جدول جو
جدول جو

معنی معاشقه - جستجوی لغت در جدول جو

معاشقه
با کسی عشق ورزیدن، عشق بازی کردن
تصویری از معاشقه
تصویر معاشقه
فرهنگ فارسی عمید
معاشقه(مُ شَ قَ / شِ قِ)
عشقبازی با هم. (ناظم الاطباء). عشقبازی کردن. تصابی. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا). و رجوع به مادۀ قبل و ذیل آن شود
لغت نامه دهخدا
معاشقه
عشقبازی با هم
تصویری از معاشقه
تصویر معاشقه
فرهنگ لغت هوشیار
معاشقه((مُ شَ قَ یا ش ق))
عشق ورزیدن با کسی، عشقبازی
تصویری از معاشقه
تصویر معاشقه
فرهنگ فارسی معین
معاشقه
مهرورزی، هم مهری
تصویری از معاشقه
تصویر معاشقه
فرهنگ واژه فارسی سره
معاشقه
تجمش، عشقبازی، عشق ورزی، معاشقت، مغازله، ملاعبه، مهرورزی، عشقبازی کردن، مهر ورزیدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معانقه
تصویر معانقه
دست در گردن یکدیگر انداختن، همدیگر را در آغوش کشیدن، عناق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضایقه
تصویر مضایقه
بر کسی تنگ گرفتن و سخت گیری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عاشقه
تصویر عاشقه
مؤنث واژۀ عاشق، آنکه دیگری را به حد افراط دوست دارد و یا دل بستگی به چیزی دارد، آنکه عشق می ورزد، دلداده، دلبسته، دلباخته، شیفته، در تصوف سالک یا عارفی که به خدا عشق می ورزد
فرهنگ فارسی عمید
(عَ)
همدیگر را کشیدن ودشنام دادن یکدیگر را و با هم بانگ و فریاد کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). دشنام دادن و به تندی سرزنش کردن. مصاخبه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فِ / فُ دَ)
عشقبازی کردن
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
عشقبازی کردن. عشق ورزیدن با یکدیگر. و رجوع به معاشقه شود
لغت نامه دهخدا
(ضَ یَ)
دورتک شدن جوی. (منتهی الارب). دور تک شدن جوی و چاه. (از ناظم الاطباء). عمیق شدن چاه. معق. (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا
(شِ قَ)
به معنی جاذبه و صحابت (کذا) است. (آنندراج) ، به معنی زنندۀ تازیانه نیز آمده است. (آنندراج). و رجوع به مشق و فرهنگ وصاف ضمیمۀ تاریخ وصاف چ هند ص 693 شود
لغت نامه دهخدا
(شِ قَ)
مؤنث عاشق. (منتهی الارب). رجوع به عاشق شود
لغت نامه دهخدا
(صِ)
دهی است از دهستان رستاق بخش خمین شهرستان محلات واقع در 66 هزارگزی شمال باختری خمین کنار راه شوسۀ خمین به اراک. این ده واقع در جلگه و هوای آن معتدل است. 170 تن سکنه دارد. آب آن از قنات تأمین میشود و محصولات آن غلات، چغندرقند، پنبه و انگور و شغل مردمش زراعت است. صنایع دستی زنان قالی بافی است و راه شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(ضُ)
با کسی زندگانی کردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (ترجمان القرآن). آمیختن و با هم آمیزش کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به معاشرت شود
لغت نامه دهخدا
(مُ شَ / شِ قَ)
عشقبازی کردن: غایت نادانی است... معاشقت زنان به درشتخویی. (کلیله و دمنه). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(ضَ / ضی)
مروسیدن و فریب دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). چاره و معالجه کردن و فریب دادن. عفاق. (از اقرب الموارد). و رجوع به معافسه شود ، فساد و تباهی انداختن گرگ در گوسپندان از آمد و رفت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طَبْوْ)
عناق. دست به گردن یکدیگر کردن. (المصادر زوزنی). دست به گردن همدیگر افگندن به محبت و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). دست به گردن کسی کردن و با او هم آغوش شدن و به خود چسباندن و آن خاص محبت است. (از اقرب الموارد) ، به رفتار عنق رفتن شتر و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طُ)
به ناگاه گرفتن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
با هم و برابر رفتن. (منتهی الارب). مسایره. (از اقرب الموارد) : راشقه مقصده، سایره الیه، باراه فی المسیر، رشق کل صاحبه فتراشقوا. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَ قَ / نِ قِ)
با هم گردن مقارن ساختن و با هم بغل گیر شدن. (غیاث). روبوسی یکدیگر و بغل گیری همدیگر را. (ناظم الاطباء). دست به گردن یکدیگر درآوردن. دست به گردن شدن. یکدیگر را در کنارگرفتن. یکدیگر را بغل کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : تا آسمان... هر نیم شب سیاه صدهزارقطرۀ شیر سپید بر جامه نماید و پستان پدید نه و پیکر زمین را چون کودک سیاه چرده در کنار دارد و معانقه نه. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 2). به وقت معانقۀوداعی بر لفظ اشرف صدر امام گذشت که ما را برادری باشد. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 98). و خاک ری نیز به حکم الفی که با این ضعیف داشت معانقۀ سخت کرد چنانکه از تنگی معانقه عارضۀ عظیم دیدار آمد. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 285). و رجوع به معانقه شود.
- معانقه کردن، یکدیگر را در برگرفتن. یکدیگر را در آغوش گرفتن. دست به گردن هم انداختن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : مأمون مشعوف تر گشت، دست بیازید و در انبساط باز کرد تا مگر معانقه کند. (چهارمقاله ص 36)
لغت نامه دهخدا
با هم گردن مقارن ساختن و با هم بغل گیر شدن، روبوسی یکدیگر و ببغل گیری همدیگر را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاشقه
تصویر عاشقه
مونث عاشق دلداده دلباخته مونث عاشق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماشقه
تصویر ماشقه
گیرایی، زننده تازیانه تازیانه زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاشره
تصویر معاشره
معاشرت در فارسی: همزیستی، آمیزش آمد و شد همامیزی، گفت و شنود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاشقت
تصویر معاشقت
عشق و رزیدن با کسی عشقبازی کردن، عشقبازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاشقه کردن
تصویر معاشقه کردن
عشقبازی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاشقه داشتن
تصویر معاشقه داشتن
عشقبازی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معادله
تصویر معادله
هم چندی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مضایقه
تصویر مضایقه
خودداری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مسابقه
تصویر مسابقه
هماورد، پیکار
فرهنگ واژه فارسی سره
عشقبازی کردن، عشق ورزی کردن، مهرورزی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دست درگردن یکدگرافکندن، یکدیگر را در آغوش گرفتن، یکدیگررادر آغوش کشیدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد