جدول جو
جدول جو

معنی معضل - جستجوی لغت در جدول جو

معضل
دشواری، کاستی
تصویری از معضل
تصویر معضل
فرهنگ واژه فارسی سره
معضل
سخت و دشوار و زشت، امر مشکل و دشوار
تصویری از معضل
تصویر معضل
فرهنگ فارسی عمید
معضل
در فارسی معضل گویند سخت دشوار غلبه کرده شد، خسته و مانده کرده. (اسم و مصدر) سخت دشوار مشکل. توضیح باین معنی در تداول فارسی بفتح ضاد تلفظ کنند
فرهنگ لغت هوشیار
معضل
((مُ ضَ))
مشکل، دشوار
تصویری از معضل
تصویر معضل
فرهنگ فارسی معین
معضل
Dilemma
تصویری از معضل
تصویر معضل
دیکشنری فارسی به انگلیسی
معضل
dilema
دیکشنری فارسی به پرتغالی
معضل
Dilemma
دیکشنری فارسی به آلمانی
معضل
dylemat
دیکشنری فارسی به لهستانی
معضل
дилемма
دیکشنری فارسی به روسی
معضل
дилема
دیکشنری فارسی به اوکراینی
معضل
dilemma
دیکشنری فارسی به هلندی
معضل
dilema
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
معضل
dilemme
دیکشنری فارسی به فرانسوی
معضل
dilemma
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
معضل
दुविधा
دیکشنری فارسی به هندی
معضل
দ্বিধা
دیکشنری فارسی به بنگالی
معضل
dilema
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
معضل
ikilem
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
معضل
딜레마
دیکشنری فارسی به کره ای
معضل
进退维谷
دیکشنری فارسی به چینی
معضل
ジレンマ
دیکشنری فارسی به ژاپنی
معضل
דִּלֶּמָה
دیکشنری فارسی به عبری
معضل
shida
دیکشنری فارسی به سواحیلی
معضل
ความยุ่งยาก
دیکشنری فارسی به تایلندی
معضل
معضلةٌ
دیکشنری فارسی به عربی
معضل
معضل
دیکشنری فارسی به اردو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معضله
تصویر معضله
معضل، سخت و دشوار و زشت، امر مشکل و دشوار
فرهنگ فارسی عمید
معضله در فارسی مونث معضل: دشوار دشواری مونث معضل. معطر. خوشبو کرده، خوشبوی عطر آمیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معدل
تصویر معدل
میانگین، عددی که از جمع کردن چند عدد و تقسیم آن بر تعداد آن اعداد حاصل می شود
تعدیل کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معول
تصویر معول
پناه، محل اعتماد، معتمد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفضل
تصویر مفضل
افزون کننده، افزون آورنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفضل
تصویر مفضل
افزون شده، برتری داده شده، آنکه به فضل و برتری و فزونی او بر دیگری اعتراف کرده باشند، بسیار فضل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معلل
تصویر معلل
بیان کنندۀ علت، علت آورنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معدل
تصویر معدل
کسی که به عدل او گواهی داده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معطل
تصویر معطل
بیکارمانده، بیکار، فروگذاشته شده
فرهنگ فارسی عمید