جدول جو
جدول جو

معنی معزقه - جستجوی لغت در جدول جو

معزقه(مِ زَ قَ)
رجوع به معزق شود
لغت نامه دهخدا
معزقه
شانه که بر سر کشند، چنگال، کج بیل، دو شاخه
تصویری از معزقه
تصویر معزقه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معلقه
تصویر معلقه
بلاتکلیف، در علوم ادبی هر یک از هفت قصیده ای که در زمان جاهلیت از دیوار کعبه آویخته بودند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معزفه
تصویر معزفه
نوعی آلت موسیقی مانند تنبور
فرهنگ فارسی عمید
(مُ عَوْ وَ قَ)
تأنیث معوق: امور معوقه، کارهایی که انجام یافتن آنها به تأخیر افتاده باشد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ نِ قَ)
مرباءه معنقه، جای دیده بان بلند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بلاد معنقه، شهرهای دور. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ نَ قَ)
گردن بند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قلاده. (اقرب الموارد) (تاج العروس ج 7 ص 26) ، کوه خرد پیش توده ریگ و مطابق قیاس این کلمه معناقه باید باشد زیرا در جمع گویند معانیق الرمال. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). توده ریگ دراز کوچک پیش توده ریگ. (از تاج العروس ج 7 ص 26) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ عَرْ رَ)
راهی است به سوی شام که قریش از آن راه می رفتند. (منتهی الارب). راهی است که به کنار دریا منتهی می شود و قریش از این راه آمد و رفت داشتند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَرْ رِ قَ)
مؤنث معرّق. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معرق شود.
- ادویۀ معرقه، داروهایی که خوی از مسامات بیرون آرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). داروهایی که موجب تحریک غده های ترشح کننده عرق شوند. و رجوع به معرق و معرقات شود
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ)
ژرف و دورتک. (ناظم الاطباء). بئر معیقه، چاه دورتک. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ زَ قَ)
نام یک قسم آلت نافذی. (ناظم الاطباء). حربه ای است. (از ذیل اقرب الموارد) (از لسان العرب). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
متفرق و پریشان کردن. لغه فی زعبقه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پریشان و متفرق کردن چیزی را. (از آنندراج) (منتهی الارب). پراکندن و متفرق کردن قوم یا چیزی را. (از اقرب الموارد) : بعزق المال، پراکنده کردن آن. (از دزی ج 1 ص 100) ، سرور دیوان: بهروی می گفتند (دانشمندان) که بعلزبوب سرور دیوان درو هست و بقوت سرور دیوان را بدر میکند. (دیاتسارون ص 122). شما می گویید که به بعلزبوب دیوان را بدر میکنم. (دیاتسارون). و رجوع به قاموس کتاب مقدس شود، از اسامی شیطان است. (از اعلام المنجد)
لغت نامه دهخدا
(مِ زَ فَ)
آلتی از آلات موسیقی ذات اوتار در عراق. (مفاتیح العلوم). آلتی موسیقی در قدیم. جوهری و دیگران نوشته اند که معزفه را مثل بربط و طنبور می نوازند یعنی با انگشت یا با مضراب، مؤلف مفاتیح العلوم اظهار می کند که معزفه سازی است متعلق به مردم عراق در حالی که نویسندۀ دیگر آن را از آن مردم یمن داند. مؤلف اغانی تذکر می دهد که معزفه از جملۀ سازهایی است که کمتر به دست نوازندگان دوره گرد افتاده و به همین جهت در مجالس انس ایران و خلفا بیشتر مورد قبول واقع شده است. ج، معازف. و رجوع به مجلۀ موسیقی دورۀ سوم شمارۀ 10 ص 31 شود
معزف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به معزف و معزفه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ)
زمینی که با معزق برای کشتکاری برگردانیده شده باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ قَ)
آنچه مایل و خمیده باشد از پاره های سنگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ج 7 ص 26) ، بلد معنقه، شهری که از باعث تنگی سال جای اقامت نباشد در آن. (منتهی الارب) (آنندراج). شهری که از جهت تنگی سال جای اقامت در آن نباشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(مِ زَ بَ)
داه. (منتهی الارب). داه و کنیز. (ناظم الاطباء). کنیز. (از اقرب الموارد) ، زن مرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عَزْ زِ بَ)
زن مرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عَلْ لَ قَ)
مأخوذ از تازی، آویخته و آویزان. (ناظم الاطباء). رجوع به معلق و معلقه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لُ قَ)
تاوان و دیت آدم کشی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ قَ)
رجل ذومعلقه، مرد درآویزنده در هرچه که پیش آید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَتْ تَ قَ)
شراب کهنه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، عطری است. (منتهی الارب) (آنندراج). قسمی از عطر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ضَ یَ)
دورتک شدن جوی. (منتهی الارب). دور تک شدن جوی و چاه. (از ناظم الاطباء). عمیق شدن چاه. معق. (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُمَزْ زَ قَ)
تأنیث ممزق. جامۀ پاره پاره
لغت نامه دهخدا
(مُ عَنْ نِ قَ)
جانورکی است. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). قسمی از هوام. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مونث معرق. یا ادویه معرقه. داروهایی که موجب تحریک غدد مترشحه عرق شوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معزاه
تصویر معزاه
ماده بز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معزبه
تصویر معزبه
زن همسر مرد، کنیز
فرهنگ لغت هوشیار
ساز آلتی موسیقی در قدیم. توضیح جوهری و دیگران نوشته اند که معزفه را مثل بربط و طنبور مینوازند یعنی با انگشت یا بامضراب مولف مفاتیح العلوم اظهار میکند که معزفه سازیست متعلق بمردم عراق در حالی که نویسنده دیگر آنرا از آن مردم یمن داند. مولف اغانی تذکر میدهد که معزفه از جمله سازهایی است که کمتر بدست نوازندگان دوره گرد افتاده و بهمین جهت در مجالس انس ایران و خلفا بیشتر مورد قبول و اقع شده است: آلات موسیقی قدیم ایران، جمع معازف
فرهنگ لغت هوشیار
معوقه در فارسی مونث معوق: پس افتاده مونث معوق امور معوقه مسایل معوقه مالیاتهای معوقه
فرهنگ لغت هوشیار
مونث معلق: آویخته، مربوط، هر یک از هفت قصیده مهمی که در عهد جاهلیت بخانه کعبه آویخته بودند، زنی که شوهرش گم شده زنی که نه شوهر حاضر دارد و نه میتواند شوهر دیگر اختیار کند، جمع معلقات. معلل. آنچه که علت و دلیلی دارد، تعلیل شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخزقه
تصویر مخزقه
جنگ افزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجزقه
تصویر مجزقه
تور ماهیگیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بعزقه
تصویر بعزقه
پریشاندن پراکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معلقه
تصویر معلقه
((مُ عَ لَّ ق))
آویخته، مربوط، هر یک از هفت قصیده مهمی که در عهد جاهلیت به خانه کعبه آویخته بودند، زنی که شوهرش گم شده، جمع معلقات
فرهنگ فارسی معین
به تاخیرافتاده، عقب افتاده، معوق مانده
فرهنگ واژه مترادف متضاد