- معسور
- دشوار، سخت
معنی معسور - جستجوی لغت در جدول جو
- معسور ((مَ))
- دشوار
- معسور
- دچار سختی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
تعمیر شده، آباد شده، آبادان
میسر، امکان پذیر، ممکن، شدنی
کلمه ای که دارای حرکت کسره باشد، کسره داده شده، شکسته شده
گرفتار و محبوس، اسیر
دریغ خورنده، خیره چشم
شکمباره، دیوانه، گرما زده، تشنه، هار: سگ
آباد و آبادان و مسکون و دارای جمعیت از مردمان
اردوگاه
ملامت ناشده و دارای عذر و بهانه
شکسته شده
پراکنده متفرق، در نا سفته مقابل در منظوم در نظیم، کلام غیر منظوم نثر، شب بوی هراتی منسور. یا منثور اصغر. شب بوی زرد. یا منثور بری. شب بوی سلطانی. یا منثور لیلی یکی از اقسام شب بوست
آسان کردن، سهل شدن
گرفتار، محبوس، کسی که به احتباس بول مبتلی است
لشکرگاه، اردوگاه
عذر آورده، دارای عذر، بهانه دار، کسی که عذر وبهانۀ او پذیرفته باشد
دارای النگو یا دستبند، زینت یافته، آراسته شده
جای دستبند دارای سوار دارنده دستبند: . . و ساق و ساعد ما را بعادت نسوان مسور و مخلخل نیافته اند
تنگدست، نیازمند
کسی که دچار تنگدستی شده باشد و از عهدۀ ادای قرض خود برنیاید، نیازمند، تنگ دست
دشوار، مشکل، سخت