جدول جو
جدول جو

معنی معرض - جستجوی لغت در جدول جو

معرض
دستخوش، پیش، جلو، فرارو
تصویری از معرض
تصویر معرض
فرهنگ واژه فارسی سره
معرض
محل ظهور چیزی
مکان نشان دادن مصنوعات و مخترعات، نمایشگاه، جای نشان دادن چیزی
تصویری از معرض
تصویر معرض
فرهنگ فارسی عمید
معرض
آنکه از کسی روی بگرداند، روی برگردان از چیزی
تصویری از معرض
تصویر معرض
فرهنگ فارسی عمید
معرض
جای ظاهر کردن چیزی، عرضه گاه، نمایشگاه
تصویری از معرض
تصویر معرض
فرهنگ لغت هوشیار
معرض
((مُ رِ))
اعراض کننده، روی گرداننده
تصویری از معرض
تصویر معرض
فرهنگ فارسی معین
معرض
((مَ رِ))
جای نشان دادن چیزی، جای دیده شدن، جای عرضه شدن، نمایشگاه
تصویری از معرض
تصویر معرض
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تعرض
تصویر تعرض
دراز دستی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از معرف
تصویر معرف
شناسه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اعرض
تصویر اعرض
عریضتر، پهنتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعرض
تصویر تعرض
اقامت نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معارض
تصویر معارض
مخالف، مقابل، طرف مقابل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محرض
تصویر محرض
تحریک کننده، برانگیزاننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معرب
تصویر معرب
مقابل مبنی
در علوم ادبی در صرف ونحو عربی، ویژگی کلمه ای که قبول اعراب کند
اسمی که حرکت آخر آن به واسطۀ نقش دستوری تغییر کند
واضح، آشکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معرت
تصویر معرت
بدی، عیب، رنج و سختی، آزار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معرق
تصویر معرق
چیزی که عرق بیاورد، عرق آورنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معرف
تصویر معرف
شناساننده، آشنا کننده، تعریف کننده، در علم منطق قضیۀ معلومی که موجب کشف مجهولی شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغرض
تصویر مغرض
کسی که قصد و غرضی دارد، بدخواه و بدنفس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معرب
تصویر معرب
لغتی که از زبان دیگر وارد زبان عربی شده و تغییراتی مطابق آن زبان پیدا کرده، عربی شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معرج
تصویر معرج
نردبان، پلکان، آنچه به وسیلۀ آن بالا بروند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معرق
تصویر معرق
هنری که در آن تکه های ریز ریز چوب، کاشی، فلز، پارچه و مانند آن را به اشکال گوناگون کنار هم می چسبانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معترض
تصویر معترض
کسی که به دیگری ایراد بگیرد و اعتراض کند، اعتراض کننده، در علم حقوق واخواه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متعرض
تصویر متعرض
کسی که به دیگری اعتراض می کند، اعتراض کننده، یادآوری کننده، متذکر، کسی که موجب آزار دیگری است، مزاحم، کسی که بخواهد جایی را اشغال کند، حمله کننده، خواهان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعرض
تصویر تعرض
حمله کردن، دست درازی کردن، به امری یا کاری پرداختن، متعرض شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متعرض
تصویر متعرض
کسی که بدیگری اعتراض یا دست درازی کند
فرهنگ لغت هوشیار
ور غلاننده بر جنگ انگیزنده ور غلانیده بر جنگ انگیخته، دلگداخته، زمین خورده نیمه مرده از پا در آمده آنکه از عشق و اندوه گداخته باشد، مرد بر جای مانده که نتواند برخیزد، بر انگیخته شده ورغلانیده جمع محرضین. تحریک کننده ورغلاننده مشوق: بر هر مایه دار معنی... که رسیدم او را بر اتمام آن مرغب و محرض یافتم، جمع محرضین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معارض
تصویر معارض
مخالف، مقابل
فرهنگ لغت هوشیار
برهنه لخت ناپوشیده (عضو بدن و غیره) برهنه، ضربی باشد که هیچ بر اصل آن زیادت نکرده باشند چنانکه باسباغ و اذالت و ترفیل کنند
فرهنگ لغت هوشیار
در فارسی معرت: بدی، گناه، آزار، زیان، تاوان، تباهکاری، خود جنگی جنگ بی پروانه فرمانده، زشت ناپسند، سرخ شدن: از خشم، آک (عیب)، سختی، دشنام، کار زشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معروض
تصویر معروض
عرضه شده، عرض شده، ظاهر و هویدا
فرهنگ لغت هوشیار
رزمگاه زن دشتان میدان جنگ رزمگاه، جمع معارک. یا معرکه جهاد. میدان جنگ. یا معرکه کارزار. میدان جنگ، جایی که در آن گروهی برای تماش حقه بازی میمون بازی و نمایشهای مختلف گرد آیند. یامعرکه طاس باز. مجمعی که در آن طاس بازی کنند: افتد ز بس که تشت کسی هرنفس ز بام روی زمین چو معرکه طاس باز شد، (سلیم)، ازدحام مردم در جایی: معرکه بود، کار پراهمیت عمل قابل توجه، کسی که کاری مهم انجام دهد: فلان معرکه است
فرهنگ لغت هوشیار
خوی آور خی آور خوانده می شود در تازی: می رگدار در پارسی به می آمیخته با آب گفته می شود در فارسی: غاز مغازی گونه ای کاشیکاری می رگدار گشن نژاده مرد کم گوشت و لاغر، شرابی که با اندکی آب مخلوط شده، قسمی کاشی مرکب از قطعات مختلف ریز ریز که آنها را برحسب نقش مورد نظر بریده و کنار هم قرار دهند. آنچه که تولید عرق کند عرق آور خوی آور، دارویی که بحرارت وتلطیف و ترقیق خود رطوبات محتبس در جلد واعضا قریب بدان را بوسیله عرق دفع سازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معرف
تصویر معرف
تعریف کننده و شناساننده
فرهنگ لغت هوشیار
کاروانسرا، خانه زمستانی محل استراحت مسافران در آخر شب، خانه مسقف زمستانی
فرهنگ لغت هوشیار
نردبان جامه گرانبها جامه راهراه آنچه بوسیله آن بالا روند، نردبان، پلکان، جمع معارج معاریج. جامه خط دار در پیچیدگی: در ممزج باشم و ممزوج کوثر خاطرم در معرج غلطم و معراج رضوان جای من. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
بدی زشتی عیب: و اگر در کاری خوض کند که عاقبت و خیم و خاتمت مکوره دارد و شر و مضرت و فساد و معرت آن بملک اوباز گردد، گناهکار بد و زشت، آزار رنج سختی
فرهنگ لغت هوشیار