جدول جو
جدول جو

معنی معسله - جستجوی لغت در جدول جو

معسله
(مَ سَ لَ)
شورۀ کبت و خلیۀ آن. (منتهی الارب) (آنندراج). کندوی کبت و شان انگبین. (ناظم الاطباء). کندو. (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از محیط المحیط) (از تاج العروس ج 8 ص 18)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرسله
تصویر مرسله
گردن بند بلندی که روی سینه بیفتد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معضله
تصویر معضله
معضل، سخت و دشوار و زشت، امر مشکل و دشوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معطله
تصویر معطله
ابومحمد، عبداﷲ بن عبداﷲ بن یحیی، رجوع به عبداﷲ شود
فرهنگ فارسی عمید
(مُ عَلْ لَ سَ)
شتر مادۀ مانان به شتر نر. (منتهی الارب) (از آنندراج). ماده شتر شبیه به شتر نر. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ قُ لَ)
دیت و گویند لنا عند فلان ضمد من معقله، یعنی از برای ما در نزد فلان باقی مانده ای از دیت است که بر او می باشد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، معاقل. (اقرب الموارد) ، تاوان و گویند دمه معقله علی قومه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَطْ طِ لَ)
لقبی است که به وسیلۀ اهل سنت مخصوصاً اشاعره به فرقی که از خداوند نفی اسماء و صفات می کرده اند داده می شد و باطنیان بیشتر به این اسم خوانده شده بودند. (خاندان نوبختی ص 264). آنان که نفی صفات کنند از باری تعالی. مقابل صفاتیه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به بیان الادیان چ اقبال ص 21 و معطّل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عَطْ طَ لَ)
ابل معطله، شتران بی شبان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بئر معطله، چاهی که خالی از اهل باشد و کسی نباشد از آن آب بکشد و همگی اهل آن هلاک شده باشند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) : فکأیّن من قریه اهلکناها و هی ظالمه فهی خاویه علی عروشها و بئر معطله و قصر مشید. (قرآن 44/22)
تأنیث معطل. ضایع گذاشته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، خراب. ویران. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، بیکاره. بیمصرف: آلت معطله. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معطل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عَضْ ضِ لَ)
رجوع به معضّل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ضِ لَ)
مسئلۀ مشکل و دشوار و منه قول عمر اعوذ باﷲ من کل معضله لیس لها ابوالحسن، یرید علیا علیه السلام. ج، معضلات. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). مسئلۀ دشوار و فروبسته که راه حل آن معلوم نباشد. (از اقرب الموارد). تأنیث معضل، کاری سخت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معضلات شود
لغت نامه دهخدا
(مِ بَ لَ)
پیکان پهن دراز. ج، معابل. (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به معابل شود
لغت نامه دهخدا
زمینی است نشیب سدرناک در دهناء. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). نام جایی است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
بدی. (منتهی الارب) (آنندراج). بدی و گویند هو صاحب معاله، او صاحب شر و بدی است. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، معاله البرذون، علف ستور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(طَ طَ بَ)
در میانۀ روز دوشیده شدن شتر ماده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَسْ سِ لَ)
آن زن که چون شویش به خود خواند بهانه آرد. (مهذب الاسماء). زنی که به بهانۀ حیض شوی را از خود بازدارد وقت نشاطش و گردن کشی کند و حیله انگیزد. (منتهی الارب). زنی که چون شوی خواهد با وی بغل خوابی کند به بهانۀ حیض او را از خود دور کند وگردن کشی نماید. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ لَ)
أبوعسله، گرگ و ذئب. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ سَ لَ)
پاره ای از شهد، و آن اخص از عسل است. (منتهی الارب). قطعه ای از عسل، چون ذهبه که قطعه ای است از زر. (از اقرب الموارد) ، بیخ و بن: ما أعرف له مضرب عسله، و ما لفلان مضرب عسله، یعنی اصل و نسب او را، و آن فقط در نفی بکار رود. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَلْ لَ)
تأنیث معتل. ج، معتلات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کلمه ای که در آن از حروف عله باشد. (از اقرب الموارد). و رجوع به معتل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ لَ)
کلام معسلط، سخن آمیخته و ناسره. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
از ’ع س ی’، سزاوار. (منتهی الارب) (آنندراج). سزاوار و شایسته. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ سَ رَ / مَ سُ رَ)
دشواری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ یَ)
شتر ماده ای که در وی شک باشد شیردار است یا نه. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). میشی که شک باشد آیا شیر دارد یا نه و راغب گوید معسیات به شترانی گویند که شیر آنها قطع شده است و امید هست که باز گردد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ)
مؤنث معیل. زن بسیارعیال. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُعْ یِ لَ)
رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ جِ لَ)
معجل. ناقه ای که قبل از تمام شدن سال بچه آرد که زنده ماند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد). و رجوع به معجل شود، ماده شتری که چون بر وی سوار شوند برجهد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ لَ)
مؤنث مرسل، نعت مفعولی از مصدر ارسال. فرستاده شده. ارسال شده. گسیل داشته. رجوع به مرسل و ارسال شود، آویخته شده. فروهشته، در انواع احادیث، احادیث مرسله، حدیثهای مرسل. آن حدیثها که اسناد متصلۀ آن تا تابعی رسد و تابعی بی ذکر صحابی واسطۀ میان خویش و پیغامبر ’قال رسول اﷲ’ گوید. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به مرسل شود، گردن بنددراز که بر سینه افتد یا گردن بند که در آن مهره و جز آن باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). یک دانۀ بزرگ از گردن بند. (مهذب الاسماء). زیوری است که زنان در گلو آویزند. (غیاث). مهره های به رشته کرده چون مروارید و یسر و آنچه بدان ماند. (یادداشت مرحوم دهخدا). ج، مرسلات. (اقرب الموارد) :
ارغوان لعل بدخشی دارد اندرمرسله
نسترن لولوی لالا دارد اندرگوشوار.
فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 175).
تا سخن را فخر نامت زیور و پیرایه داد
مدح، گوهر یاره گشت و شکر لؤلؤ مرسله.
مسعودسعد.
آن خواجه که واسطه ست مدح او
در مرسله های لفظ دربارم.
مسعودسعد.
رشتۀ دلها که در این گوهر است
مرسله از مرسله زیباتر است.
نظامی.
بنگر که ز حقۀ تفکر
در مرسله ای که میکشی در.
نظامی.
دیرینه غمی که در دلش بود
در مرسلۀ سخن برآمود.
نظامی.
آدم و نوحی نه به ازهر دوئی
مرسلۀ یک گره از هر دوئی.
نظامی (مخزن الاسرار ص 27)
لغت نامه دهخدا
(مُ سِ لَ)
مؤنث مرسل، نعت فاعلی از مصدر ارسال. فرستنده. ارسال دارنده: و انی مرسله الیهم بهدیه فناظره بم یرجع المرسلون. (قرآن 35/27) ، من فرستنده هستم به سوی ایشان هدیه ای را تا ببینم فرستادگان با چه چیز برمیگردند. و رجوع به مرسل و ارسال شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
از قرای یمن است از اعمال بعدانیه. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از معتله
تصویر معتله
مونث معتل: حروف معتله، جمع معتلات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معدله
تصویر معدله
گوشه خانه کنج خانه، تفنگ معدله معدلت در فارسی: داد دادگری
فرهنگ لغت هوشیار
معضله در فارسی مونث معضل: دشوار دشواری مونث معضل. معطر. خوشبو کرده، خوشبوی عطر آمیز
فرهنگ لغت هوشیار
معطله در فارسی (واژه بدینگونه آمده است در لاروس و رمن معطل دانسته شده پیروان مذهب تعطیل) درنگیدن این نام بر گروه هایی نهاده شده که باور دارند خداوند دارای نام و زاب نیست یا به گفته فردوسی: ز نام و نشان و گمان برتر است. این گروه ها رو در روی مانند کنندگانند (مشهبه) برخی به نادرست اینان را نیگران خداوند نامیده اند، بیکاره مونث معطل آلت معطله. مونث معطل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معقله
تصویر معقله
تاوان، خونبها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرسله
تصویر مرسله
ارسال شده، فرستنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرسله
تصویر مرسله
((مُ سَ لِ))
فرستاده شده، گوشواره
فرهنگ فارسی معین