جدول جو
جدول جو

معنی معدنیه - جستجوی لغت در جدول جو

معدنیه
(مَ دَ / دِ نی یَ)
تأنیث معدنی. ج، معدنیات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به معدنی و معدنیات شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مردینه
تصویر مردینه
جنس نرینه از انسان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معاینه
تصویر معاینه
بررسی بدن برای تشخیص بیماری، دقیقاً، کاملاً، در تصوف کشف و شهود، دیدن، مشاهده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معانقه
تصویر معانقه
دست در گردن یکدیگر انداختن، همدیگر را در آغوش کشیدن، عناق
فرهنگ فارسی عمید
(مُ یَ)
ناقه مدنیه، ماده شتری که نتاج وی نزدیک شده باشد. (آنندراج). تأنیث مدنی است. (از ناظم الاطباء). رجوع به مدنی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ نی یَ / یِ)
مدنیه. منسوب به مدینه. رجوع به مدنی و مدنیه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ نی یَ)
تأنیث مدنی است به معنی منسوب یا مربوط به مدینه به معنی شهر، تأنیث مدنی است، یعنی منسوب به مدینهالرسول.
- سوره مدنیه، سوره ای از قرآن که در شهر مدینه نازل شده است
لغت نامه دهخدا
(مَ عَدْ دی یَ)
منسوب به گروه معدّ. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به معد شود، لبسه معدیه، جامۀ خشن و درشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ دی یَ / مُ عَدْ دی یَ)
به لغت اهالی مراکش رمث و چوبهای به هم بسته که بر آن نشسته از آب عبور کنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ / دِ)
کانی. (ناظم الاطباء). منسوب به معدن. کانی: آبهای معدنی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : کار سنگ معدنی دارد که اگرچه در صمیم حال از مشاهدۀ عین آفتاب محجوب است اما اثر نور جهانتاب را قابل می باشد. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 266) ، در بیت ذیل به معنی تباری و ذاتی و گوهری و آخشیجی آمده است:
نیک نظر کن که ترا بخت نیک
مادرزادی بود و معدنی.
ناصرخسرو (دیوان ص 434).
، نام جامه ای است سرخ رنگ. (غیاث) (آنندراج).
- اطلس معدنی، قسمی اطلس. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ یَ / مَ نی یَ)
لغتی است در معنی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مضمون و مفهوم و مقصود از کلام. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از معاناه
تصویر معاناه
در افتادن با کسی، رنجیدن، رنجاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاینه
تصویر معاینه
دیدن به چشم، رویاروی چیزی را دیدن
فرهنگ لغت هوشیار
با هم گردن مقارن ساختن و با هم بغل گیر شدن، روبوسی یکدیگر و ببغل گیری همدیگر را
فرهنگ لغت هوشیار
معانده و معاندت در فارسی ستیزش، گردن کشی، ستیهیدن ستیهش گردن کشی کردنخلاف کردن، ستیزه کردن با کسی ستیهیدن عناد ورزیدن، گردن کشی خلاف: ... از جهت الزام حجت و اقامت بینت برفق و مدارا دعوت فرمود و باظهار آیات مثال داد. تا معاندت و تمرد کفار ظاهر گشت، ستیزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معدنیات
تصویر معدنیات
در تازی نیامده کانی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معدوله
تصویر معدوله
بازگردیده و عدول کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
معدوده در فارسی مونث معدود: شمرده، اند اندک مونث معدود: دراهم معدوده، جمع معدودات
فرهنگ لغت هوشیار
معافیت در فارسی: بخشوده، بخشودگی در په پر گود مونث معافی، جمع معافیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معدنی ها
تصویر معدنی ها
کانی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهدویه
تصویر مهدویه
مهدویت در فارسی: هوشیدری سوشیانسی
فرهنگ لغت هوشیار
معنویت در فارسی: پارسی تازی گشته مینوی بودن وخشاکی مینوییک وخشاک مونث معنوی، جمع معنویات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبدایه
تصویر مبدایه
مبدئیت در فارسی: فرا کانی، آغازش، دیرینگی پیشینگی
فرهنگ لغت هوشیار
جنس نر از انسان مقابل زنینه: که از دستش نخواهد دست یک تن اگر مردینه باشد یا زنینه. (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمنیه
تصویر متمنیه
مونث متمنی جمع متمنیات. مونث متمنی جمع متمنیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعدیه
تصویر متعدیه
مونث متعدی جمع متعدیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متدینه
تصویر متدینه
متدینه در فارسی مونث متدین: دیندار مونث متدین جمع متدینات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متانیه
تصویر متانیه
مونث متانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مادینه
تصویر مادینه
جنس ماده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لعانیه
تصویر لعانیه
نفرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معدنی
تصویر معدنی
کانی منسوب به معدن کانی. یا معدنیها. (جمع معدنی) کانیها
فرهنگ لغت هوشیار
مدنیه در فارسی مونث مدنی: شهر نشینی شهر گرایی، شهری مونث مدنی یا تعلیمات مدنی. تعلیمات مدنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاینه
تصویر معاینه
((مُ یَ نَ یا یِ نِ))
با چشم دیدن، بررسی و دقت کردن در وضع مریض
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معدنی
تصویر معدنی
کانی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مادینه
تصویر مادینه
مونث
فرهنگ واژه فارسی سره