جدول جو
جدول جو

معنی معاینه - جستجوی لغت در جدول جو

معاینه
بررسی بدن برای تشخیص بیماری، دقیقاً، کاملاً، در تصوف کشف و شهود، دیدن، مشاهده
تصویری از معاینه
تصویر معاینه
فرهنگ فارسی عمید
معاینه
دیدن به چشم، رویاروی چیزی را دیدن
تصویری از معاینه
تصویر معاینه
فرهنگ لغت هوشیار
معاینه
((مُ یَ نَ یا یِ نِ))
با چشم دیدن، بررسی و دقت کردن در وضع مریض
تصویری از معاینه
تصویر معاینه
فرهنگ فارسی معین
معاینه
امتحان، بازبینی، بازدید، بررسی، مشاهده، بررسی (وضع بیمار)
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مبایعه
تصویر مبایعه
مبایعت، با هم خرید و فروش کردن، بیعت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مباینت
تصویر مباینت
جدایی، تضاد، دشمنی، خصومت، تفاوت
فرهنگ فارسی عمید
(عَدد)
نرمی کردن با یکدیگر. (تاج المصادر بیهقی). نرمی کردن با هم. لیان. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). نرمی وملاطفت کردن. (از اقرب الموارد). و رجوع به ملاینت شود، نرم شدن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طَبْیْ)
عنان. برابری کردن. (تاج المصادر بیهقی). عنان. معارضه کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ)
معونه. یاری گری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). معونه. معونه. معون، یاری و کمک. (از اقرب الموارد) ، یاری دادن. (منتهی الارب). یاری گری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ یَ)
به چشم دیده شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به معاینه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عَیْ یَ نَ / مُ عَیْ یِ نَ)
نیه معینه، نیت معلوم و آشکار. (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
با هم آشکار و هویدا نمودن. علان. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). با هم آشکارکردن دشمنی. (از اقرب الموارد) ، به کسی اظهار ساختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). اظهار کردن کاری بر کسی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ بَ)
سخن و جز آن دشوار آوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). سخنی آوردن که مقصود از آن را نتوان فهمید. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ مَ)
راست کردن ترازو و پیمانه. (منتهی الارب) (آنندراج) ، دو پیمانه را با یکدیگر اندازه کردن و دیدن کمی و بیشی آنها را. (از منتهی الارب). عیار. پیمانه و ترازو را با پیمانه و ترازوی دیگر سنجیدن و امتحان کردن برای دانستن صحت کار آن. (از اقرب الموارد). راست کردن پیمانه ها و ترازوها با یکدیگر. (المصادر زوزنی). واکن کردن ترازو و قپان و پیمانه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معاوره شود
لغت نامه دهخدا
(طَ)
با کسی زندگانی کردن. (المصادر زوزنی). زندگانی کردن با هم. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طَح ح)
با کسی یاری کردن. (المصادر زوزنی). همدیگر را یاری کردن و یاری دادن. عوان. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
معامله کردن با کسی به هنگامها. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
با یکدیگر خرید و فروخت کردن به وام. (تاج المصادربیهقی) (از منتهی الارب). چیزی به وام به کسی فروختن. (زوزنی). با هم معامله کردن و یکی به دیگری وام دار شدن. (از اقرب الموارد). معاملۀ نسیه نمودن. (منتهی الارب) ، وام دادن و وام خواستن. (از منتهی الارب) ، محاکمه. (اقرب الموارد) : داینه ، حاکمه، جازاه. (متن اللغه). رجوع به مداین شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مداینه
تصویر مداینه
خرید و فروش به وام وامکاری، وام دادن، وام خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
مبایعه و مبایعت در فارسی: خرید و فروش، سر سپردن هم پیمان شدن خرید و فروش کردن، بیعت کردن، خرید و فروش، بیعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباینت
تصویر مباینت
از یکدیگر جدا شدن با هم مخالف بودن جمع مباینات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مادینه
تصویر مادینه
جنس ماده
فرهنگ لغت هوشیار
دوغی که شبت در آن کنند و در مشکی یا کیسه ای آویزند شیراز: و جئنهاببضاعه مزجاه... حسن بصری گفت ماستینه بوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لعانیه
تصویر لعانیه
نفرین
فرهنگ لغت هوشیار
مباینه و مباینت در فارسی: اویناختاری ناسازی از هم جدا شدن از یکدیگر جدا شدن با هم مخالف بودن جمع مباینات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاینه
تصویر محاینه
معامله کردن با کسی به هنگامها
فرهنگ لغت هوشیار
بچشم دیدن چیزی را، روبرو چیزی را دیدن، بررسی و دقت کردن در وضع مریض مشاهده وضع ظاهری بیمار و دقت در چگونگی مرض در بدن او
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معانه
تصویر معانه
یاریگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاین
تصویر معاین
دیده ور بچشم بیننده معاینه کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معینه
تصویر معینه
معینه در فارسی مونث معین بنگرید به معین مونث معین: (امور معینه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معایشه
تصویر معایشه
همزیستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاونه
تصویر معاونه
معاونه و معاونت در فارسی: دستیاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباذنه
تصویر مباذنه
فروتنی نمودن، اقرار کردن و شناختن و دانستن چیز را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباینه
تصویر مباینه
((مُ یِ نَ یا نِ))
جدا شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مادینه
تصویر مادینه
مونث
فرهنگ واژه فارسی سره