- معز
- عزیز کننده، گرامی دارنده
معنی معز - جستجوی لغت در جدول جو
- معز
- عزیز کننده، گرامی دارنده
- معز ((مُ عِ زّ))
- عزت دهنده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
عزت داده شده، گرامی، ارجمند، بزرگوار
افسونگر، آنکه پیشه اش افسون کردن و افسون خواندن است، آنکه افسون می خواند، ساحر، جادوگر، افسون خوان
تسلی دهنده
مار افسای مار فسای مار باز، افسونگر افسونگر، مار فسای: ماری بکف مرا دو زبان چیست آن قلم دستم معزمی شده کافسون مار کرد. (خاقانی)، جمع معزمین
شانه که بر سر کشند، چنگال، کج بیل، دو شاخه
ساز سازی که هنگام نواختن تارهای آن آزادء باشد مانند: عود طنبور گیتار
توانا کرده شده، ارجمند گردانیده شده
آنکه او را از خانه خدا دور کرده باشد
آژنگناکی ترنجیدن روی
گرامی تر، کمیاب تر، درازتر، استوارتر ارجمندتر گرانمایه تر بزرگوارتر، نایاب تر دشوار یاب تر
آماده شده، شمرده شده
سهل و آسان در حاجت
آماده کننده، مهیا کننده
عزیزتر، گرامی تر، ارجمندتر
چین و شکن، برای مثال ای من رهی آن روی چون قمر / وآن زلف شبه رنگ پر ز مار (شهیدبلخی - شاعران بی دیوان - ۳۱)
شکاف، ترک
مازو، بلوط، ماده ای با مصرف دارویی و صنعتی که از ترشح یکی از انواع بلوط به دست می آید و بر اثر گزش حشره ای به صورت کروی درمی آید
شکاف، ترک
مازو، بلوط، ماده ای با مصرف دارویی و صنعتی که از ترشح یکی از انواع بلوط به دست می آید و بر اثر گزش حشره ای به صورت کروی درمی آید
روده، قسمت لوله ای شکل دستگاه گوارش مهره داران که بین معده و مخرج قرار دارد و عمل هضم و جذب در آن کامل می شود، مرغ سر بریده و پر کنده، گوسفند و هر حیوان دیگری که پشم و موی آن را کنده و برای بریان کردن آماده کرده باشند
قسمتی از زمین یا عارضۀ طبیعی که قلمرو دو کشور همسایه را جدا می کند
حد، سرحد، کنایه از هر چیز مشخص کننده یا محدودکنندۀ حد و دامنۀ چیزی مثلاً تورم از مرز بیست درصد فراتر رفت
کنایه از سرزمین، باغ، کشتزار
مرز و بوم: سرزمین
حد، سرحد، کنایه از هر چیز مشخص کننده یا محدودکنندۀ حد و دامنۀ چیزی مثلاً تورم از مرز بیست درصد فراتر رفت
کنایه از سرزمین، باغ، کشتزار
مرز و بوم: سرزمین
بخش نرم و خاکستری رنگی که درون جمجمه قرار دارد، مخ، مادۀ چرب که میان استخوان جا دارد، آنچه در هستۀ میوه یا درون برخی میوه ها وجود دارد، کنایه از اصل و حقیقت چیزی، کنایه از سر، کنایه از نخبه، با استعداد، باهوش
مغز تیره: نخاع
مغز تیره: نخاع
وسیله ای پایه دار و مسطح برای قرار دادن اشیا
میزیدن، ادرار
میزیدن، ادرار
ممرز، درختی جنگلی که از چوب آن در صنعت و از میوۀ آن برای تهیۀ روغن استفاده می شود، تغر، تغار، جلم
واحد معز یک بز، پوست بز، مرد درشت پی استوار خلقت، بز یک بز، درشت اندام، مرد
سرحد، دربند، حد فاصل میان دو کشور
پارسی تازی گشته مرغز کرک بز
بز دار بزبان
روده روده، جمع امیعه. یا معا اعور. روده کور. یا معا دقاق. روده باریک. یا معا صائم (صایم)، روده باریک. یا معا غلاظ. روده فراخ. یا معا قولون. روده فراخ. یا معا مستقیم. راست روده
نادان گول نادان گول، دشمن سر سخت