

معلقه

معلقه
رجل ذومعلقه، مرد درآویزنده در هرچه که پیش آید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا

مطلقه

مطلقه
ویژگی زنی که شوهرش او را طلاق داده باشد، طلاق داده شده
مطلقه
فرهنگ فارسی عمید