گذرگاه رود. (مهذب الاسماء). جای گذار از کرانۀ دریا و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جای گذشتن از دریا. (غیاث). کرانۀ رود یا دریا مهیا برای گذشتن. (از اقرب الموارد) (ازمحیطالمحیط). ج، معابر. (ناظم الاطباء) : بسا رودهایی که تو عبره کردی که آن را نبوده ست پایاب و معبر. فرخی. بود آهنگ نعمتها همه ساله به سوی تو بود آهنگ کشتیها همه ساله به معبرها. منوچهری. وز خلق چون تو غرقه بسی کرده ست این بحر بی کرانه و بی معبر. ناصرخسرو. از این دریای بی معبر به حکمت بباید ای برادر می گذشتن. ناصرخسرو. شها چو آید دریای کینۀ تو به جوش ز هیچ روی نبینند معبر آتش و آب. مسعودسعد (دیوان چ یاسمی ص 24). بس بس گلاب جود که دریا فشانده ای غرقه شدم سفینه به معبر نکوتر است. خاقانی. بدسگالش کجا ز بحر نیاز کشتی جان به معبر اندازد. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 125). ، محل عبور و جای گذار و گذرگاه و راه. (ناظم الاطباء). جای عبور و محل گذر. (غیاث) (آنندراج). گذار. گدار. گذرگاه. جای گذر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چون لشکر غز در ایشان رسید روز شده بود وآفتاب طلوع کرده و معبر تافته و عبور متعذر شده. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 227). - معبر عام، گذرگاه عموم. شارع عام. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - معبر کردن، عبور کردن. گذر کردن: باز اگر بیگانه ای معبر کند حمله بر وی همچو شیر نر کند. مولوی (مثنوی دفتر پنجم ص 188)