مؤنث معظّم. بزرگ و محترم. (ناظم الاطباء) : در مشاعر معظمه و مواقف مکرمه و در جوار قدس کعبۀ علیا عظم اﷲ قدرها به حضور هم شهریان...دعای اخلاص پیوند را تازه داشت و اقامت کرد. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 133) ، صفت و لقب مکه است: مکۀ معظمه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
مؤنث مُعَظَّم. بزرگ و محترم. (ناظم الاطباء) : در مشاعر معظمه و مواقف مکرمه و در جوار قدس کعبۀ علیا عظم اﷲ قدرها به حضور هم شهریان...دعای اخلاص پیوند را تازه داشت و اقامت کرد. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 133) ، صفت و لقب مکه است: مکۀ معظمه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
دلشده و بی عقل و سبک خرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دلشده و بی عقل و بیهوش که گاهی به طور دیوانگان کلام کند و گاهی به وضع عاقلان. (غیاث) (آنندراج). ناقص العقل و گویند مدهوش بدون جنون و گویند مجنون عقل از دست داده و در حدیث است: رفعالقلم عن ثلاثه عن الصبی و النائم والمعتوه. (از بحرالجواهر). کم عقل. ناقص العقل. (زمخشری). آنکه کم فهم و پریشان سخن و تباه اندیشه باشد. (از تعریفات جرجانی) : محمود داودی پسر ابوالقاسم داودی عظیم معتوه بود بلکه مجنون. (چهارمقاله). مصنف چه معتوه مردی باشد و مصنف چه مکروه کتابی. (چهارمقاله). بوبکر اعجمی پسری مانده یادگار دیوانه زن بمزدی معتوه و بادسار. سوزنی. بنگر که در این قطعه چه سحر همی راند معتوه مسیحادل دیوانۀ عاقل جان. خاقانی. - معتوه شدن، بی عقل شدن. سبک عقل شدن. هوش و خرد از دست دادن: معتوه شد از جستن معشوق سنائی خود در دو جهان سوختۀ بی عتهی کو. سنائی
دلشده و بی عقل و سبک خرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دلشده و بی عقل و بیهوش که گاهی به طور دیوانگان کلام کند و گاهی به وضع عاقلان. (غیاث) (آنندراج). ناقص العقل و گویند مدهوش بدون جنون و گویند مجنون عقل از دست داده و در حدیث است: رفعالقلم عن ثلاثه عن الصبی و النائم والمعتوه. (از بحرالجواهر). کم عقل. ناقص العقل. (زمخشری). آنکه کم فهم و پریشان سخن و تباه اندیشه باشد. (از تعریفات جرجانی) : محمود داودی پسر ابوالقاسم داودی عظیم معتوه بود بلکه مجنون. (چهارمقاله). مصنف چه معتوه مردی باشد و مصنف چه مکروه کتابی. (چهارمقاله). بوبکر اعجمی پسری مانده یادگار دیوانه زن بمزدی معتوه و بادسار. سوزنی. بنگر که در این قطعه چه سحر همی راند معتوه مسیحادل دیوانۀ عاقل جان. خاقانی. - معتوه شدن، بی عقل شدن. سبک عقل شدن. هوش و خرد از دست دادن: معتوه شد از جستن معشوق سنائی خود در دو جهان سوختۀ بی عتهی کو. سنائی
به کار دارنده خود را. (آنندراج) (از منتهی الارب). کسی که خود را به کار وامی دارد و مشغول می سازد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، اضطراب کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اعتمال شود
به کار دارنده خود را. (آنندراج) (از منتهی الارب). کسی که خود را به کار وامی دارد و مشغول می سازد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، اضطراب کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اعتمال شود
زیارت کننده چیزی و قاصد آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). زیارت کننده و اراده کننده چیزی. (ناظم الاطباء). زایر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، آن که حج عمره گزارد. عمره گزار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، عمامه بر سر بندنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اعتمار شود
زیارت کننده چیزی و قاصد آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). زیارت کننده و اراده کننده چیزی. (ناظم الاطباء). زایر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، آن که حج عمره گزارد. عمره گزار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، عمامه بر سر بندنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اعتمار شود
معجمه در فارسی مونث معجم بنگرید به معجم مونث معجم: رفع ابهام شده ازاله التباس گردیده، مرتب بترتیب حروف تهجی، حرف منقوط نقطه دار مانند: ز ذ ش مقابل مهمله. یا حروف معجمه. حروف نقطه دار حروف تهجیحروف الفبا
معجمه در فارسی مونث معجم بنگرید به معجم مونث معجم: رفع ابهام شده ازاله التباس گردیده، مرتب بترتیب حروف تهجی، حرف منقوط نقطه دار مانند: ز ذ ش مقابل مهمله. یا حروف معجمه. حروف نقطه دار حروف تهجیحروف الفبا