جدول جو
جدول جو

معنی معجری - جستجوی لغت در جدول جو

معجری
(مِ جَ)
معجر بودن. خاصیت معجر داشتن. همچون معجر بودن که سر برهنه را پوشاند:
عیسی خرد را کند تابش ماه دایگی
مریم عور را کند برگ درخت معجری.
خاقانی.
و رجوع به معجر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مجری
تصویر مجری
صندوق کوچک فلزی یا چوبی، صندوقچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معجر
تصویر معجر
پارچه ای که زنان روی سر خود می اندازند، روسری، چارقد، باشامه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجری
تصویر مجری
کسی که امری را اجرا کند، اجرا کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معری
تصویر معری
ناپوشیده، برهنه، لخت، عریان، متجرّد، تهک، عور، پتی، لوت، لچ، غوشت، عاری، رت، لاج، ورت، اوروت
فرهنگ فارسی عمید
(جَ را)
ماجرا. رجوع به ماجرا و معنی دوم ’ما’ در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عَمْ مَ / مَ مَ)
ابومنصور محمد بن عبدالله وزیر ابومنصور محمد بن عبدالرزاق. رجوع به بیست مقالۀ قزوینی و تاریخ ادبیات دکتر صفا چ 1 ج 1 ص 321 و نیز رجوع به ابومنصور بن عبدالرزاق طوسی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عَمْ مَ)
معمر بودن. طول عمر. درازی زندگانی:
باد چو روز آن جهان خمسین الف سال تو
بیش ز مدت ابد ذات ترا معمری.
خاقانی.
و رجوع به معمر شود
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
محمد بن احمد نحوی، مکنی به ابوالعباس (متوفی 300 هجری قمری) از علمای نحو از شاگردان زجاج بوده. وی شعر نیز می گفته است. (از ریحانه الادب ج 4 ص 48)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَطْ طَ)
بویایی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). معطر بودن. خوشبویی:
شعلۀ برق و روز نو عزتش از مبارکی
قلۀ برف و صبحدم شیبتش از معطری.
خاقانی.
و رجوع به معطر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
میهمانی که فرومی گیرد میزبان را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، کاری که پیش می آید و فرومی گیرد کسی را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به اعتراء شود، احسان گیرنده که فرومی گیرد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَبْ بِ)
تعبیر خواب گفتن. (ناظم الاطباء). صفت و حالت معبر
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ رَ / مُ عَ رِ)
برهنه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ معری ̍. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، فرشها و گستردنیها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنچه دیده شود مانند رخسار و دستها و پاها. (از اقرب الموارد) : ما احسن معاری هذه المراءه، چه نیکوست دست و پای و روی و رخسار این زن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، جاهایی که چیزی در آن نروید. (از اقرب الموارد). و رجوع به معری ̍ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ماجری
تصویر ماجری
ماجرا در فارسی سر گذشت هنگامه پیشامد آنچه رفت آنچه گذشت، گفت وگو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معجر
تصویر معجر
چارقد، روسری
فرهنگ لغت هوشیار
برهنه لخت ناپوشیده (عضو بدن و غیره) برهنه، ضربی باشد که هیچ بر اصل آن زیادت نکرده باشند چنانکه باسباغ و اذالت و ترفیل کنند
فرهنگ لغت هوشیار
رهگذر، گذرگاه، محل رفتن، محل عبور، راه، طریق اجرا شده، انجام یافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجری
تصویر عجری
دروغگوی، کذب، بلا و سختی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجری
تصویر مجری
((مِ))
صندوقچه آهنی قفل دار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجری
تصویر مجری
((مُ))
اجراء کننده، انجام دهنده
مجری حکم: کسی که حکم قانونی را به مرحله اجرا درآورد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجری
تصویر مجری
((مَ را))
محل جریان و عبور، جمع مجاری، مجرا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معری
تصویر معری
((مُ رّا))
برهنه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معجر
تصویر معجر
((مِ جَ))
چارقد، روسری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معجر
تصویر معجر
((مُ عَ جَّ))
آن که عمامه بر سر نهد، یکی از اشکال خطوط اسلامی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجری
تصویر مجری
((مُ را))
روان کرده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجری
تصویر مجری
گوینده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مجری
تصویر مجری
Executor
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مجری
تصویر مجری
executor
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مجری
تصویر مجری
Vollstrecker
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مجری
تصویر مجری
wykonawca
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مجری
تصویر مجری
исполнитель
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مجری
تصویر مجری
виконавець
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مجری
تصویر مجری
uitvoerder
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مجری
تصویر مجری
ejecutor
دیکشنری فارسی به اسپانیایی