معنی محفوف - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با محفوف
محفوف
محفوف
گرداگرد گرفته شده. (از غیاث) (آنندراج). محاطشده. احاطه کرده شده. (ناظم الاطباء). گرداگرد فراگرفته. گرداگرد گرفته. فرا گرفته. محاط. محاط به. دورکرده. احاطه شده. (یادداشت مرحوم دهخدا) : حفت الجنه به چه محفوف گشت بالمکاره که از او افزود کشت. مولوی (مثنوی، دفتر پنجم ص 12). ، محتاج. قوم محفوفون، قومی نیازمند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
محذوف
محذوف
کاسته، بریده دم بریده، خیک حذف شده کاسته بریده شده، اسب دم بریده، جزوی که از آخر آن سببی انداخته باشند. چون از مفاعیلن لن بیندازی مفاعی بماند فعولن بجای آن بنهند
فرهنگ لغت هوشیار
جدول جو جستجوی پیشرفته در مجموعه فرهنگ لغت، دیکشنری و دایره المعارف گوناگون
© 2025 | تمامی خدمات جدول جو رایگان است.