- معبود
- پرسته
معنی معبود - جستجوی لغت در جدول جو
- معبود
- پرستیده شده، پرستش شده، خداوند
- معبود
- پرستش شده، پرستیده
- معبود ((مَ))
- پرستیده شده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مواظب، ماهر در کار خود
گره کرده، بند کرده، بسته شده
شمرده، شمار شده، شمرده شده، کنایه از کم، اندک
مورد عهد واقع شده، معروف، دیده و شناخته شده، قدیمی، کهنه
زندانی، شدنی، خوراک همیشگی
بسته شده، استوار شده پا بر جا شده بسته شده گره بسته، محکم گردیده
پیمان کرده شده، عهد کرده شده
خویگر، دلاور
شمار کرده شده، بحساب آمده و حساب شده
زیگورات
محل عبادت، عبادتگاه، پرستشگاه
عادت داده شده، تربیت شده، ورزیده شده
عادت کرده بچیزی، معتاد
پرستشگاه، جای عبادت، نماز خانه