جدول جو
جدول جو

معنی معاود - جستجوی لغت در جدول جو

معاود
مواظب، ماهر در کار خود
تصویری از معاود
تصویر معاود
فرهنگ فارسی عمید
معاود
خویگر، دلاور
تصویری از معاود
تصویر معاود
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معاهد
تصویر معاهد
هم عهد، هم پیمان، هم سوگند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معاهد
تصویر معاهد
معهدها، مکانهایی که در آن قراری گذاشته شده و امری معهود گردیده، محل های بازگشت، جمع واژۀ معهد
جاهایی که عده ای گرد هم جمع شوند، باشگاه ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معاول
تصویر معاول
معول ها، تیشه های دوسر که برای کندن و تراشیدن سنگ به کار می رود، جمع واژۀ معول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معدود
تصویر معدود
شمرده، شمار شده، شمرده شده، کنایه از کم، اندک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معاضد
تصویر معاضد
یاری کننده، هم بازو، یار و یاور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معبود
تصویر معبود
پرستیده شده، پرستش شده، خداوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معاون
تصویر معاون
دستیار، کمک کننده، یاری کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معقود
تصویر معقود
گره کرده، بند کرده، بسته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معهود
تصویر معهود
مورد عهد واقع شده، معروف، دیده و شناخته شده، قدیمی، کهنه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معاقد
تصویر معاقد
جایی که گره بسته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معاند
تصویر معاند
عناد کننده، ستیز کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معاودت
تصویر معاودت
بازگشتن، برگشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقاود
تصویر مقاود
جمع مقود، افسارها، لگام ها، چنبور ها، رسنها، مهارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معدود
تصویر معدود
شمار کرده شده، بحساب آمده و حساب شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاکد
تصویر معاکد
جمع معکد، پناهگاه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاند
تصویر معاند
عناد کننده و دشمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاون
تصویر معاون
یاری کننده، دستگیر و مددکارو معینو یاورو یاریگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاهد
تصویر معاهد
هم عهد و هم پیمان و هم شرط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معبود
تصویر معبود
پرستش شده، پرستیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معهود
تصویر معهود
پیمان کرده شده، عهد کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معقود
تصویر معقود
بسته شده، استوار شده پا بر جا شده بسته شده گره بسته، محکم گردیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معابد
تصویر معابد
جمع معبد، عبادتگاهها، پرستشگاهها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معکود
تصویر معکود
زندانی، شدنی، خوراک همیشگی
فرهنگ لغت هوشیار
دستمرد یاریگر یاری کننده کمک کننده: سلجوقیان... سروران ایشان بخلیفه نوشتند که مابندگان آل سلجوق... هواخواه دولت عباسی مطواع و معاضد اسلام... هستیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاقد
تصویر معاقد
عهد و پیمان نماینده، معاهده، آنکه با دیگری عهد بسته دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزاود
تصویر مزاود
جمع مزود، توشه دان ها
فرهنگ لغت هوشیار
معاوده و معاودت در فارسی: باز گشت، مرو سیدن خوی گرفتن، خواستن بازگشتن عود کردن، بازگشت عود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاودت
تصویر معاودت
عود و رجعت و بازگشت، رجوع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاودت
تصویر معاودت
((مُ وَ دَ))
رجعت، بازگشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معدود
تصویر معدود
((مَ))
شمرده شده، حساب شده، کم، اندک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معبود
تصویر معبود
((مَ))
پرستیده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معبود
تصویر معبود
پرسته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از معاون
تصویر معاون
دستیار، کاریار، یاور
فرهنگ واژه فارسی سره