گردن بند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قلاده. (اقرب الموارد) (تاج العروس ج 7 ص 26) ، کوه خرد پیش توده ریگ و مطابق قیاس این کلمه معناقه باید باشد زیرا در جمع گویند معانیق الرمال. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). توده ریگ دراز کوچک پیش توده ریگ. (از تاج العروس ج 7 ص 26) (از اقرب الموارد)
گردن بند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قلاده. (اقرب الموارد) (تاج العروس ج 7 ص 26) ، کوه خرد پیش توده ریگ و مطابق قیاس این کلمه مِعناقَه باید باشد زیرا در جمع گویند معانیق الرمال. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). توده ریگ دراز کوچک پیش توده ریگ. (از تاج العروس ج 7 ص 26) (از اقرب الموارد)
راهی است به سوی شام که قریش از آن راه می رفتند. (منتهی الارب). راهی است که به کنار دریا منتهی می شود و قریش از این راه آمد و رفت داشتند. (از معجم البلدان)
راهی است به سوی شام که قریش از آن راه می رفتند. (منتهی الارب). راهی است که به کنار دریا منتهی می شود و قریش از این راه آمد و رفت داشتند. (از معجم البلدان)
مؤنث معرّق. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معرق شود. - ادویۀ معرقه، داروهایی که خوی از مسامات بیرون آرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). داروهایی که موجب تحریک غده های ترشح کننده عرق شوند. و رجوع به معرق و معرقات شود
مؤنث مُعَرِّق. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معرق شود. - ادویۀ معرقه، داروهایی که خوی از مسامات بیرون آرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). داروهایی که موجب تحریک غده های ترشح کننده عرق شوند. و رجوع به معرق و معرقات شود
متفرق و پریشان کردن. لغه فی زعبقه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پریشان و متفرق کردن چیزی را. (از آنندراج) (منتهی الارب). پراکندن و متفرق کردن قوم یا چیزی را. (از اقرب الموارد) : بعزق المال، پراکنده کردن آن. (از دزی ج 1 ص 100) ، سرور دیوان: بهروی می گفتند (دانشمندان) که بعلزبوب سرور دیوان درو هست و بقوت سرور دیوان را بدر میکند. (دیاتسارون ص 122). شما می گویید که به بعلزبوب دیوان را بدر میکنم. (دیاتسارون). و رجوع به قاموس کتاب مقدس شود، از اسامی شیطان است. (از اعلام المنجد)
متفرق و پریشان کردن. لغه فی زعبقه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پریشان و متفرق کردن چیزی را. (از آنندراج) (منتهی الارب). پراکندن و متفرق کردن قوم یا چیزی را. (از اقرب الموارد) : بعزق المال، پراکنده کردن آن. (از دزی ج 1 ص 100) ، سرور دیوان: بهروی می گفتند (دانشمندان) که بعلزبوب سرور دیوان درو هست و بقوت سرور دیوان را بدر میکند. (دیاتسارون ص 122). شما می گویید که به بعلزبوب دیوان را بدر میکنم. (دیاتسارون). و رجوع به قاموس کتاب مقدس شود، از اسامی شیطان است. (از اعلام المنجد)
آلتی از آلات موسیقی ذات اوتار در عراق. (مفاتیح العلوم). آلتی موسیقی در قدیم. جوهری و دیگران نوشته اند که معزفه را مثل بربط و طنبور می نوازند یعنی با انگشت یا با مضراب، مؤلف مفاتیح العلوم اظهار می کند که معزفه سازی است متعلق به مردم عراق در حالی که نویسندۀ دیگر آن را از آن مردم یمن داند. مؤلف اغانی تذکر می دهد که معزفه از جملۀ سازهایی است که کمتر به دست نوازندگان دوره گرد افتاده و به همین جهت در مجالس انس ایران و خلفا بیشتر مورد قبول واقع شده است. ج، معازف. و رجوع به مجلۀ موسیقی دورۀ سوم شمارۀ 10 ص 31 شود معزف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به معزف و معزفه شود
آلتی از آلات موسیقی ذات اوتار در عراق. (مفاتیح العلوم). آلتی موسیقی در قدیم. جوهری و دیگران نوشته اند که معزفه را مثل بربط و طنبور می نوازند یعنی با انگشت یا با مضراب، مؤلف مفاتیح العلوم اظهار می کند که معزفه سازی است متعلق به مردم عراق در حالی که نویسندۀ دیگر آن را از آن مردم یمن داند. مؤلف اغانی تذکر می دهد که معزفه از جملۀ سازهایی است که کمتر به دست نوازندگان دوره گرد افتاده و به همین جهت در مجالس انس ایران و خلفا بیشتر مورد قبول واقع شده است. ج، معازف. و رجوع به مجلۀ موسیقی دورۀ سوم شمارۀ 10 ص 31 شود مِعزَف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به معزف و معزفه شود
آنچه مایل و خمیده باشد از پاره های سنگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ج 7 ص 26) ، بلد معنقه، شهری که از باعث تنگی سال جای اقامت نباشد در آن. (منتهی الارب) (آنندراج). شهری که از جهت تنگی سال جای اقامت در آن نباشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ایضاً)
آنچه مایل و خمیده باشد از پاره های سنگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ج 7 ص 26) ، بلد معنقه، شهری که از باعث تنگی سال جای اقامت نباشد در آن. (منتهی الارب) (آنندراج). شهری که از جهت تنگی سال جای اقامت در آن نباشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ایضاً)
داه. (منتهی الارب). داه و کنیز. (ناظم الاطباء). کنیز. (از اقرب الموارد) ، زن مرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ بعد شود
داه. (منتهی الارب). داه و کنیز. (ناظم الاطباء). کنیز. (از اقرب الموارد) ، زن مرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ بعد شود
ساز آلتی موسیقی در قدیم. توضیح جوهری و دیگران نوشته اند که معزفه را مثل بربط و طنبور مینوازند یعنی با انگشت یا بامضراب مولف مفاتیح العلوم اظهار میکند که معزفه سازیست متعلق بمردم عراق در حالی که نویسنده دیگر آنرا از آن مردم یمن داند. مولف اغانی تذکر میدهد که معزفه از جمله سازهایی است که کمتر بدست نوازندگان دوره گرد افتاده و بهمین جهت در مجالس انس ایران و خلفا بیشتر مورد قبول و اقع شده است: آلات موسیقی قدیم ایران، جمع معازف
ساز آلتی موسیقی در قدیم. توضیح جوهری و دیگران نوشته اند که معزفه را مثل بربط و طنبور مینوازند یعنی با انگشت یا بامضراب مولف مفاتیح العلوم اظهار میکند که معزفه سازیست متعلق بمردم عراق در حالی که نویسنده دیگر آنرا از آن مردم یمن داند. مولف اغانی تذکر میدهد که معزفه از جمله سازهایی است که کمتر بدست نوازندگان دوره گرد افتاده و بهمین جهت در مجالس انس ایران و خلفا بیشتر مورد قبول و اقع شده است: آلات موسیقی قدیم ایران، جمع معازف
مونث معلق: آویخته، مربوط، هر یک از هفت قصیده مهمی که در عهد جاهلیت بخانه کعبه آویخته بودند، زنی که شوهرش گم شده زنی که نه شوهر حاضر دارد و نه میتواند شوهر دیگر اختیار کند، جمع معلقات. معلل. آنچه که علت و دلیلی دارد، تعلیل شده
مونث معلق: آویخته، مربوط، هر یک از هفت قصیده مهمی که در عهد جاهلیت بخانه کعبه آویخته بودند، زنی که شوهرش گم شده زنی که نه شوهر حاضر دارد و نه میتواند شوهر دیگر اختیار کند، جمع معلقات. معلل. آنچه که علت و دلیلی دارد، تعلیل شده