جدول جو
جدول جو

معنی مظلام - جستجوی لغت در جدول جو

مظلام
(مِ)
کاری که راه درآمدن در آن معلوم نبوده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مظلام
تاریک، روز سخت، کار بیسر و ته
تصویری از مظلام
تصویر مظلام
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ظلام
تصویر ظلام
بسیار ظلم کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملام
تصویر ملام
سرزنش کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ظلام
تصویر ظلام
ظالم ها، ستمگران، بیدادگران، جباران، ظالمین، ظلمه، جمع واژۀ ظالم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مظلوم
تصویر مظلوم
ستم رسیده، کسی که به او ظلم و تعدّی شده، ستم دیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مظالم
تصویر مظالم
مظلمه ها، ظلم و ستم ها
چیزهایی که به ظلم و ستم از کسی گرفته شده باشد، جمع واژۀ مظلمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مظلم
تصویر مظلم
تاریک، بسیار تاریک، شب تاریک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ظلام
تصویر ظلام
تاریکی، تاریکی اول شب
فرهنگ فارسی عمید
(عِ)
گرد و غبار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ستم کرده. (دهار). ستم رسیده. (مهذب الاسماء) (آنندراج). ستم رسیده. جفاشده. تعدی شده. (ناظم الاطباء). ستم کش. ستم رسیده. ستمدیده. ستم زده. که مورد بیدادگری قرار گرفته باشد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : روزی خواهد بود جزا و مکافات را در آن جهان و داوری عادل که از این ستمکاران داد مظلومان بستاند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 196). مظلومی پیش گرفتی تا ناگاه در راه پیش خلیفه آمدی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 423).
ای بسا تاج و تخت مرجومان
لخت لخت از دعای مظلومان.
سنایی.
با آنچه ملک عادل انوشیروان کسری بن قباد را سعادت ذات... و تقویت مظلومان حاصل است می بینم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد. (کلیله و دمنه). اقوال پسندیده مدروس گشته... و مظلوم محق ذلیل و ظالم مبطل عزیز. (کلیله و دمنه).
تو داوری و ما همه مظلوم روزگار
مظلوم در حمایت داور نکوتر است.
خاقانی.
زنجیر فلک گردد حبل اﷲ مظلومان
گر قاف به قاف از دین یک تار کشد عدلش.
خاقانی.
مظلومم از زمانه و محرومم از فلک
ای بانو الغیاث که جای ترحم است.
خاقانی.
لواطف او درهای رأفت بر مظلومان گشاده. (سندبادنامه).
لب خشک مظلوم گو خوش بخند
که دندان ظالم بخواهند کند.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(مَ لِ)
ستم ها. این جمع مظلمه به معنی ستم باشد. (آنندراج) (غیاث). ستم و زبردستی و ستمگری. (ناظم الاطباء) :
خطا بین که بر دست ظالم برفت
جهان ماند و او بر مظالم برفت.
سعدی.
- رد مظالم، مالی که به فقیه یا مرجع تقلید یا مجاز از طرف وی دهند، بابت مظلمه ای که شخص بر عهده دارد و نمیداند به چه کسی مدیون است تا او را راضی سازد و یا بدوبپردازد و او به وکالت از طرف شرع، از جانب مظالم خواه به مستمندان و مستحقان پردازد.
، عدالتگاهها و جاهایی که در آن ظالمان را به سزا میرسانند. (آنندراج) (غیاث). دیوان داوری. دادگاه. جایی که در آن ترافع کنند:
بیندیش از آن روز کاندر مظالم
به توزیع کردی مرا میزبانی.
منوچهری.
چون پیش وی شد گفت به مظالم بودی. (تاریخ سیستان). دیگر روز مظالم بود آنجا رفت اندرپیش عمرولیث گفت آن مرد (خونی) را به من ارزانی باید کرد. (تاریخ سیستان). محمد بن هرمز اندر مظالم شد و گفت به سیستان رسم نیست که مال به زیادت خواهند. (تاریخ سیستان).
وقتی امیرنصر ابوالقاسم را دستاری داد و دراین باب عنایت نامه نبشت نشابوریان وی را تهنیت کردند و نامه بیاورده به مظالم برخواندند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 365).
یکروز عاشق تو ز بیدادتو همی
اندر مظالم ملک دادگر شود.
مسعودسعد.
- دیوان مظالم، دیوان دادخواهی و دادرسی. (ناظم الاطباء).
، جمع واژۀ مظلمه. دادخواهی. (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط) : مجلس مظالم و در سرا گشاده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 36). در هفته دوبار مظالم خواهد بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 36).
قیصر رومی به قصر مشرف او در
روز مظالم ز بندگان صفار است.
ناصرخسرو.
و موبد موبدان را بر قضا و مظالم گماشت. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 92).
- به مظالم نشستن، به دادخواهی نشستن. به مظالم نشستن شاهی یا وزیری و یا قاضیی. داددهی نشستن اغاثۀ مظلومان را. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و هرگز به تدبیری مشغول نگشتی و قصه بر نخواندی و به مظالم ننشستی. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 73). قصه ای نوشت و آن روز که عبداﷲ طاهر به مظالم نشست آن کنیزک روی بربست و به خدمت وی رفت و قصه بداد. (نوروزنامه). هر روز از رقبۀ صباح تا رکبۀ رواح و از خروج ظلام تا دخول شام بر مسند مظالم نشستی. (سندبادنامه ص 36).
- مظالم توز، دادخواه. دادجو:
زو مظالم توز و ظالم سوزتر شاهی نبود
تا تظلم گاه این میدان اغبر ساختند.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 114).
- مظالم راندن، ترافع کردن و قضاء محاکمه بین مدعی و مدعی علیه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مظالم کردن، دادرسی کردن. داددهی کردن:
اندر عراق بزم کنی در حجاز رزم
اندر عجم مظالم و اندر عرب شکار.
منوچهری.
عباد به سیستان آمد و هر روز پنجشنبه مظالم کردی. (تاریخ سیستان). امیر مظالم کرد روزی سخت بزرگ با نام. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 154). امیر برکران دکان فرمود تا پیل و مهد را بداشتند و خواجه احمد حسن و خواجه بونصر مشکان نزدیک پیل بودند مظالم کردند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 282).
- یوم المظالم، روز جزا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). روز دادرسی.
، اصطلاحی است برای قضاء عسکر در مقابل قضاء مطلق که در مردمان کشوری رانند. و رجوع به ابن خلکان ص 26 چ تهران شود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). غیرحسبه و غیرقضاست، بلکه واسطه ای است میان آن دو. رجوع به معالم القربه فی احکام الحسبه ص 9 و بعدآن شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ناقه که بانگ نکند از غایت آرزوی گشن. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ماست که پیش از جغرات شدن خورده شود. (آنندراج) (ناظم الاطباء). ماست نارسیده. (بحرالجواهر) (مهذب الاسماء). شیری که پیش از مسکه برآوردن نوشیده شود. (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
ستم کشیدن و احتمال کردن. و در آن سه لغت (لهجه) است: اضطلام، اطلام و اظلام. (منتهی الارب). و رجوع به مصادر مذکور شود. انظلام. (متن اللغه) (از اقرب الموارد). رجوع به مصدر مذکور شود. مطاوعۀ ظلّم و ظلم است. (از متن اللغه) ، بیان کننده. گوینده. و رجوع به اظهار و اظهار کردن شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
تاریک شدن. (ترجمان تهذیب عادل ص 14) (آنندراج). تاریک گردیدن شب. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). اظلام شب، گسترده شدن تاریکی آن. (از متن اللغه). تاریک گشتن شب. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
تصویری از مظلوم
تصویر مظلوم
جفا شده، ستمدیده
فرهنگ لغت هوشیار
آوینش سرزنش پوزش پذیر، ناکس زفت زره پوش سرزنش کردن، سرزنش. ملامت شده ملوم
فرهنگ لغت هوشیار
تاریک شدن شب، تاریکی، تاریکی اول شب. پر ستم بسیار ستم، جمع ظلمت تاریکی ها، جمع ظلم ستمها، جمع ظالم ستمکاران، جمع ظلمت، تاریکی ها تاریگرایی آغاز شب پسین ستم پیشه، شتر کش (قصاب شتر) ستم، چپ چپ نگاه کردن، جمع ظلم، ستم ها، جمع ظالم، ستمکاران بسیار ستم، ظلوم، ستمکار سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تارشدن تاریک شدن، ستم دیدن، درخشیدن دندان تاریک شدن (شب)، در تاریکی در آمدن، تاریک کردن، تاریک شدن، تاریک گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مظلم
تصویر مظلم
تاریک، تاری، ظلمانی، روز بسیار شر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مظالم
تصویر مظالم
ستمها، زبردستی و ستمگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اظلام
تصویر اظلام
((اِ))
تاریک شدن، در تاریکی درآمدن، تاریک کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مظلوم
تصویر مظلوم
((مَ))
ستمدیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مظالم
تصویر مظالم
((مَ لِ))
جمع مظلمه، ستم ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ظلام
تصویر ظلام
((ظَ))
پرستم، بسیار ستم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ظلام
تصویر ظلام
((ظَ لّ))
تاریکی، تاریکی اول شب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ظلام
تصویر ظلام
((ظِ))
جمع ظلمت، سیاهی ها، تاریکی ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مظلم
تصویر مظلم
((مُ لَ))
تاریک کرده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مظلم
تصویر مظلم
((مُ لِ))
بسیار تاریک و ظلمانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملام
تصویر ملام
((مُ))
ملامت شده، ملوم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملام
تصویر ملام
سرزنش کردن، سرزنش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مظلوم
تصویر مظلوم
ستمدیده
فرهنگ واژه فارسی سره
ستم ها، بیدادها، بیدادگری ها، مظلمه ها، مظلمت ها، زورستانی ها، دادخواهی ها، دادگاه، محکمه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
صفت ستم دیده، ستم کشیده
متضاد: جبار، ظالم
فرهنگ واژه مترادف متضاد