- معشوقه
- زن موردعلاقۀ یک مرد، زن دارای رابطۀ نامشروع، معشوق
معنی معشوقه - جستجوی لغت در جدول جو
- معشوقه
- زن محبوب
- معشوقه ((مَ قِ))
- زنی که مورد عشق و محبت مردی واقع شده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
دلبر، دل دار، دل ربا
مرد موردعلاقۀ یک زن، دلبر، محبوبه، در تصوف خداوند، دوست داشته شده
معوقه در فارسی مونث معوق: پس افتاده مونث معوق امور معوقه مسایل معوقه مالیاتهای معوقه
دوست داشته، دلدار، محبوب
نویافته
جایگزینی
مهرورزی، هم مهری
با کسی عشق ورزیدن، عشق بازی کردن
ماسوره، ساقۀ گیاه که میان آن خالی باشد مانند نی
دو چیز را با هم عوض کردن، چیزی گرفتن و عوض آن را دادن
دست در گردن یکدیگر انداختن، همدیگر را در آغوش کشیدن، عناق
مخلوقه در فارسی مونث مخلوق بنگرید به مخلوق مونث مخلوق جمع مخلوقات
مسروقه در فارس مونث مسروق دزدیده، دزد زده مونث مسروق: اموال مسروقه را پس گرفت، جمع مسروقات
مونث مسحوق
در تازی نیامده تابگاه محل تافتن: مشروقه آفتاب جمال
مصدوقه در فارسی مونث مصدوق: راست در آمده، راستگوی، گواه راست مونث مصدوق، صدق راستی و، مصداق: و در شان گرجیان غافل که جز گران خوابی از بخت بهره ای نداشتند مصدوقه کریمه افامن اهل القری ان یاتیهم باسنا بیاتا بظهور پیوست
عشقبازی با هم
معلومه در فارسی مونث معلوم بنگرید به معلوم مونث معلوم، جمع معلومات
معلوله در فارسی مونث معلول انگیخته مونث معلول، جمع معلولات. معلولین، جمع معلول در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
مونث معکوس، جمع معکوسات
معقوله در فارسی مونث معقول: خردیک مونث معقول، جمع معقولات
معقوده در فارسی مونث معقود و پا بر جا همیشگی زن همیشگی مونث معقود: بسته شده، محکم گردیده، زوجه کسی بنکاح دایمی جمع
معیوبه در فارسی مونث معیوب بنگرید به معیوب مونث معیوب
معهوده در فارسی مونث معهود بنگرید به معهود مونث معهود، جمع معهودات
معنویت در فارسی: پارسی تازی گشته مینوی بودن وخشاکی مینوییک وخشاک مونث معنوی، جمع معنویات
معموله در فارسی مونث معمول در آغاز واژه (معمول به) به کارمی رفته (قزوینی یاد داشت ها) بنگرید به معمول مونث معمول، جمع معمولات. توضیح: شاید اصل این کلمه در مورد کتب فقهیه فتوائیه اولا استعمال میشد و ابتدا} معمول به {میگفته اند یعنی کتب فتاوی که مابین عموم معمول به است و سپس بحذف جار و مجرور این تعبیر را بر مطلق کتب متداوله استعمال کرده اند (قزوینی. یادداشتها 306- 305: 3)
معموره در فارسی مونث معمور: آباده مونث معمور: (در مقصوره معموره انبوهی دیدم پرسیدم که این اجتماع از بهر چیست) (مقامات حمیدی. چا. شمیم، جای آبادان ناحیه آباد: گرچه صد معموره خوش یافتم هم مخالف هم مشوش یافتم (منطق الطیر. چا. دکتر مشکور. . 64)
معصومه در فارسی مونث معصوم: نامویه، نامی تازی برای زنان مونث معصوم، نامی است از نامهای زنان
معاونه و معاونت در فارسی: دستیاری
مبادله و عوض دادگی و عوض کردگی