جدول جو
جدول جو

معنی معصوب - جستجوی لغت در جدول جو

معصوب(مَ)
سخت گرسنه. (از محیط المحیط) ، شمشیر لطیف. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) ، سخت گوشت. (منتهی الارب) (آنندراج) ، رجل معصوب الخلق، مرد نیک خلقت استوار. (منتهی الارب) (آنندراج). مجدول الخلق. (محیط المحیط). مرد لطیف استخوان نیک خلقت استوارگوشت. (ناظم الاطباء) ، کبش معصوب، قچقار خایه برآورده. (منتهی الارب) (آنندراج). قوچ اخته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، (در اصطلاح عروض) جزوی از اجزای شعر که خامس متحرک آن را ساکن کنند پس مفاعلتن به سوی مفاعیلن رد شود. (منتهی الارب) (آنندراج). به اصطلاح عروض آن جزوی از شعر که خامس متحرک آن را ساکن کنند و مفاعلتن را مفاعیلن کنند. (ناظم الاطباء). در عروض آن است که عصب در آن داخل شود. (از محیط المحیط). و عصب آن است که لام مفاعلتن را ساکن گردانند و مفاعیلن به جای آن نهند و مفاعیلن چون از مفاعلتن منشعب باشد آن را معصوب خوانند و عصب بستن باشد و عصابه سربند و رگ بند بود و به سبب آنکه لام مفاعلتن را بدین زحاف از حرکت بازداشته اند آن را به عصب تشبیه کردند... (از المعجم چ دانشگاه ص 72)
لغت نامه دهخدا
معصوب
سخت گرسنه، شمشیر تاز (تاز لطیف)، نیک اندام: مرد، سر بند بسته عصابه بسته. سربند بسته، عصب آنست که لام مفاعلتن را ساکن گردانند و مفاعیلن بجای آن بنهند و مفاعیلن چون از مفاعلتن منشعب باشد آنرا معصوب خوانند
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معصوم
تصویر معصوم
(دخترانه و پسرانه)
بی گناه و پاک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از معیوب
تصویر معیوب
عیب دار، ناقص، نادرست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغصوب
تصویر مغصوب
چیزی که به زور و ستم از کسی گرفته شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منصوب
تصویر منصوب
برقرار شده، به شغل و مقامی گماشته شده، برپاشده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معصوم
تصویر معصوم
بازداشته شده از گناه، کسی که در عمر خود گناه نکرده باشد
فرهنگ فارسی عمید
(مَ بَ)
زن محکم خلق. (مهذب الاسماء). جاریه معصوبه، دختر نیکوخلقت. (منتهی الارب). مؤنث معصوب. جاریه معصوبهالخلق، دخترک لطیف استخوان نیک خلقت استوارگوشت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از محصوب
تصویر محصوب
رشکدار (رشک حصبه) از بیماری ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معیوب
تصویر معیوب
عیبناک، عیب دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معصوم
تصویر معصوم
کسی که در مدت عمر خود گناه نکرده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغصوب
تصویر مغصوب
به زور گرفته آنچه که بزور از کسی گرفته شود غصب شده
فرهنگ لغت هوشیار
دست نشان دست نشانده گماشته بر گماشته، برپا برپا شده نصب کرده شده بر پا کرده، بشغلی گماشته، کلمه ای که حرف آخرش بر اثر عاملی دارای فتحه (زیر) یا تنوین مفتوح باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معصوم
تصویر معصوم
((مَ))
بی گناه، نگاه داشته شده از گناه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منصوب
تصویر منصوب
((مَ))
برقرار شده، به شغل و مقامی گماشته شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغصوب
تصویر مغصوب
((مَ))
غصب شده، به زور گرفته شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معیوب
تصویر معیوب
((مَ))
عیب دار، ناقص
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معیوب
تصویر معیوب
آکمند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از معصوم
تصویر معصوم
بیگناه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از معیوب
تصویر معیوب
Defective
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از معیوب
تصویر معیوب
défectueux
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از معیوب
تصویر معیوب
פגום
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از معیوب
تصویر معیوب
결함이 있는
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از معیوب
تصویر معیوب
hatalı
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از معیوب
تصویر معیوب
cacat
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از معیوب
تصویر معیوب
दोषपूर्ण
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از معیوب
تصویر معیوب
difettoso
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از معیوب
تصویر معیوب
defectief
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از معیوب
تصویر معیوب
defectuoso
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از معیوب
تصویر معیوب
дефектний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از معیوب
تصویر معیوب
дефектный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از معیوب
تصویر معیوب
wadliwy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از معیوب
تصویر معیوب
defekt
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از معیوب
تصویر معیوب
defeituoso
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از معیوب
تصویر معیوب
有缺陷的
دیکشنری فارسی به چینی