جدول جو
جدول جو

معنی معارزه - جستجوی لغت در جدول جو

معارزه(ضُ وی ی)
همدیگر ستیهیدن و دور دور یک جانب بودن و خلاف کردن و خشم گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). معاندت، مجانبت. مخالفت. مغاضبت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، گرفته و ترنجیده شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). منقبض شدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معارضه
تصویر معارضه
مقابله کردن چیزی با چیزی، مقابله کردن، کاری نظیر آنچه طرف مقابل کرده دربارۀ او انجام دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معارفه
تصویر معارفه
یکدیگر را شناختن، با هم اظهار آشنایی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معارزت
تصویر معارزت
با یکدیگر مخالفت و سخت گیری کردن، با هم دشمنی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبارزه
تصویر مبارزه
جنگ کردن با یکدیگر برای شکست حریف، برای رسیدن به هدفی تلاش کردن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ رَ ضَ / رِ ضِ)
روبارویی دو خصم و دو حریف با یکدیگر. معارضت. (ناظم الاطباء). مقابلۀ دو حریف با هم: از معارضۀ رایات او تماول و تجافی نمود و به مرورود رفت و نیشابور بازگذاشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 203- 204). هر که متصدی تصنیف کتابی... گردد با نفس خود مخاطره می کند و خود را در معرض معارضۀ خداوندان فضل و فهم... می آورد. (تاریخ قم ص 13). و چون حصاریان آگاهی یافتند دوان بشتافتند و به منع و معارضه مشغول گشتند. (ظفرنامۀ یزدی). و رجوع به معارضه شود.
- معارضه به مثل، مانند گفتار و یا کردار کسی گفتن و یا کردن. (ناظم الاطباء).
، نزد اصولیان همان تعارض می باشد و بر نوعی از اعتراض نیز اطلاق می شود که اقامۀ دلیل باشد خلاف دلیل خصم که آن را نقض کند. (فرهنگ علوم نقلی دکتر سجادی). اقامۀ دلیل است برخلاف آنچه خصم اقامه کرده باشد و اگر دلیل معارض عین دلیل معلل باشد قلب نامیده می شود. و اگر صورتش مانند صورت آن باشد معارضه بمثل والا معارضه بغیر نامند. (از تعریفات جرجانی). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
با کسی شوخی کردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). با کسی بدخویی کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). با کسی مخاصمه کردن. (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
قتال. عراک. (تاج المصادر بیهقی). یکدیگر را مالیدن به جنگ. (المصادر زوزنی). کارزار کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). کارزار کردن و جنگ نمودن. عراک. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ فَ / مُ رِ فِ)
یکدیگر را شناختن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
بر کسی پیشی گرفتن در کاری. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). بر کسی پیشی گرفتن. (ترجمان القرآن) (از اقرب الموارد). با همدیگر نبرد کردن در سبقت و پیشی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، مبادرت کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، رفتن کسی چنانکه نتوان به وی رسیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، میل کردن به سوی چیزی و گویند عاجز الی ثقه، ای مال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کار خویش به یک بار با کسی گذاشتن. (تاج المصادر بیهقی) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (المصادر زوزنی) (یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
دور شدن از کسی و یک سو گردیدن و برگشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). از کسی با یک سوی شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، سیر کردن برابرکسی. (از منتهی الارب) (ازآنندراج) (از اقرب الموارد). روبروی کسی سیر کردن. (از ناظم الاطباء) ، پیشاپیش آمدن کسی را در راه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، در راه همراه جنازه گشتن. (منتهی الارب) (آنندراج). در راه همراه جنازه گشتن و از منزل با آن نبودن. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مقابله کردن کتاب را با کتاب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مکافات کردن بدانچه دیگری کند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). کردن کاری که دیگری کندو آوردن چیزی که دیگری آرد. (از اقرب الموارد) ، با کسی برابری کردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (از اقرب الموارد) ، پیش آوردن ناقه را به فحل جهت گشنی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، مدارسه کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به کرانه ها راه رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، فرزند حرام آوردن. (منتهی الارب).
- ابن المعارضه، فرزند زنا. (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط) (از تاج العروس).
، مبادله. بیع متاع به متاع، بی نقدی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(ضَ نَ)
بر اسب بی زین سوار شدن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ظَءْفْ)
بشتافتن و پنهان شدن در جایی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) ، گریختن از چیزی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). کارز عن فلان مکارزه، گریخت از فلان. (از اقرب الموارد) ، عاجز کردن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، رها کردن قوم چیزی و اخذ کردن جز آن را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ضَ طَ نَ)
همدیگر بازی کردن زن و شوی. (منتهی الارب). بازی کردن زن وشوی با یکدیگر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
همدیگر چیرگی جستن در خطاب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نبرد کردن در ارجمندی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
برگردیدگی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). روی ترش کردن از خشم. (از اقرب الموارد) (ازمحیطالمحیط) ، زشت خویی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
مروسیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ممارست. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(شَ بَ)
با هم مزاح کردن که به دشنام ماند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). با همدیگر مزاح کردن به نحوی که به دشنام ماند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(طَ فَ)
جدا گردیدن دو شریک از یکدیگر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ زَ)
حدید مشارزه، آهن سخت که بر هر چیزی که گذرد ببرد آن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ زَ / رِ زِ)
از مبارزه عربی. رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
بانگ کردن شتر مرغ. (تاج المصادر بیهقی). بانگ نمودن، عارالظلیم معاره و عراراً، بانگ نمود شترمرغ. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، درنگ نمودن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جنگیدن با کسی و آزار رساندن بدو. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ هََ بَ)
منازعت کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). با کسی پیکار کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، بدخویی نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
با هم مزاح کردن که به دشنام ماند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شوخی کردن که به دشنام ماند. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مفارزه
تصویر مفارزه
هنباز جدایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معارضه
تصویر معارضه
رویاروئی، مقابله در حریف باهم
فرهنگ لغت هوشیار
معارفه در فارسی: آشنایی شناسایی یکدیگر را شناختن، باهم اظهار آشنایی کردن، شناخت یکدیگر، اظهار آشنایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبارزه
تصویر مبارزه
نبرد کردن با یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معارضه
تصویر معارضه
((مُ رَ ضَ یا رِ ض))
رویارویی کردن، مقابله کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معارفه
تصویر معارفه
((مُ رِ فِ یا رَ فَ))
یکدیگر را شناختن، با هم اظهار آشنایی کردن، شناخت یکدیگر، اظهار آشنایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبارزه
تصویر مبارزه
((مُ رِ زِ))
جنگیدن، کارزار کردن، محاربه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبارزه
تصویر مبارزه
پیکار، چالش، ستیز، نبرد
فرهنگ واژه فارسی سره
جنگ، رزم، کارزار، محاربه، ناورد، نبرد، جنگیدن، رزمیدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آشنایی، شناخت، معرفی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
رویارویی، ستیز، مخالفت، ستیزه، مقابله، ستیزه کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد