- معرب
- مقابل مبنی
در علوم ادبی در صرف ونحو عربی، ویژگی کلمه ای که قبول اعراب کند
اسمی که حرکت آخر آن به واسطۀ نقش دستوری تغییر کند
واضح، آشکار
معنی معرب - جستجوی لغت در جدول جو
- معرب
- لغتی که از زبان دیگر وارد زبان عربی شده و تغییراتی مطابق آن زبان پیدا کرده، عربی شده
- معرب
- عربی شده
- معرب ((مُ عَ رَّ))
- عربی شده، لغتی که عرب آن را از زبان دیگر گرفته پس از تغییر و تصرف به شکل لغت عربی درآورده باشد
- معرب ((مُ رَ))
- آشکار شده، کلمه ای که آخر آن اعراب داشته باشد
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بدخو، کسی که بدمستی کند و عربده بکشد، جنگجو
معربه در فارسی مونث معرب: تازی گشته تازیده مونث معرب، جمع معربات. مونث معرب، جمع معربات
دوست آزار: هنگام مستی، جنگجوی، بد خوی، بد مست فریاد کننده آنکه بد مستی کند و عربده کشد، بدخوی، جنگجوی، جمع معربدین
ویرانگر
کار آزموده
اریب، اریبانه
باختر
شناسه
دستخوش، پیش، جلو، فرارو
رنجیده
گذرگاه
فصیحتر، افصح، آنکه بیانش خوشتر است
عرب شدن
محل عبور گذر، گذرگاه
کج، خمیده، مددکار قوی
خراب کننده، ویران کننده
آورندۀ هر چیز غریب و عجیب
تعبیر شده، خواب تعبیر شده
کسی که تعبیر خواب می کند
بدی، عیب، رنج و سختی، آزار
چیزی که عرق بیاورد، عرق آورنده
آزموده، تجربه شده، مردکار آزموده
شناساننده، آشنا کننده، تعریف کننده، در علم منطق قضیۀ معلومی که موجب کشف مجهولی شود
در رنج و عذاب، عذاب شده، شکنجه شده
آنچه سر کج داشته باشد، کج، معوج، خمیده
محل ظهور چیزی
مکان نشان دادن مصنوعات و مخترعات، نمایشگاه، جای نشان دادن چیزی
مکان نشان دادن مصنوعات و مخترعات، نمایشگاه، جای نشان دادن چیزی
عیب دار، عیب ناک، معیوب، ناقص، ناراست
پس آینده، آنکه درنگ کند و عقب بیندازد
به طرب آورنده، نوازنده، خواننده، رقاص