جدول جو
جدول جو

معنی معتلی - جستجوی لغت در جدول جو

معتلی
(مُ تَ لا)
شیر بیشه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معالی
تصویر معالی
بلندی ها، بزرگواری ها، خصلت های نیکو و ممتاز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معقلی
تصویر معقلی
در خوشنویسی، نوعی خط که عرب های عصر جاهلیت می نوشتند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معتنی
تصویر معتنی
کسی که به کاری توجه و اهتمام کند، اعتنا کننده، اهتمام کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معتدی
تصویر معتدی
از حد درگذرنده، بیداد کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ممتلی
تصویر ممتلی
پر، آکنده، لبالب
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ)
آن که بنگرد به تأمل عروس جلوه داده را. (آنندراج). و رجوع به اجتلاءشود، آن که بلند کند دستار را از پیشانی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَلْ لی)
بلند و رفیع و آن که درجه به درجه بالا می رود. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعلی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لا)
به بلاگرفتارشونده. (آنندراج) ، مهموم و بدبخت و بی نصیب و گرفتار مصیبت و تنگدستی. (ناظم الاطباء). گرفتار بلا. گرفتار. (فرهنگ فارسی معین) : من بعد از مدتی که به بلای جوع و عذاب گرسنگی مبتلی بوده ام. (انوار سهیلی)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
آزماینده، حقیقت دریابنده. (از منتهی الارب). و آنکه تحقیق میکند. (ناظم الاطباء) ، خبر پرسنده. (از منتهی الارب). آنکه خبر می پرسد. (ناظم الاطباء) ، اختیارکننده. (از منتهی الارب) ، آنکه سوگند میخورد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ تَلْ لی)
در پی شونده. (آنندراج). کسی که پیروی می کند و تعاقب می نماید حق خود را. (ناظم الاطباء) ، پی درپی و متوالی. (ناظم الاطباء). و رجوع به تتلی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
دردگین گرده از ضرب. (آنندراج) (از منتهی الارب). رنجور از بیماری گرده. (ناظم الاطباء). آن که به کلیۀ او چیزی اصابت کرده و به درد آمده باشد. (از اقرب الموارد). و رجوع به اکتلاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
پرورنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، آنکه نگاه می دارد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
شتابنده و شتابی کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ قِ)
قسمی ازخطوط عربی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نام خطی است که عربهای جاهلیت داشتند که تمام حروفش مسطح بوده و یکی از اقسام آن طوری بود که از سفیدی وسط و اطراف آن هم حروف تشکیل می شد. (فرهنگ نظام) :
نوشته برزه مفتون معقلی خطی است
به جیب دلق که در این لباس شاهی کن.
نظام قاری (دیوان ص 100)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَطْ طَ)
درنگی و دیری. (ناظم الاطباء). گرفتار چیزی شدن و وقت خود را صرف آن کردن: پختن این غذا یک ساعت معطلی دارد. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده). منتظر ماندن. انتظار.
- بدون معطلی، بی معطلی. بدون درنگ. بدون انتظار کشیدن.
، بیکاری، سرگردانی. (ناظم الاطباء) ، اهمال و غفلت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
شبانگاه سیرکننده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه در شب آغاز به مسافرت می کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به اعتشاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
بازبندنده و منتسب گردنده، عام است از راست و دروغ. (آنندراج) (از منتهی الارب). منتسب به راست یا دروغ، منسوب به کسی. (ناظم الاطباء). و رجوع به اعتزاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
رهاننده و خواننده کسی را برای رهانیدن. (آنندراج) (از اقرب الموارد). و رجوع به اشتلاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زِ)
یک تن از معتزله. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و هر کس که آن را در فلک و کواکب و بروج داند آفریدگار را از میانه بردارد معتزلی و زندیقی و دهری شود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 93).
رؤیت حق به بر معتزلی
دیدنی نیست ببین انکارش.
خاقانی.
و رجوع به معتزله شود.
- معتزلی مذهب، آنکه بر مذهب معتزله است: محمود با آن جماعت تدبیر کرد که فردوسی را چه دهیم گفتند پنجاه هزار درم و این خود بسیار باشد که او مردی رافضی است و معتزلی مذهب. (چهارمقاله)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ممتلی
تصویر ممتلی
آغسته آگین سر شار لمالم لبالب پر آگنده آگنده پر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفتلی
تصویر مفتلی
پرورنده
فرهنگ لغت هوشیار
معتزلی در فارسی: کناره گیر خرد گرای منسوب به معتزله فردی از گروه معتزله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معتله
تصویر معتله
مونث معتل: حروف معتله، جمع معتلات
فرهنگ لغت هوشیار
تیمار دارنده، به شمار آورنده، کوشنده اعتنا کننده اعتمام کننده تیماردارنده: و در استخلاص بواسطه ارباب قدرت و اهل اختصاص که براستی همه مشفق و معتنی بودند بهر طریق می کوشید
فرهنگ لغت هوشیار
جمع معلاه، پایگاه ها ویژگی ها بر جستیگی ها جمع معلات (معلاه) : منزلها مقامات بلند شرفها، خصلتهای برجسته و ممتاز: ... از مجاری احوال و معالی آثار ملوک بی خبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معتدی
تصویر معتدی
ستمکار، بیدادگر، متجاوز از حق
فرهنگ لغت هوشیار
معطل شدن منتظر ماندن، یا بدون (بی) معطلی. بودن درنگ و وقفه: بی معطلی قبول کرد، سرگردانی. در تازی نیامده هشتگی سر گردانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مختلی
تصویر مختلی
در رونده، برکننده، برنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبتلی
تصویر مبتلی
آزماینده و به بلا گرفتار شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممتلی
تصویر ممتلی
((مُ تَ))
لبالب، پر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معالی
تصویر معالی
((مَ))
جمع معلاه، بزرگواری، بلندی قدر و مرتبه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معتدی
تصویر معتدی
((مُ تَ))
از حد درگذرنده، بیداد کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معتنی
تصویر معتنی
((مُ تَ))
اعتناکننده، اهتمام کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معطلی
تصویر معطلی
((مُ عَ طَّ))
چشم انتظاری، بلاتکلیفی
فرهنگ فارسی معین