جدول جو
جدول جو

معنی معرض - جستجوی لغت در جدول جو

معرض
محل ظهور چیزی
مکان نشان دادن مصنوعات و مخترعات، نمایشگاه، جای نشان دادن چیزی
تصویری از معرض
تصویر معرض
فرهنگ فارسی عمید
معرض
آنکه از کسی روی بگرداند، روی برگردان از چیزی
تصویری از معرض
تصویر معرض
فرهنگ فارسی عمید
معرض
(مَ رِ)
جای ظاهر کردن چیزی و به فتح راء نیز درست است. (غیاث) (آنندراج). محل عرض و ظاهر کردن چیزی. (از اقرب الموارد). جایی که چیزی را عرضه می کنند. (ناظم الاطباء). عرضه گاه. نمایشگاه. ج، معارض. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، محل و موقع و محل وقوع. (ناظم الاطباء). موضع. جایگاه:
شد خسته دلم نشانۀ تیرش
در معرض زخم او منم تنها.
مسعودسعد.
یا بیماری که مضرت خوردنیها می داند و همچنان بر آن اقدام می نماید تا به معرض تلف افتد. (کلیله و دمنه). با این همه مقادیر آسمانی و حوادث روزگار آن را در معرض تفرقه آرد. (کلیله و دمنه). خردمند چرب زبان اگر خواهد... باطلی را در معرض حق فرانماید. (کلیله و دمنه). در میان کوکبۀ خواص و حجاب پیش تخت شد و در موقف خجالت و معرض کفران نعمت سر در پیش انداخت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 163). اعقاب و اولاد او هر آن کس که در دیار هند به صدد ملک و معرض حکم باشد بر این قضیت می رود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران صص 321-322). از معرض عصیان وموقف کفران تجافی جست. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 343). او از این مذاهب تبرا نمود و بدین نسبت انکار کرد و بدین وسیلت از معرض خشم سلطان برخاست. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 431).
زان دل که به یکدگر بدادند
در معرض گفت و گو فتادند.
نظامی.
چون همه در معرض محو آمدیم
محو شوی زود تو هم ای غلام.
عطار.
به صنوف صروف فتن و محن گرفتار و در معرض تفرقه و بوار معرض سیوف آبدار شدند. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 3). بر هریک از سایر بندگان و حواشی خدمتی متعیّن است که اگر در ادای برخی از آن تهاون و تکاسل روا دارند در معرض خطاب آیند و در محل عتاب... (گلستان، چ یوسفی ص 55).
ملامتگوی بیحاصل ترنج از دست نشناسد
درآن معرض که چون یوسف جمال از پرده بنمایی.
سعدی.
نبینی که در معرض تیغ و تیر
بپوشند خفتان صدتو حریر.
(بوستان).
هرکه متصدی تصنیف کتابی... گردد با نفس خود مخاطره می کند و خود را در معرض معارضۀ خداوندان فضل و فهم...می آورد. (تاریخ قم ص 13) ، جای فروختن برده. نخاس خانه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، مجمع مردمان. (ناظم الاطباء) ، جوانب شکم. زیر دنده ها. ج، معارض. (از بحر الجواهر، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
معرض
(مُ رِ)
روی برگرداننده از چیزی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). روی برگرداننده و اعراض کننده و پشت کننده. (ناظم الاطباء) : والذین هم عن اللغو معرضون. (قرآن 3/23). و از اینچه دیدم می ترسیدم، اگرچه از تعرض ما معرض بودند... (کلیله و دمنه چ مینوی ص 196).
آنکه معرض را ز زر قارون کند
رو بدو آری به طاعت چون کند.
مولوی.
آفرین ای اوستاد سحرباف
که نمودی معرضان را در رصاف.
مولوی.
، آنکه پیشتر آید هرکه را که قرض دهد یا روی گرداند از وی که منع کند از قرض گرفتن یا کسی که بی باکانه از هرکس و از هر جانب وام گیرد و ادا نکند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). آنکه وام گیرد از هرکس که ممکن باشد. (از اقرب الموارد) ، طاء معرضاً حیث شئت، یعنی پاسپر کن هرجا که بخواهی باکی نیست ترا و بتحقیق امکانی و قدرتی داری. (منتهی الارب) (ازناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
معرض
(مُ عَرْ رَ)
ستور. (منتهی الارب) (آنندراج). چارپا و ستور. (ناظم الاطباء) ، چارپایی که داغ بر پهنای ران داشته باشد. (از اقرب الموارد). بزی که دارای داغ عراض باشد. (ناظم الاطباء) ، داغ پهن بر سرین ستور. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، گوشت نیم پخته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کلام غیرمصرّح. خلاف مصرح. ج، معارض، معاریض. (از اقرب الموارد) ، عرضه شده. در برابر نهاده. مواجه ساخته: به صنوف صروف فتن و محن گرفتار و در معرض تفرقه و بوار معرض سیوف آبدار شدند. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 3). و رجوع به تعریض شود
لغت نامه دهخدا
معرض
(مُ عَرْ رِ)
ختنه کننده کودکان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
معرض
(مِ رَ)
جامه ای که برده و کنیز فروختنی را بدان عرضه کنند. (منتهی الارب). جامه ای که در تن برده و کنیز فروختنی کرده و بدان آن را عرضه می کنند. (ناظم الاطباء). جامه ای که دختر در شب عروسی خود را بدان ظاهرسازد و گویند پیراهنی که برده و کنیز را با آن برای فروش عرضه کنند. (از اقرب الموارد) ، لفافه ای که می پیچند بر چیز فروختنی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
معرض
جای ظاهر کردن چیزی، عرضه گاه، نمایشگاه
تصویری از معرض
تصویر معرض
فرهنگ لغت هوشیار
معرض
((مَ رِ))
جای نشان دادن چیزی، جای دیده شدن، جای عرضه شدن، نمایشگاه
تصویری از معرض
تصویر معرض
فرهنگ فارسی معین
معرض
((مُ رِ))
اعراض کننده، روی گرداننده
تصویری از معرض
تصویر معرض
فرهنگ فارسی معین
معرض
دستخوش، پیش، جلو، فرارو
تصویری از معرض
تصویر معرض
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محرض
تصویر محرض
تحریک کننده، برانگیزاننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعرض
تصویر تعرض
حمله کردن، دست درازی کردن، به امری یا کاری پرداختن، متعرض شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معرج
تصویر معرج
نردبان، پلکان، آنچه به وسیلۀ آن بالا بروند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معرب
تصویر معرب
لغتی که از زبان دیگر وارد زبان عربی شده و تغییراتی مطابق آن زبان پیدا کرده، عربی شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغرض
تصویر مغرض
کسی که قصد و غرضی دارد، بدخواه و بدنفس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معرف
تصویر معرف
شناساننده، آشنا کننده، تعریف کننده، در علم منطق قضیۀ معلومی که موجب کشف مجهولی شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معرق
تصویر معرق
چیزی که عرق بیاورد، عرق آورنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معرت
تصویر معرت
بدی، عیب، رنج و سختی، آزار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معرب
تصویر معرب
مقابل مبنی
در علوم ادبی در صرف ونحو عربی، ویژگی کلمه ای که قبول اعراب کند
اسمی که حرکت آخر آن به واسطۀ نقش دستوری تغییر کند
واضح، آشکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معارض
تصویر معارض
مخالف، مقابل، طرف مقابل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متعرض
تصویر متعرض
کسی که به دیگری اعتراض می کند، اعتراض کننده، یادآوری کننده، متذکر، کسی که موجب آزار دیگری است، مزاحم، کسی که بخواهد جایی را اشغال کند، حمله کننده، خواهان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معرق
تصویر معرق
هنری که در آن تکه های ریز ریز چوب، کاشی، فلز، پارچه و مانند آن را به اشکال گوناگون کنار هم می چسبانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معترض
تصویر معترض
کسی که به دیگری ایراد بگیرد و اعتراض کند، اعتراض کننده، در علم حقوق واخواه
فرهنگ فارسی عمید
(مُ رِ ضَ)
ارض معرضه، زمین گیاه ناک. و گویند ارض معرضه استعرضها المال، زمین گیاه ناکی که چون ستور بر آن گذرد می چرد آن را. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ور غلاننده بر جنگ انگیزنده ور غلانیده بر جنگ انگیخته، دلگداخته، زمین خورده نیمه مرده از پا در آمده آنکه از عشق و اندوه گداخته باشد، مرد بر جای مانده که نتواند برخیزد، بر انگیخته شده ورغلانیده جمع محرضین. تحریک کننده ورغلاننده مشوق: بر هر مایه دار معنی... که رسیدم او را بر اتمام آن مرغب و محرض یافتم، جمع محرضین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معارض
تصویر معارض
مخالف، مقابل
فرهنگ لغت هوشیار
برهنه لخت ناپوشیده (عضو بدن و غیره) برهنه، ضربی باشد که هیچ بر اصل آن زیادت نکرده باشند چنانکه باسباغ و اذالت و ترفیل کنند
فرهنگ لغت هوشیار
در فارسی معرت: بدی، گناه، آزار، زیان، تاوان، تباهکاری، خود جنگی جنگ بی پروانه فرمانده، زشت ناپسند، سرخ شدن: از خشم، آک (عیب)، سختی، دشنام، کار زشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعرض
تصویر متعرض
کسی که بدیگری اعتراض یا دست درازی کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معروض
تصویر معروض
عرضه شده، عرض شده، ظاهر و هویدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعرض
تصویر تعرض
اقامت نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعرض
تصویر اعرض
عریضتر، پهنتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معرف
تصویر معرف
شناسه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تعرض
تصویر تعرض
دراز دستی
فرهنگ واژه فارسی سره