جدول جو
جدول جو

معنی مظفریه - جستجوی لغت در جدول جو

مظفریه
(مُ ظَفْ فَ ری یَ)
دهی از دهستان غار است که در بخش ری شهرستان تهران واقع است و 139 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منفرجه
تصویر منفرجه
منفرج مثلاً زاویۀ منفرجه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مظفرانه
تصویر مظفرانه
پیروزمندانه، توام با پیروزمندی، با حالت پیروزمندی
فرهنگ فارسی عمید
(مُ ری یَ)
فرقه ای باشند از غلات شیعه که اصحاب مغیره بن سعیدند. (از الانساب سمعانی). یاران مغیره بن سعید عجلی هستند و گویند حق تعالی جسم است بر صورت انسان و بر سرش تاجی است از نور و قلب او سرچشمۀ حکمت است. (از تعریفات جرجانی). از فرق غلات که بعد از امام زین العابدین و امام محمد باقر، مغیره بن سعید عجلی را امام می پنداشتند و انتظار ظهور محمد بن عبدالله بن حسن بن امام حسن را به عنوان مهدی داشتند. مغیره در آخر کار ادعای نبوت کرد و خالد بن عبدالله قسری او را کشت. (خاندان نوبختی ص 264). اصحاب مغیره بن سعید، ملقب به ابتر کثیرالنواء، و آنان را ابتریه نیز گویند و آنان فرقه ای از فرق پنجگانه زیدیه باشند. (بیان الادیان). فرقه ای از مشبهه، منسوب به مغیره بن سعید عجلی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). اصحاب مغیره بن سعد عجلی اند که گویند خدای جسم است بر صورتی از مرد، از نور و بر سر او تاجی است از نور، و قلب او منبع حکمت است و موقعی که بر آن شد که جهان را آفریند، به اسم اعظم سخن گفت. (از کشاف اصطلاحات الفنون از فرهنگ علوم نقلی تألیف سجادی). و رجوع به مغیره بن سعید و کشاف اصطلاحات الفنون و خاندان نوبختی و ترجمه فارسی الفرق بین الفرق صص 49-50 شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَرْ رِقَ)
تأنیث متفرق. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جداگانه. پراکنده: و قال یا بنی لاتدخلوا من باب واحد و ادخلوا من ابواب متفرقه.... (قرآن 67/12)، دسته ای از نگهبانان مخصوص سلطان عثمانی در قرارگاههای دربار قدیم تر’، که دارای وظایف (= مقرّری) و موقع خاصی بوده اند. (از دایرهالمعارف اسلامی)، نیزه دار و کماندار که در سفر ملازم پادشاه می باشند، اسب یدک، متفرقه. از هم پاشیده، پراکنده. جدا. گوناگون. مختلف. (ناظم الاطباء)، در تداول امروز، اشخاص بیگانه. اشخاص غیر مربوطبه جا و یا دستگاهی: ورود افراد متفرقه ممنوع است
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَرْ رِ عَ)
مؤنث متفرع. ج، متفرّعات. رجوع به متفرع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَ ررِ ثَ)
زن باردار شوریده دل. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تفرث شود
لغت نامه دهخدا
(مَرْ وَ یَ)
نوعی از کاسنی صحرایی باشد. و بعضی گویند نوعی از کاهوی تلخ است. (برهان) (آنندراج). خس بری. خندریلی. یقضید است و آن نوعی از هندبای بری بود و بغایت تلخ بود و رازی گوید مروریه صنفی از کاهوی تلخ است که شیر در وی روانه بود. (اختیارات بدیعی)
لغت نامه دهخدا
(مَ ری یَ)
اخلاط مراریه. (از یادداشت مؤلف). مراری. صفرائی. منسوب به مراره. رجوع به مراره و مراره شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ فی یَ)
مشرفی: سیوف مشرفیه. سیف مشرفی. و رجوع به مشرفی و الجماهر چ هند ص 248 شود
لغت نامه دهخدا
(فِ ریْ یَ)
قریه ای است در جانب رمله. و هانی بن کلثوم بن عبداﷲ در روزگار ولایت عمر بن عبدالعزیز در آن درگذشت. (معجم البلدان). رجوع به سافری شود
لغت نامه دهخدا
(مُ غَ یَ)
ارض مغثریه، زمین گیاه سبزناک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ وَ ری یَ / مَ وَ ری یَ)
مؤنث مکوری. (از اقرب الموارد). رجوع به مکوری شود
لغت نامه دهخدا
(مِ / مَ / مِ نِ)
ده کوچکی است از بخش شمیران شهرستان تهران. یک دستگاه از ابنیۀ دورۀ قاجاریه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1). اکنون به شمیران پیوسته و قسمت اعظم آن باغ بزرگی است که دارای تأسیسات ورزشی و جز آن برای اردوهای ورزشی و پیشاهنگی است
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ رِ جَ / جِ)
منفرجه. تأنیث منفرج. رجوع به منفرج شود.
- زاویۀ منفرجه، زاویه ای که بزرگتر از زاویۀ قائمه باشد. (ناظم الاطباء). فرهنگستان ایران ’گوشۀ باز’ را به جای این کلمه انتخاب کرده است. رجوع به زاویه و ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مظرور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به مظرور شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عَرْ رِ فی یَ)
نام قبیله ای از صفاهان و این منسوب به معرف و آن شخصی باشد که چون کسی پیش سلاطین و امرا رود و مجهول الحال باشد بیان اوصاف و نسبت او را ادا کند تا درخور آن عنایات شود. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(فِ ی یَ)
بنائی است در مراغه از آثار هولاکوخان. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 172)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ ری یَ)
فرقه ای از معتزله اتباع معمر بن عبادالسلمی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). اینان معتقدندحق تعالی جز اجسام چیزی نیافریده و اعراض مخلوق اجسامند یا طبعاً مانند آتش برای سوزاندن و آفتاب برای گرمی و یا اختیاراً مانند حیوان برای رنگها و عجب آنکه حدوث اجسام و فنای آن به عقیدۀ معمر از جانب اجسام است و در این صورت چگونه می گوید که آن افعال از اجسام می باشد و می گویند خداوند را به صفت قدیم نمی توان ستود چه قدیم دلالت کند بر تقدم زمانی و حق جل شأنه زمانی نیست. و خداوند به خود دانا نیست و الا اتحادعالم و معلوم لازم آید. (از کشاف اصطلاحات الفنون). فرقه ای از معتزله اند که گویند خدای متعالی غیر از اجسام چیزی نیافریده است و اعراض از اجسام به وجود آمده اند و حدوث اجسام و فنای آنها اعراضند. (فرهنگ علوم نقلی جعفر سجادی). و رجوع به الملل و النحل شهرستانی ج 1 ص 83 و 84 و ترجمه الفرق بین الفرق بغدادی ص 154-158 و خاندان نوبختی ص 264 و معمر بن عباد سلمی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ ری یَ)
گروهی از خوارج، و از یاران زیاد بن الاصفر باشند. گویند خودداری از جهاد، در صورتی که با حکم جهاد موافق باشند کفر نباشد و کودکان مشرکان را کافر نتوان خواند و سنگسار کردن اسقاط نگردد، و تقیه در گفتار جایز است نه در کردار، و گناهی که موجب حد شود صاحب آن گناه را باید بهمان نام گناه نامید، مثلاً سارق، زانی، قاذف، ونباید آنها را کافر خواند. و گناهی که بواسطۀ عظمتش حدی برای آن معین نیست، مانند ترک نماز و روزه، صاحب آنرا باید کافر نامید. و قیل تزوج المؤمنه من دینهم من الکافر المخالف لهم فی دارالتقیه دون دارالعلانیه، کذا فی شرح المواقف. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(ظَ فَری یَ)
مسجدی است به بغداد. (عیون الانباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ظَفْ فَ رَ)
فرس مظفره، آنکه اندک از اطراف آن بریده باشد. (منتهی الارب). اسبی که چیزی از اطرافش قطع شده باشد. (از اقرب الموارد). اسبی که چیزی از اندام وی قطع کرده باشند و یااز ناخنهای وی چیزی قطع شده باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ظَفْ فَ)
ظاهراً از شعرای معاصرچغانیان و غزنویان و فرخی سیستانی بوده. او راست:
بگشای به شادی و فرخی
ای جان جهان آستین خی
کامروز به شادی فرارسید
تاج شعرا خواجه فرخی.
(یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ ظَفْ فَ ری یَ)
دهی از دهستان باوی است که در بخش مرکزی شهرستان اهواز واقع است و 470 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(ظَ)
محله ای است بزرگ در مشرق بغداد و نزدیک آن محلۀ بزرگ دیگری و بدان قراح ظفر گفته میشود و جماعتی بدانجا منسوبند، از آنجمله ابونصر احمد بن محمد بن عبدالملک الاسدی الظفری که از خطیب ابابکر سماع حدیث دارد و در سال 532 هجری قمری وفات کرده است و ابوسعد در شیوخ خویش ذکر او آورده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از منفرجه
تصویر منفرجه
منفرجه در فارسی مونث منفرج و باز مونث منفرج
فرهنگ لغت هوشیار
پیروز مندانه با پیروزی پیروزمندانه: سردار... مظفرانه و ارد پایتخت شد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مظهریت
تصویر مظهریت
هویدائی و آشکاریی
فرهنگ لغت هوشیار
مروریه در فارسی: کاهوی تلخ کاسنی دشتی یکی از گونه های کاسنی که آنرا کاهوی تلخ نیز گویند خندریلی خس بری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متفرعه
تصویر متفرعه
متفرعه در فارسی مونث متفرع: فرجستک ستاک مونث متفرع جمع متفرعات
فرهنگ لغت هوشیار
متفرقه در فارسی مونث متفرق: پراگنده پراشیده ولاو بشپول، گوناگون، بیگانه نا آشنا مونث متفرق جمع متفرقات، اشخاص و اشیا متخلف: یعنی اهل بازار و روستا و متفرقه، گروهی از نگهبانان سلطنتی، اشخاص بیگانه: ورود اشخاص متفرقه ممنوع است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جعفریه
تصویر جعفریه
جعفریان که در روش و کیش از رهنمود جعفر صادق (ع) پیروی می کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متفرقه
تصویر متفرقه
((مُ تَ فَ رِّ قِ))
مؤنث متفرق، جمع متفرقات، اشخاص و اشیاء مختلف، اشخاص بیگانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منفرجه
تصویر منفرجه
((مُ فَ رِ جِ))
مؤنث منفرج
زاویه منفرجه: زاویه ای که بیشتر از 90 درجه باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متفرقه
تصویر متفرقه
درهم
فرهنگ واژه فارسی سره