شکسته. (منتهی الارب) (غیاث) (آنندراج). شکسته شده. (ناظم الاطباء) : بار جودش نشست بر دینار زان رخش زرد و پشت مکسور است. مسعودسعد. - مکسورالقلب، دل شکسته. شکسته دل: طایر اقبال تو مکسورالقلب مقصوص الجناح ازاوج مطامح همت در نشیب نایافت مراد گردید. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 180). - مکسور شدن، شکسته شدن. شکست یافتن: چو گردد رایت رای تو مرفوع شودخیل عدو مکسور و مجرور. ابوالفرج رونی. اگر... روزگار غدرپیشه غش عیار خویش بنماید و مقهور و مکسور شویم آخر... باری نام نیک بیابیم. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 187). ، کسر داده شده یعنی حرکت زیر داده شده. (غیاث). کسر داده شده. ج، مکاسیر. (ناظم الاطباء). حرکت کسره داده. صاحب کسره. کسره دار. حرفی که کسره دارد. با کسره. با زیر. زیردار. مقابل مفتوح و مضموم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ز ضم نهادند اعرابش ازچه شد مکسور به جزم کردند او را چرا بود مدغم. مسعودسعد. ، صوت مکسور، آواز نرم ضعیف. (از اقرب الموارد)
شکسته. (منتهی الارب) (غیاث) (آنندراج). شکسته شده. (ناظم الاطباء) : بار جودش نشست بر دینار زان رُخش زرد و پشت مکسور است. مسعودسعد. - مکسورالقلب، دل شکسته. شکسته دل: طایر اقبال تو مکسورالقلب مقصوص الجناح ازاوج مطامح همت در نشیب نایافت مراد گردید. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 180). - مکسور شدن، شکسته شدن. شکست یافتن: چو گردد رایت رای تو مرفوع شودخیل عدو مکسور و مجرور. ابوالفرج رونی. اگر... روزگار غدرپیشه غش عیار خویش بنماید و مقهور و مکسور شویم آخر... باری نام نیک بیابیم. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 187). ، کسر داده شده یعنی حرکت زیر داده شده. (غیاث). کسر داده شده. ج، مکاسیر. (ناظم الاطباء). حرکت کسره داده. صاحب کسره. کسره دار. حرفی که کسره دارد. با کسره. با زیر. زیردار. مقابل مفتوح و مضموم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ز ضم نهادند اعرابش ازچه شد مکسور به جزم کردند او را چرا بود مدغم. مسعودسعد. ، صوت مکسور، آواز نرم ضعیف. (از اقرب الموارد)
ملامت ناشده و دارای عذر و دارای بهانه و آنکه عذر و بهانۀ وی پذیرفته باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). صاحب بهانه. صاحب عذر. صاحب برهان. صاحب دلیل. آنکه عذری دارد. آنکه عذر وی پذیرفته است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : معذور است ار با تو نسازد زنت ای غر زان گنده دهان تو و زان بینی فرغند. عماره (یادداشت ایضاً). ای عاشق مهجور ز کام دل خود دور می نال و همی چاو که معذوری معذور. بوشعیب هروی (یادداشت ایضاً). شدم آبستن از خورشید روشن نه معذورم نه معذورم نه معذور. منوچهری. جمعی نادان ندانند که غوررسی و غایت چنین کارها چیست چون نادانانند معذورانند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 99). من نزدیک خدای عزوجل و نزدیک خداوند معذور نباشم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 147). می گوی محال زانکه خفته باشد به محال و هزل معذور. ناصرخسرو. هرکه در کسب بزرگی مرد بلندهمت را موافقت ننماید معذور است. (کلیله و دمنه). آنکه از جمال عقل محجوب است خود به نزدیک اهل بصیرت معذور باشد. (کلیله و دمنه). اگر غفلتی ورزم به نزدیک اصحاب خرد معذور نباشم. (کلیله و دمنه). دوستان گر به دوستان نرسند اندر این روزگار معذورند. انوری. گرچه زانجاکه صدق بندگی است نیستم نزد خویشتن معذور. انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 237). گر مرا دشمن شدنداین قوم معذورند زانک من سهیلم کامدم بر موت اولادالزنا. خاقانی. اگر شهباز بگریزد چو سیمرغ ز روی رشک معذور است، ازایرا. خاقانی. دل نیارامد و هم معذور است کز دلارام چنان نشکیبد. خاقانی. من چوطوطی و جهان در پیش من چون آینه ست لاجرم معذورم ار جز خویشتن می ننگرم. خاقانی. تا عاقبت کار به اضطرار رسید و پای از دست اختیار بگذشت و آن جماعت به نزدیک خالق و خلایق معذور شدند. (جهانگشای جوینی) ، معاف. (ناظم الاطباء). معفو. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، درد زده گلو. (منتهی الارب) (آنندراج). گرفتار درد گلو. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ختنه کرده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
ملامت ناشده و دارای عذر و دارای بهانه و آنکه عذر و بهانۀ وی پذیرفته باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). صاحب بهانه. صاحب عذر. صاحب برهان. صاحب دلیل. آنکه عذری دارد. آنکه عذر وی پذیرفته است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : معذور است ار با تو نسازد زنت ای غر زان گنده دهان تو و زان بینی فرغند. عماره (یادداشت ایضاً). ای عاشق مهجور ز کام دل خود دور می نال و همی چاو که معذوری معذور. بوشعیب هروی (یادداشت ایضاً). شدم آبستن از خورشید روشن نه معذورم نه معذورم نه معذور. منوچهری. جمعی نادان ندانند که غوررسی و غایت چنین کارها چیست چون نادانانند معذورانند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 99). من نزدیک خدای عزوجل و نزدیک خداوند معذور نباشم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 147). می گوی محال زانکه خفته باشد به محال و هزل معذور. ناصرخسرو. هرکه در کسب بزرگی مرد بلندهمت را موافقت ننماید معذور است. (کلیله و دمنه). آنکه از جمال عقل محجوب است خود به نزدیک اهل بصیرت معذور باشد. (کلیله و دمنه). اگر غفلتی ورزم به نزدیک اصحاب خرد معذور نباشم. (کلیله و دمنه). دوستان گر به دوستان نرسند اندر این روزگار معذورند. انوری. گرچه زانجاکه صدق بندگی است نیستم نزد خویشتن معذور. انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 237). گر مرا دشمن شدنداین قوم معذورند زانک من سهیلم کامدم بر موت اولادالزنا. خاقانی. اگر شهباز بگریزد چو سیمرغ ز روی رشک معذور است، ازایرا. خاقانی. دل نیارامد و هم معذور است کز دلارام چنان نشکیبد. خاقانی. من چوطوطی و جهان در پیش من چون آینه ست لاجرم معذورم ار جز خویشتن می ننگرم. خاقانی. تا عاقبت کار به اضطرار رسید و پای از دست اختیار بگذشت و آن جماعت به نزدیک خالق و خلایق معذور شدند. (جهانگشای جوینی) ، معاف. (ناظم الاطباء). معفو. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، درد زده گلو. (منتهی الارب) (آنندراج). گرفتار درد گلو. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ختنه کرده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
چیزی درهم آمیخته را گویند و به این معنی با سین نقطه دار هم آمده است چه در فارسی سین و شین به هم تبدیل می یابند، (برهان)، در برهان بر وزن ناسور به معنی چیز درهم آمیخته آورده، (آنندراج) (انجمن آرا)، هرچیز درهم آمیخته، (ناظم الاطباء)، =ماشور =ماشوره، چیزی درهم آمیخته، (فرهنگ فارسی معین)، و رجوع به ماشور و ماشوره شود
چیزی درهم آمیخته را گویند و به این معنی با سین نقطه دار هم آمده است چه در فارسی سین و شین به هم تبدیل می یابند، (برهان)، در برهان بر وزن ناسور به معنی چیز درهم آمیخته آورده، (آنندراج) (انجمن آرا)، هرچیز درهم آمیخته، (ناظم الاطباء)، =ماشور =ماشوره، چیزی درهم آمیخته، (فرهنگ فارسی معین)، و رجوع به ماشور و ماشوره شود
نعت مفعولی از سعر. رجوع به سعر شود، آزمند طعام یا آن که پرشکم بود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، دیوانه. مجنون. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، گرمی زده و تشنه. (از منتهی الارب). کسی که دچار باد سموم شده باشد. (از اقرب الموارد)
نعت مفعولی از سَعْر. رجوع به سعر شود، آزمند طعام یا آن که پرشکم بود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، دیوانه. مجنون. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، گرمی زده و تشنه. (از منتهی الارب). کسی که دچار باد سموم شده باشد. (از اقرب الموارد)
پراکنده متفرق، در نا سفته مقابل در منظوم در نظیم، کلام غیر منظوم نثر، شب بوی هراتی منسور. یا منثور اصغر. شب بوی زرد. یا منثور بری. شب بوی سلطانی. یا منثور لیلی یکی از اقسام شب بوست
پراکنده متفرق، در نا سفته مقابل در منظوم در نظیم، کلام غیر منظوم نثر، شب بوی هراتی منسور. یا منثور اصغر. شب بوی زرد. یا منثور بری. شب بوی سلطانی. یا منثور لیلی یکی از اقسام شب بوست