درنوردیده و پیچیده و فراهم آورده. (آنندراج). مأخوذ از تازی، پیچیده شده و لفافه شده و لفافه کرده و احاطه شده و در جوف گذاشته. (ناظم الاطباء). تافته. لوله شده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، مجموع و لفافه و کلم. (ناظم الاطباء)
درنوردیده و پیچیده و فراهم آورده. (آنندراج). مأخوذ از تازی، پیچیده شده و لفافه شده و لفافه کرده و احاطه شده و در جوف گذاشته. (ناظم الاطباء). تافته. لوله شده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، مجموع و لفافه و کلم. (ناظم الاطباء)
نابینا. (دهار). نابینا. ج، مکافیف. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (آنندراج). کور و نابینا. (ناظم الاطباء). نابیناکرده. بینای چشم پوشیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بینا و قوی چون زید این دیگر و آن باز مکفوف همی زاید و معلول ز مادر. ناصرخسرو. مردی مکفوف و اهل خبر و حافظ قرآن و اخبار و ادعیه. (تاریخ بیهق ص 163). - مکفوف داشتن، کور کردن: اگر آز نبودی و دیدۀ بصیرت آدمی را به حجاب آن از دیدن عواقب کارها مکفوف نداشتندی کس از جهانیان غم فردا نخوردی. (مرزبان نامه). ، بازایستاده و برگردیده. (ناظم الاطباء) ، بازداشته. دور داشته. ممنوع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - مکفوف داشتن، دورداشتن. بازداشتن: عین الکمال را از این دولت که عین کمال است مکفوف و نوایب زمان از این درگاه باجاه مصروف داراد. (لباب الالباب چ نفیسی ص 10). ، پیراهن نوردیده. (غیاث) (آنندراج). بسته و نوردیده. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح عروض) رکنی از بحور عروض که هفتم ساکن آن رفته باشد. (منتهی الارب). به اصطلاح عروض رکن هفت حرفی که حرف هفتم ساکن را از آخر اوانداخته باشند چون از مفاعیلن نون بیندازند مفاعیل بماند به ضم لام. (غیاث) (آنندراج). رکنی از بحور که هفتم ساکن آن رفته باشد چنانکه نون را از مفاعیلن وفاعلاتن ساقط کنند تا مفاعیل و فاعلات گردد. (ناظم الاطباء). رکنی که کف ّ در آن داخل شده باشد. (از اقرب الموارد). چون از مفاعیلن نون بیندازی مفاعیل بماند به ضم لام و مفاعیل چون از مفاعیلن منشعب باشد آن را مکفوف خوانند یعنی حرفی از آن کم کرده اند. (المعجم چ دانشگاه ص 51)
نابینا. (دهار). نابینا. ج، مکافیف. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (آنندراج). کور و نابینا. (ناظم الاطباء). نابیناکرده. بینای چشم پوشیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بینا و قوی چون زید این دیگر و آن باز مکفوف همی زاید و معلول ز مادر. ناصرخسرو. مردی مکفوف و اهل خبر و حافظ قرآن و اخبار و ادعیه. (تاریخ بیهق ص 163). - مکفوف داشتن، کور کردن: اگر آز نبودی و دیدۀ بصیرت آدمی را به حجاب آن از دیدن عواقب کارها مکفوف نداشتندی کس از جهانیان غم فردا نخوردی. (مرزبان نامه). ، بازایستاده و برگردیده. (ناظم الاطباء) ، بازداشته. دور داشته. ممنوع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - مکفوف داشتن، دورداشتن. بازداشتن: عین الکمال را از این دولت که عین کمال است مکفوف و نوایب زمان از این درگاه باجاه مصروف داراد. (لباب الالباب چ نفیسی ص 10). ، پیراهن نوردیده. (غیاث) (آنندراج). بسته و نوردیده. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح عروض) رکنی از بحور عروض که هفتم ساکن آن رفته باشد. (منتهی الارب). به اصطلاح عروض رکن هفت حرفی که حرف هفتم ساکن را از آخر اوانداخته باشند چون از مفاعیلن نون بیندازند مفاعیل ُبماند به ضم لام. (غیاث) (آنندراج). رکنی از بحور که هفتم ساکن آن رفته باشد چنانکه نون را از مفاعیلن وفاعلاتن ساقط کنند تا مَفاعیل ُ و فاعِلات ُ گردد. (ناظم الاطباء). رکنی که کَف ّ در آن داخل شده باشد. (از اقرب الموارد). چون از مفاعیلن نون بیندازی مفاعیل ُ بماند به ضم لام و مفاعیل ُ چون از مفاعیلن منشعب باشد آن را مکفوف خوانند یعنی حرفی از آن کم کرده اند. (المعجم چ دانشگاه ص 51)
آبی که بر آن ازدحام مردم باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط) : لانسقی فی النزح المضفوف. (راحز، از محیطالمحیط) ، آن که از کثرت سائلان تهی دست شده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط)
آبی که بر آن ازدحام مردم باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط) : لانسقی فی النزح المضفوف. (راحز، از محیطالمحیط) ، آن که از کثرت سائلان تهی دست شده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط)
برد مفوف، چادر تنک که در وی خطهای سپید باشد، یا عام است. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). برد نازک. گویند بردی که طولاً در آن خطوط سفید باشد. (از اقرب الموارد). چادر تنک منقش. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : اگرچه کسوت مهلهل عجمیه ام خلق است، حله مفوف عربیتم نیک نو است. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 17) ، صفت رنگ اسب است. اسب ابرشی که نقطه های سفید کوچکی داشته باشد. (از صبح الاعشی ج 2 ص 15)
برد مفوف، چادر تنک که در وی خطهای سپید باشد، یا عام است. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). برد نازک. گویند بردی که طولاً در آن خطوط سفید باشد. (از اقرب الموارد). چادر تنک منقش. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : اگرچه کسوت مهلهل عجمیه ام خلق است، حله مفوف عربیتم نیک نو است. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 17) ، صفت رنگ اسب است. اسب ابرشی که نقطه های سفید کوچکی داشته باشد. (از صبح الاعشی ج 2 ص 15)