جدول جو
جدول جو

معنی معصال - جستجوی لغت در جدول جو

معصال
(مِ)
عصایی سرکج که بدان شاخه های درخت را گیرند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، چوگان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چوگان. ج، معاصیل. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
معصال
کلاک کج بیل ویژه ای برای آن که شاخه را پایین بکشند، چوگان
تصویری از معصال
تصویر معصال
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ)
اتیته من معال، یعنی از بالای او آمدم. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَصْ صِ)
هرچه وقت انداختن دوتا گردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، تیر که پیچ پیچان رود در هوا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ صَ)
سخت گیرنده غریم را. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه برغریم سخت گیرد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَصْ صا)
بغایت و بسیار خمنده و کج کننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
منصیل. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سنگی است که بدان کوبند. (آنندراج). سنگی دراز به قدر یک ذراع که بدان چیزی می کوبند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). منصل. ج، مناصیل. (از اقرب الموارد) (محیطالمحیط) ، از لشکر جماعتی کم از سی یا چهل. (منتهی الارب). گروهی از لشکر کم از سی یا چهل. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
شاه ممصال، گوسپند که شیرش در شیردوشه برگردد و جدا شود قبل از ریخته شدن بر شیر خفته. (منتهی الارب). گوسپندی که شیر وی بریده شود، پیش از مسکه برآوردن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ناقه ای که قبل از تمام شدن سال بچه آرد که زنده ماند. (منتهی الارب) (آنندراج). آبستنی که پیش از موعد وضع حمل کند. (از اقرب الموارد) ، ناقه که چون پا در رکاب نهند بجهد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
عصای سرکج که بدان شاخهای درخت را گیرند. معصال. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). و رجوع به معصال شود، چوگان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
زنی بی پیرایه. (مهذب الاسماء). زنی بی پیرایه و زن که بی زیوری عادت وی باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زنی که بی زیوری عادت وی باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
شبان تنها و آنکه ستوران به گوشه ای برد به چرا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به ناحیه ای فرودآینده از سفر. (منتهی الارب) (آنندراج). آن که از سفر در ناحیه ای فرود آید. (ناظم الاطباء). آنکه در سفربا قوم فرود نیاید اما در ناحیه ای فرود آید. (از اقرب الموارد) ، بی نیزه. (مهذب الاسماء). مرد بی نیزه. ج، معازیل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، هرکه از قماربازان بر کنار باشد جهت خساست. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مرد سست و گول. (منتهی الارب) (آنندراج). مرد ضعیف احمق و گول. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مستبد به رأی. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
زنی که جهجهان می رود، آنکه احساس شکستگی می کند در طرف بدن از بسیاری اسب تاختن و جز آن، آنکه درد پای دارد از بسیاری راه رفتن، آنکه پی پای وی پیچیده باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
آنچه در آن چیزی دارند تا فشارده شود. (منتهی الارب) (آنندراج). آلتی که در آن چیزی گذارند و بفشرند. ج، معاصیر. (ناظم الاطباء). آنچه در آن چیزی قرار دهند و بفشارند تا آب آن گرفته شود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
تیغ بران. (آنندراج). سیف مقصال، شمشیر بران. (ناظم الاطباء) ، زبان تیز گویا. (آنندراج). لسان مقصال، زبان تیز گویا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
داس. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
آهن که بدان تیر تراشند (صواب آن به خاء معجمه است). (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ عصل، بمعنی روده. (آنندراج). جمع واژۀ عصل و عصل، بمعنی روده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از معزال
تصویر معزال
خود کامه، بی زینه (بی سلاح)، نادان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عصال
تصویر عصال
گج، تیرکج
فرهنگ لغت هوشیار
چرخشت این تیغ نه از بهر ستمکاران کردند انگور نه از بهر نبید است به چرخشت (این چامه را در لغت فرس اسدی از رودکی دانسته است) من سر دنیابم که مرا ز اتش هجران آتشکده گشتست دل و دیده چو چرخشت (عسجدی) دو چشم من چو دو چرخشت کرد دوری تو دویده همچو به چرخشت دانه انگور (فرخی) آلتی است که بوسیله آن میوه و مانندآنرا گذارند و فشار دهند تا عصاره آن استخراج گردد. معصر. آلتی است که با آن آب میوه (مانند انگور) گیرند، جمع معاصر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخصال
تصویر مخصال
داس بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعصال
تصویر اعصال
سخت شدن چون سخت شدن دندان
فرهنگ لغت هوشیار
((مِ))
آلتی است که به وسیله آن میوه و مانند آن را گذارند و فشار دهند تا عصاره آن استخراج گردد
فرهنگ فارسی معین