عبد معتق، بندۀ آزاد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آزادکرده. آزاده شده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد) : با کفش نامستحق و مستحق معتقان رحمت اند از بند رق. مولوی. و رجوع به اعتاق شود
عبد معتق، بندۀ آزاد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آزادکرده. آزاده شده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد) : با کفش نامستحق و مستحق معتقان رحمت اند از بند رق. مولوی. و رجوع به اعتاق شود
کهنه و دیرینه. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) : با بخت جوان زیاد و با شادی تا بوی بود می معتق را. قطران (دیوان چ محمد نخجوانی ص 13). و رجوع به تعتیق و معتقه شود
کهنه و دیرینه. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) : با بخت جوان زیاد و با شادی تا بوی بود می معتق را. قطران (دیوان چ محمد نخجوانی ص 13). و رجوع به تعتیق و معتقه شود
چیزی که از چیز دیگر جدا شده باشد، جدا شده، در دستور زبان علوم ادبی کلمۀ پسونددار یا پیشونددار، در دستور زبان علوم ادبی کلمۀ گرفته شده از فعل مانند جویا، شکافته
چیزی که از چیز دیگر جدا شده باشد، جدا شده، در دستور زبان علوم ادبی کلمۀ پسونددار یا پیشونددار، در دستور زبان علوم ادبی کلمۀ گرفته شده از فعل مانندِ جویا، شکافته
بازدارنده و بندکننده مبیع چندان که مشتری قیمتش ادا نماید. (آنندراج). کسی که مبیع را نگاه می دارد تا مشتری قیمت آن را ادا نماید. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نعت است از اعتقاب و منه الحدیث ’المعتقب ضامن اذا تلف’. (منتهی الارب). و رجوع به اعتقاب شود
بازدارنده و بندکننده مبیع چندان که مشتری قیمتش ادا نماید. (آنندراج). کسی که مبیع را نگاه می دارد تا مشتری قیمت آن را ادا نماید. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نعت است از اعتقاب و منه الحدیث ’المعتقب ضامن اذا تلف’. (منتهی الارب). و رجوع به اعتقاب شود
آنچه بدان اعتقاد داشته باشند. مورد اعتقاد. عقیده. ج، معتقدات. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و معلوم گشت که سخن ایشان فاسد است و معتقد ایشان باطل. (کشف الاسرار ج 2 ص 537). از اصول و فروع معتقد ایشان استکشافی کنم. (کلیله و دمنه). شمه ای از آنچه در کتابهای ایشان مسطور است از معتقد و مذهب ایشان... نوشته شد. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 39)
آنچه بدان اعتقاد داشته باشند. مورد اعتقاد. عقیده. ج، معتقدات. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و معلوم گشت که سخن ایشان فاسد است و معتقد ایشان باطل. (کشف الاسرار ج 2 ص 537). از اصول و فروع معتقد ایشان استکشافی کنم. (کلیله و دمنه). شمه ای از آنچه در کتابهای ایشان مسطور است از معتقد و مذهب ایشان... نوشته شد. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 39)
گرونده و یقین کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب). اعتقاد دارنده و باورکننده و گرونده و گرویده و یقین کننده و ایمان آورنده. (ناظم الاطباء) : اولاً لشکر آن مرتضی که باشند شیرمردان فلیسان باشند و سپاه سالاران در عابش و... معتقدان در رشقان. (کتاب النقض ص 475). گر معتقدتر از تو شنیدیم هیچ میر پس اعتقاد رافضیان رسم و سان ماست. خاقانی. بر کافۀ معتقدان خدمت و صادقان مودت فرض عین است که بر مبشران این سعادت عظمی به تهنیت خانها نثار و ایثار کنند. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 71). خوردن برای زیستن و ذکر کردن است تو معتقد که زیستن از بهر خوردن است. سعدی (گلستان). تلخ است پیش طایفه ای جور خوبروی از معتقد شنو که شکر می پراکنند. سعدی (کلیات چ مصفا ص 449). معتقدان و دوستان از چپ و راست منتظر کبر رها نمی کند کز پس و پیش بنگری. سعدی. من معتقدم که هر چه گویی شیرین بود از لب شکربار. سعدی (کلیات چ مصفا ص 473). من نه آنم که ز جور تو بنالم حاشا بندۀ معتقد و چاکر دولتخواهم. حافظ. چه مولانا در فنون آداب... عدیم النظیر... است خصوصاً در علم دینی و در مهارت و در بحث آن بالای اعتقاد هر معتقدی است. (تاریخ قم ص 4). - معتقد شدن، گرویده شدن. (ناظم الاطباء). اعتقاد پیدا کردن. دل بسته شدن: متفق می شوم که دل ندهم معتقد می شوم دگربارت. سعدی. - معتقد گردیدن (گشتن) ، معتقد شدن: معتقد گردد از اثبات دلیل نفی لاتدرکه الابصارش. خاقانی. و رجوع به ترکیب قبل شود، چیز سخت و درشت. (آنندراج). هر چیز سخت و صلب. (ناظم الاطباء) ، ثابت. (آنندراج). ثابت دردوستی. (ناظم الاطباء) ، آنکه کسب می کندزمین و آب و مال را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به اعتقاد شود
گرونده و یقین کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب). اعتقاد دارنده و باورکننده و گرونده و گرویده و یقین کننده و ایمان آورنده. (ناظم الاطباء) : اولاً لشکر آن مرتضی که باشند شیرمردان فلیسان باشند و سپاه سالاران در عابش و... معتقدان در رشقان. (کتاب النقض ص 475). گر معتقدتر از تو شنیدیم هیچ میر پس اعتقاد رافضیان رسم و سان ماست. خاقانی. بر کافۀ معتقدان خدمت و صادقان مودت فرض عین است که بر مبشران این سعادت عظمی به تهنیت خانها نثار و ایثار کنند. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 71). خوردن برای زیستن و ذکر کردن است تو معتقد که زیستن از بهر خوردن است. سعدی (گلستان). تلخ است پیش طایفه ای جور خوبروی از معتقد شنو که شکر می پراکنند. سعدی (کلیات چ مصفا ص 449). معتقدان و دوستان از چپ و راست منتظر کبر رها نمی کند کز پس و پیش بنگری. سعدی. من معتقدم که هر چه گویی شیرین بود از لب شکربار. سعدی (کلیات چ مصفا ص 473). من نه آنم که ز جور تو بنالم حاشا بندۀ معتقد و چاکر دولتخواهم. حافظ. چه مولانا در فنون آداب... عدیم النظیر... است خصوصاً در علم دینی و در مهارت و در بحث آن بالای اعتقاد هر معتقدی است. (تاریخ قم ص 4). - معتقد شدن، گرویده شدن. (ناظم الاطباء). اعتقاد پیدا کردن. دل بسته شدن: متفق می شوم که دل ندهم معتقد می شوم دگربارت. سعدی. - معتقد گردیدن (گشتن) ، معتقد شدن: معتقد گردد از اثبات دلیل نفی لاتدرکه الابصارش. خاقانی. و رجوع به ترکیب قبل شود، چیز سخت و درشت. (آنندراج). هر چیز سخت و صلب. (ناظم الاطباء) ، ثابت. (آنندراج). ثابت دردوستی. (ناظم الاطباء) ، آنکه کسب می کندزمین و آب و مال را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به اعتقاد شود
چاه کننده تا وقتی که نزدیک آب رسد گوی کند تا مزۀ آب معلوم نماید پس اگر شیرین برآید چاه را تمام سازد والا ترک دهد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اعتقام شود
چاه کننده تا وقتی که نزدیک آب رسد گوی کند تا مزۀ آب معلوم نماید پس اگر شیرین برآید چاه را تمام سازد والا ترک دهد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اعتقام شود
خوی آور خی آور خوانده می شود در تازی: می رگدار در پارسی به می آمیخته با آب گفته می شود در فارسی: غاز مغازی گونه ای کاشیکاری می رگدار گشن نژاده مرد کم گوشت و لاغر، شرابی که با اندکی آب مخلوط شده، قسمی کاشی مرکب از قطعات مختلف ریز ریز که آنها را برحسب نقش مورد نظر بریده و کنار هم قرار دهند. آنچه که تولید عرق کند عرق آور خوی آور، دارویی که بحرارت وتلطیف و ترقیق خود رطوبات محتبس در جلد واعضا قریب بدان را بوسیله عرق دفع سازد
خوی آور خی آور خوانده می شود در تازی: می رگدار در پارسی به می آمیخته با آب گفته می شود در فارسی: غاز مغازی گونه ای کاشیکاری می رگدار گشن نژاده مرد کم گوشت و لاغر، شرابی که با اندکی آب مخلوط شده، قسمی کاشی مرکب از قطعات مختلف ریز ریز که آنها را برحسب نقش مورد نظر بریده و کنار هم قرار دهند. آنچه که تولید عرق کند عرق آور خوی آور، دارویی که بحرارت وتلطیف و ترقیق خود رطوبات محتبس در جلد واعضا قریب بدان را بوسیله عرق دفع سازد