جدول جو
جدول جو

معنی معطس - جستجوی لغت در جدول جو

معطس
(مِ طَ / مَ طِ)
بینی. ج، معاطس. (مهذب الاسماء). بینی بدان جهت که عطاس از آن برآید. ج، معاطس. (منتهی الارب) (آنندراج). بینی. ج، معاطس. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
معطس
(مُ عَطْ طِ)
آنچه از شدت بوی خود عطسه انگیزد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). سعوط. عودالعطاس. عطسه زای. عطسه آور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). هرچه به قوه نافذه تحریک مواد دماغی به جانب خیشوم کند و به سبب دفع آن عطسه حادث گردد. (مخزن الادویه). و رجوع به معطسه شود
لغت نامه دهخدا
معطس
(مُ عَطْ طَ)
مرد خاک آلود بینی. (منتهی الارب) (آنندراج). مرد بینی به خاک آلوده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
معطس
شنوشه زای (شنوشه عطسه) عطسه آورنده، دارویی را نامند که بقوت و حرارت و نفوذ خود تحریک مواد دفاعی نماید بجانب خیشوم و بعطسه دفع سازد
فرهنگ لغت هوشیار
معطس
((مُ عَ طِّ))
عطسه آورنده
تصویری از معطس
تصویر معطس
فرهنگ فارسی معین
معطس
عطسه آور، عطسه زا
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معطی
تصویر معطی
(پسرانه)
بخشنده، عطاکننده، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از معطی
تصویر معطی
عطا کننده، بخشنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معطل
تصویر معطل
بیکارمانده، بیکار، فروگذاشته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معطل
تصویر معطل
تعطیل کننده، کسی که وجود خداوند را انکار کند و شرایع را باطل انگارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معطر
تصویر معطر
ادویه دان، ظرفی که ادویۀ مطبخ در آن جای دارد
فرهنگ فارسی عمید
(مُ عَطْ طِ سَ)
تأنیث معطس. دواها که عطسه آرد. انفیه ها. ج، معطسات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). داروهایی که سبب تحریک مخاط بینی شوند و تولید عطسه نمایند. عطسه آور. و رجوع به معطس شود
لغت نامه دهخدا
هشته این واژه بر گرفته از هشتن پهلوی است، درنگیده درنگی بنگرید به معطله، سر گردان بیکار مانده فرو گذاشته تعطیل شده، اهمال شده، بی حاصل مانده، در انتظار گذاشته یکی از اقسام طرح است. تعطیل کننده، کسی که وجود باری تعالی را انکارکند و شرایع را باطل پندارد: دی جدل با معطلی کردم که ز توحید هیچ ساز نداشت. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
کاروانسرا، خانه زمستانی محل استراحت مسافران در آخر شب، خانه مسقف زمستانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معطر
تصویر معطر
عطر آمیز، خوشبو
فرهنگ لغت هوشیار
بالا پوش بارانی چوخا، شمشیر، چادر گردن گردن، جامه ای فراخ که بالای جامه های دیگر پوشند برای منع سرما و باران، جمع معاطف. شمشیر، جمع معاطف
فرهنگ لغت هوشیار
تشنگی زای آنچه که تشنگی آرد. توضیح داروی را نامند که طبیعت را مشتاق ترویح سازد اعم از آنکه ترویح باب شود مانند معده و جگر و یا بهوای بارد مثل ریه. تشنگی آور تولید عطش کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معطن
تصویر معطن
آغل: نزدیک آب خوابگاه شتر، آغل گوسفند نزدیک آب، جمع معاطن
فرهنگ لغت هوشیار
معطسه در فارسی مونث معطس شنوشه زای مونث معطس، جمع معطسات. توضیح داروهایی که سبب تحریک اعصاب سطحی مخاط بینی شوند و تولید عطسه نمایند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معطی
تصویر معطی
عطا کننده، دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معطل
تصویر معطل
((مُ عَ طَّ))
بی کار، بی کار مانده، بی فایده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معطر
تصویر معطر
((مُ عَ طَّ))
بودار، خوشبو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معطف
تصویر معطف
((مَ طِ))
گردن، جامه ای فراخ که بالای جامه های دیگر پوشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معطف
تصویر معطف
((مِ طَ))
شمشیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معطل
تصویر معطل
((مُ عَ طِّ))
کسی که خداوند را انکار می کند و شعائر را باطل می داند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معطن
تصویر معطن
((مَ طِ))
خوابگاه شتر، آغل گوسفند نزدیک آب، جمع معاطن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معطی
تصویر معطی
((مُ))
عطاکننده، بخشنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معبس
تصویر معبس
((مُ عَ بَّ))
ترش رو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معرس
تصویر معرس
((مُ عَ رَّ))
محل استراحت مسافران در آخر شب، خانه مسقف زمستانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معطر
تصویر معطر
خوشبو، بویا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از معطر
تصویر معطر
Aromatic, Perfumed, Scented, Redolent
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از معطر
تصویر معطر
aromático, perfumado, fragrante
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از معطر
تصویر معطر
aromatisch, parfümiert, duftend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از معطر
تصویر معطر
aromatyczny, pachnący
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از معطر
تصویر معطر
ароматный
دیکشنری فارسی به روسی