خواب گزار. (زمخشری). کسی که تعبیر خواب می کند. (ناظم الاطباء). خواب گزارنده. آنکه خواب را تفسیر کند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بامداد معبری را بخواند و پرسید که تعبیر این خواب چیست. (قابوسنامه). یا سودازدۀ عشق را که در پردۀخواب... معانقۀ معشوق خیال بندد معبرش هم مفارقت تأویل نهد. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 165) ، تعبیرکننده و بیان کننده. (غیاث) (آنندراج)
خواب گزار. (زمخشری). کسی که تعبیر خواب می کند. (ناظم الاطباء). خواب گزارنده. آنکه خواب را تفسیر کند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بامداد معبری را بخواند و پرسید که تعبیر این خواب چیست. (قابوسنامه). یا سودازدۀ عشق را که در پردۀخواب... معانقۀ معشوق خیال بندد معبرش هم مفارقت تأویل نهد. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 165) ، تعبیرکننده و بیان کننده. (غیاث) (آنندراج)
گذرگاه رود. (مهذب الاسماء). جای گذار از کرانۀ دریا و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جای گذشتن از دریا. (غیاث). کرانۀ رود یا دریا مهیا برای گذشتن. (از اقرب الموارد) (ازمحیطالمحیط). ج، معابر. (ناظم الاطباء) : بسا رودهایی که تو عبره کردی که آن را نبوده ست پایاب و معبر. فرخی. بود آهنگ نعمتها همه ساله به سوی تو بود آهنگ کشتیها همه ساله به معبرها. منوچهری. وز خلق چون تو غرقه بسی کرده ست این بحر بی کرانه و بی معبر. ناصرخسرو. از این دریای بی معبر به حکمت بباید ای برادر می گذشتن. ناصرخسرو. شها چو آید دریای کینۀ تو به جوش ز هیچ روی نبینند معبر آتش و آب. مسعودسعد (دیوان چ یاسمی ص 24). بس بس گلاب جود که دریا فشانده ای غرقه شدم سفینه به معبر نکوتر است. خاقانی. بدسگالش کجا ز بحر نیاز کشتی جان به معبر اندازد. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 125). ، محل عبور و جای گذار و گذرگاه و راه. (ناظم الاطباء). جای عبور و محل گذر. (غیاث) (آنندراج). گذار. گدار. گذرگاه. جای گذر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چون لشکر غز در ایشان رسید روز شده بود وآفتاب طلوع کرده و معبر تافته و عبور متعذر شده. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 227). - معبر عام، گذرگاه عموم. شارع عام. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - معبر کردن، عبور کردن. گذر کردن: باز اگر بیگانه ای معبر کند حمله بر وی همچو شیر نر کند. مولوی (مثنوی دفتر پنجم ص 188)
گذرگاه رود. (مهذب الاسماء). جای گذار از کرانۀ دریا و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جای گذشتن از دریا. (غیاث). کرانۀ رود یا دریا مهیا برای گذشتن. (از اقرب الموارد) (ازمحیطالمحیط). ج، معابر. (ناظم الاطباء) : بسا رودهایی که تو عبره کردی که آن را نبوده ست پایاب و معبر. فرخی. بود آهنگ نعمتها همه ساله به سوی تو بود آهنگ کشتیها همه ساله به معبرها. منوچهری. وز خلق چون تو غرقه بسی کرده ست این بحر بی کرانه و بی معبر. ناصرخسرو. از این دریای بی معبر به حکمت بباید ای برادر می گذشتن. ناصرخسرو. شها چو آید دریای کینۀ تو به جوش ز هیچ روی نبینند معبر آتش و آب. مسعودسعد (دیوان چ یاسمی ص 24). بس بس گلاب جود که دریا فشانده ای غرقه شدم سفینه به معبر نکوتر است. خاقانی. بدسگالش کجا ز بحر نیاز کشتی جان به معبر اندازد. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 125). ، محل عبور و جای گذار و گذرگاه و راه. (ناظم الاطباء). جای عبور و محل گذر. (غیاث) (آنندراج). گذار. گدار. گذرگاه. جای گذر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چون لشکر غز در ایشان رسید روز شده بود وآفتاب طلوع کرده و معبر تافته و عبور متعذر شده. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 227). - معبر عام، گذرگاه عموم. شارع عام. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - معبر کردن، عبور کردن. گذر کردن: باز اگر بیگانه ای معبر کند حمله بر وی همچو شیر نر کند. مولوی (مثنوی دفتر پنجم ص 188)
جمل معبر، شتر بسیار پشم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سهم معبر، تیر بسیار پر و ناپیراسته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تیر بسیار پر. (از اقرب الموارد) ، غلام معبر، کودک مراهق ختنه ناکرده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کودک به احتلام نزدیک شده و ختنه نگردیده. (از اقرب الموارد) ، قوچی که چند سال پشم او را رها کرده و نچیده باشند. (از اقرب الموارد)
جمل معبر، شتر بسیار پشم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سهم معبر، تیر بسیار پر و ناپیراسته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تیر بسیار پر. (از اقرب الموارد) ، غلام معبر، کودک مراهق ختنه ناکرده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کودک به احتلام نزدیک شده و ختنه نگردیده. (از اقرب الموارد) ، قوچی که چند سال پشم او را رها کرده و نچیده باشند. (از اقرب الموارد)
کشتی و پل و آنچه بدان از دریا و جز آن گذرند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کشتی. آنچه بدان از دریا عبور کنند. (غیاث). آنچه بوسیلۀ آن بتوان از رودخانه عبور کرد مانند پل یا کشتی. (از اقرب الموارد). آلت گذشتن از آب چون کشتی و امثال آن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : آنکه اندر ژرف دریا راه برده روز و شب با امید سود از این معبر بدان معبر شود. فرخی. کشتیی می داشت ساقی ما به جان لنگر زدیم گفتی از دریای هستی برگ معبر ساختیم. خاقانی. دریای پرعجایب وز اعراب موج زن از راحله جزیره و از مکه معبرش. خاقانی. گروهی مردمان را دید هر یک به قراضه ای در معبر نشسته و رخت سفر بسته. (گلستان)
کشتی و پل و آنچه بدان از دریا و جز آن گذرند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کشتی. آنچه بدان از دریا عبور کنند. (غیاث). آنچه بوسیلۀ آن بتوان از رودخانه عبور کرد مانند پل یا کشتی. (از اقرب الموارد). آلت گذشتن از آب چون کشتی و امثال آن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : آنکه اندر ژرف دریا راه برده روز و شب با امید سود از این معبر بدان معبر شود. فرخی. کشتیی می داشت ساقی ما به جان لنگر زدیم گفتی از دریای هستی برگ معبر ساختیم. خاقانی. دریای پرعجایب وز اعراب موج زن از راحله جزیره و از مکه معبرش. خاقانی. گروهی مردمان را دید هر یک به قراضه ای در معبر نشسته و رخت سفر بسته. (گلستان)
شهری است به کنار دریای هند. (منتهی الارب). قسمت جنوبی ساحل شرقی شبه جزیره هندوستان که اکنون به نام کرماندل معروف است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به شدالازار ص 100، 546، 548 و نزهه القلوب ص 262 شود
شهری است به کنار دریای هند. (منتهی الارب). قسمت جنوبی ساحل شرقی شبه جزیره هندوستان که اکنون به نام کرماندل معروف است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به شدالازار ص 100، 546، 548 و نزهه القلوب ص 262 شود
خواب تعبیر کرده شده. (ناظم الاطباء). تعبیر کرده شده. (غیاث) (آنندراج) : بگوی به خواب چنان دیدی که از آسمان گوسفند و بره و امثال آن باریدی و این معبر است بدان معنی که در این عهد به فر دولت... جملۀ خلایق رنگ موافقت گرفته اند. (مرزبان نامه)
خواب تعبیر کرده شده. (ناظم الاطباء). تعبیر کرده شده. (غیاث) (آنندراج) : بگوی به خواب چنان دیدی که از آسمان گوسفند و بره و امثال آن باریدی و این معبر است بدان معنی که در این عهد به فر دولت... جملۀ خلایق رنگ موافقت گرفته اند. (مرزبان نامه)
جاریه معبره، دختر ختنه ناکرده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، شتر ماده که سه سال نزاید و این ایام سخت گذشته باشد بروی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شاه معبره، گوسفند فریز ناکرده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، زنی که از کس او آب مانند ریم جاری باشد، و یا ابن المعبره دشنام است مر عربان را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
جاریه معبره، دختر ختنه ناکرده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، شتر ماده که سه سال نزاید و این ایام سخت گذشته باشد بروی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شاه معبره، گوسفند فریز ناکرده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، زنی که از کس او آب مانند ریم جاری باشد، و یا ابن المعبره دشنام است مر عربان را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)