- معتمد (پسرانه)
- اعتماد کننده، نام یکی از خلفای عباسی که همزمان با لیث صفاری بوده است
معنی معتمد - جستجوی لغت در جدول جو
- معتمد
- کسی یا چیزی که به آن اعتماد کنند، کسی که مورد اعتماد واقع گردیده و کاری به او سپرده شده
- معتمد
- اعتماد کرده شده، امین، ثقه، استوار
- معتمد ((مُ تَ مِ))
- اعتمادکننده
- معتمد ((مُ تَ مَ))
- کسی که مورد اعتماد است
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
باورمند
استمداد کننده، مددخواهنده
عقیده مند، باعقیده، گرونده
یاری کننده، یاری گیرنده، دادخواه
کسی که از روی عمد و قصد کاری می کند
آنچه انسان به آن عقیده دارد، عقیده، اعتقاد
کسی که به کاری یا چیزی عادت کرده، عادت گیرنده
کسی که جد و جهد میکند و بطور عمد و دانسته کار میکند
یاری خواهنده استمداد کننده یاری خواهنده، جمع مستمدین
عادت گیرنده، عادت گرفته شده
گرونده و اعتقاد کننده و یقین نماینده اعتقاد دارنده و باور کننده
دادخواه
Addicted
viciado
süchtig
uzależniony
зависимый
залежний
verslaafd
adicto
dépendant
dipendente
আসক্ত