جدول جو
جدول جو

معنی معتمد - جستجوی لغت در جدول جو

معتمد
(پسرانه)
اعتماد کننده، نام یکی از خلفای عباسی که همزمان با لیث صفاری بوده است
تصویری از معتمد
تصویر معتمد
فرهنگ نامهای ایرانی
معتمد
کسی یا چیزی که به آن اعتماد کنند، کسی که مورد اعتماد واقع گردیده و کاری به او سپرده شده
تصویری از معتمد
تصویر معتمد
فرهنگ فارسی عمید
معتمد
اعتماد کرده شده، امین، ثقه، استوار
تصویری از معتمد
تصویر معتمد
فرهنگ لغت هوشیار
معتمد
((مُ تَ مِ))
اعتمادکننده
تصویری از معتمد
تصویر معتمد
فرهنگ فارسی معین
معتمد
((مُ تَ مَ))
کسی که مورد اعتماد است
تصویری از معتمد
تصویر معتمد
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معتضد
تصویر معتضد
(پسرانه)
یاری گیرنده، نام یکی از خلفای عباسی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از معتقد
تصویر معتقد
باورمند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از معتاد
تصویر معتاد
بنگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مستمد
تصویر مستمد
استمداد کننده، مددخواهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معتقد
تصویر معتقد
عقیده مند، باعقیده، گرونده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معتضد
تصویر معتضد
یاری کننده، یاری گیرنده، دادخواه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متعمد
تصویر متعمد
کسی که از روی عمد و قصد کاری می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معتقد
تصویر معتقد
آنچه انسان به آن عقیده دارد، عقیده، اعتقاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معتاد
تصویر معتاد
کسی که به کاری یا چیزی عادت کرده، عادت گیرنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متعمد
تصویر متعمد
کسی که جد و جهد میکند و بطور عمد و دانسته کار میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستمد
تصویر مستمد
یاری خواهنده استمداد کننده یاری خواهنده، جمع مستمدین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معتاد
تصویر معتاد
عادت گیرنده، عادت گرفته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معتقد
تصویر معتقد
گرونده و اعتقاد کننده و یقین نماینده اعتقاد دارنده و باور کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معتضد
تصویر معتضد
دادخواه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معتقد
تصویر معتقد
((مُ تَ قِ))
گرونده، باوردار، عقیده دار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معتضد
تصویر معتضد
((مُ تَ ض))
یاری کننده، یاری گیرنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معتاد
تصویر معتاد
((مُ))
کسی که به کاری یا چیزی عادت کرده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستمد
تصویر مستمد
((مُ تَ مِ دّ))
یاری خواهنده، استمداد کننده
فرهنگ فارسی معین