جدول جو
جدول جو

معنی معتمه - جستجوی لغت در جدول جو

معتمه(مُ تَمْ مَ)
روضه معتمه،مرغزار دراز گیاه. (منتهی الارب) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معتمد
تصویر معتمد
(پسرانه)
اعتماد کننده، نام یکی از خلفای عباسی که همزمان با لیث صفاری بوده است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از معظمه
تصویر معظمه
(دخترانه)
معظم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از معتوه
تصویر معتوه
کم عقل، سبک عقل، سرگردان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معتمد
تصویر معتمد
کسی یا چیزی که به آن اعتماد کنند، کسی که مورد اعتماد واقع گردیده و کاری به او سپرده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معظمه
تصویر معظمه
مؤنث واژۀ معظم، بزرگ، بیشترین قسمت چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معظمه
تصویر معظمه
مؤنث واژۀ معظّم، کسی که او را بزرگ می شمارند، بزرگ شمرده شده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ عَلْ لِ مَ / مِ)
مؤنث معلم. زن آموزگار. زن آموزنده. زن یاددهنده. آتون. ج، معلمات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). خانم آموزگار
لغت نامه دهخدا
(مُ عَظْ ظَ مَ)
مؤنث معظّم. بزرگ و محترم. (ناظم الاطباء) : در مشاعر معظمه و مواقف مکرمه و در جوار قدس کعبۀ علیا عظم اﷲ قدرها به حضور هم شهریان...دعای اخلاص پیوند را تازه داشت و اقامت کرد. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 133) ، صفت و لقب مکه است: مکۀ معظمه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ ظَ مَ)
تأنیث معظم: دول معظمه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معظم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ظَ مَ)
سختی سخت. (منتهی الارب) (آنندراج). سختی سخت و بلای نازل سخت. (ناظم الاطباء). بلای سخت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَدْ دَ)
زنی که در حال عده است. (فرهنگ علوم نقلی جعفر سجادی)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَلْ لَ مَ)
سگ شکاری. (دهار) (مهذب الاسماء). رجوع به معلّم شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ مَ)
آنچه بدان بر چیزی استدلال کنند. ج، معالم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَمْ مَ مَ)
شاه معممه، گوسپندی که گوش و موی پیشانی و گرداگرد آن سپید باشد. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گوسفند سفید سر. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طَ طَحَ)
رجوع به معتب شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دلشده و بی عقل و سبک خرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دلشده و بی عقل و بیهوش که گاهی به طور دیوانگان کلام کند و گاهی به وضع عاقلان. (غیاث) (آنندراج). ناقص العقل و گویند مدهوش بدون جنون و گویند مجنون عقل از دست داده و در حدیث است: رفعالقلم عن ثلاثه عن الصبی و النائم والمعتوه. (از بحرالجواهر). کم عقل. ناقص العقل. (زمخشری). آنکه کم فهم و پریشان سخن و تباه اندیشه باشد. (از تعریفات جرجانی) : محمود داودی پسر ابوالقاسم داودی عظیم معتوه بود بلکه مجنون. (چهارمقاله). مصنف چه معتوه مردی باشد و مصنف چه مکروه کتابی. (چهارمقاله).
بوبکر اعجمی پسری مانده یادگار
دیوانه زن بمزدی معتوه و بادسار.
سوزنی.
بنگر که در این قطعه چه سحر همی راند
معتوه مسیحادل دیوانۀ عاقل جان.
خاقانی.
- معتوه شدن، بی عقل شدن. سبک عقل شدن. هوش و خرد از دست دادن:
معتوه شد از جستن معشوق سنائی
خود در دو جهان سوختۀ بی عتهی کو.
سنائی
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
شیر بیشه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مِ)
به کار دارنده خود را. (آنندراج) (از منتهی الارب). کسی که خود را به کار وامی دارد و مشغول می سازد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، اضطراب کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اعتمال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ مَ)
تأنیث معلم. نشاندار. باعلامت. مسوّمه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معلم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَمْ مَ)
چشم بی خواب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ جَ مَ)
ناقه ذات معجمه، شتر مادۀ توانا و فربه و باقی مانده بر سیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَ مَ)
مقابل مهمله. (آنندراج). تأنیث معجم. بانقطه. منقوطه. مقابل مهمله، بی نقطه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معجم شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
دشنام دادن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شتم. (ناظم الاطباء). و رجوع به شتم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مِ)
زیارت کننده چیزی و قاصد آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). زیارت کننده و اراده کننده چیزی. (ناظم الاطباء). زایر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، آن که حج عمره گزارد. عمره گزار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، عمامه بر سر بندنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اعتمار شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از معتله
تصویر معتله
مونث معتل: حروف معتله، جمع معتلات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معتمد
تصویر معتمد
اعتماد کرده شده، امین، ثقه، استوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معتوه
تصویر معتوه
دلشده، بی خرد، بیهوش دل شده بی خرد سبک عقل
فرهنگ لغت هوشیار
معجمه در فارسی مونث معجم بنگرید به معجم مونث معجم: رفع ابهام شده ازاله التباس گردیده، مرتب بترتیب حروف تهجی، حرف منقوط نقطه دار مانند: ز ذ ش مقابل مهمله. یا حروف معجمه. حروف نقطه دار حروف تهجیحروف الفبا
فرهنگ لغت هوشیار
معظمه در فارسی مونث معظم: مازندر مونث معظم: ممالک معظمه دول معظمه، جمع معظمات. مونث معظم، جمع معظمات
فرهنگ لغت هوشیار
معلمه در فارسی مونث معلم: آتون مونث معلم خانم معلم خانم آموزگار، جمع معلمات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معتمد
تصویر معتمد
((مُ تَ مَ))
کسی که مورد اعتماد است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معتمد
تصویر معتمد
((مُ تَ مِ))
اعتمادکننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معتوه
تصویر معتوه
((مَ تُ))
دل شده، سبک عقل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معجمه
تصویر معجمه
((مُ جَ مَ یا مِ))
رفع ابهام شده، ازاله التباس گردیده، مرتب به ترتیب حروف تهجی، حرف منقوط، نقطه دار. مانند، ز، ذ، ش، مقابل مهمله، حروف، حروف نقطه دار. حروف تهجی، حروف الفبا
فرهنگ فارسی معین