معجر بودن. خاصیت معجر داشتن. همچون معجر بودن که سر برهنه را پوشاند: عیسی خرد را کند تابش ماه دایگی مریم عور را کند برگ درخت معجری. خاقانی. و رجوع به معجر شود
معجر بودن. خاصیت معجر داشتن. همچون معجر بودن که سر برهنه را پوشاند: عیسی خرد را کند تابش ماه دایگی مریم عور را کند برگ درخت معجری. خاقانی. و رجوع به معجر شود
ابومنصور محمد بن عبدالله وزیر ابومنصور محمد بن عبدالرزاق. رجوع به بیست مقالۀ قزوینی و تاریخ ادبیات دکتر صفا چ 1 ج 1 ص 321 و نیز رجوع به ابومنصور بن عبدالرزاق طوسی شود
ابومنصور محمد بن عبدالله وزیر ابومنصور محمد بن عبدالرزاق. رجوع به بیست مقالۀ قزوینی و تاریخ ادبیات دکتر صفا چ 1 ج 1 ص 321 و نیز رجوع به ابومنصور بن عبدالرزاق طوسی شود
میهمانی که فرومی گیرد میزبان را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، کاری که پیش می آید و فرومی گیرد کسی را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به اعتراء شود، احسان گیرنده که فرومی گیرد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از محیطالمحیط)
میهمانی که فرومی گیرد میزبان را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، کاری که پیش می آید و فرومی گیرد کسی را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به اعتراء شود، احسان گیرنده که فرومی گیرد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از محیطالمحیط)
جمع واژۀ معری ̍. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، فرشها و گستردنیها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنچه دیده شود مانند رخسار و دستها و پاها. (از اقرب الموارد) : ما احسن معاری هذه المراءه، چه نیکوست دست و پای و روی و رخسار این زن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، جاهایی که چیزی در آن نروید. (از اقرب الموارد). و رجوع به معری ̍ شود
جَمعِ واژۀ مَعری ̍. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، فرشها و گستردنیها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنچه دیده شود مانند رخسار و دستها و پاها. (از اقرب الموارد) : ما احسن معاری هذه المراءه، چه نیکوست دست و پای و روی و رخسار این زن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، جاهایی که چیزی در آن نروید. (از اقرب الموارد). و رجوع به مَعری ̍ شود