جدول جو
جدول جو

معنی مطیعا - جستجوی لغت در جدول جو

مطیعا(مُ)
نصرآبادی آرد: از تبارزۀ ساکن عباس آباد اصفهان است. مردی در کمال برشتگی و آرام، دلنشین خاطرها و مقبول دلها بود. هرگز قدم از طریق ادب بیرون ننهاد. اوقات به تجارت میگذرانید به هند رفته پسرش در آنجا فوت شده اعراض کرده بیمار به اصفهان آمده فوت شد. یکی از اشعارش این است:
آهی که مرا از دل پر درد برآید
چون شاهسواریست که از گرد برآید
برگشتن ما یکجهتان از تو محال است
از معرکۀ عشق مگر گرد برآید.
(از تذکرۀ نصرآبادی ص 391)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مطیع
تصویر مطیع
اطاعت کننده، فرمان بردار، آنکه فرمان کسی را می پذیرد یا اجرا می کند
فرمان بر، فرمان پذیر، فرمان شنو، فرمان نیوش، سر به راه، سر بر خط، سر سپرده، نرم گردن، طاعت پیشه، طاعت ور، طایع، مطاوع، مطواع، عبید، منقاد
فرهنگ فارسی عمید
(مُ)
از ’طوع’، اطاعت و فرمانبرداری کننده. (آنندراج). فرمانبردار. ج، مطیعون. (مهذب الاسماء). فرمانبردار. رام و فروتن. (ناظم الاطباء). مطواع. مطواعه. (اقرب الموارد) (محیطالمحیط). فرمانبردار. فرمانی. پیشکار. فرمانبر. طائع. منقاد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
خدا را بجاآوری بندگی
مطیعش شوی در سرافکندگی.
فردوسی.
دل من چون رعیتی است مطیع
عشق چون پادشاه کامرواست.
فرخی.
مردم روزگار وی، وضیع و شریف او را گردن نهند و مطیع و منقاد وی باشند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 92). ایشان چنانکه فرموده ایم ترا مطیع و فرمانبردار باشند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 283). و اعیان آن نواحی در هوای ما مطیع وی گشته. (تاریخ بیهقی). هر که اختیار کند همگان او را مطیع باشند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 372). اگر خواهد او گاو را بیارم تا ملک را مطیع باشد. (کلیله و دمنه). حکم او را مطیع و منقاد گشتند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 438). جملگی مطیع فرمان گشتند. (گلستان).
برگی که از برای مطیعان کشد خدای
عاصی چگونه در خور آن برگ خوان شود.
سعدی.
- مطیع شدن، منقاد شدن. فرمانبردار گردیدن:
ز جن و انس و وحوش و طیور و دیو و پری
شدند جمله مر او را مطیع و فرمانبر.
ناصرخسرو.
مراد هر که برآری مطیع امر تو شد
خلاف نفس که فرمان دهد چو یافت مراد.
سعدی.
- مطیع کردن، فرمانبر کردن و تابع و منقاد نمودن. (ناظم الاطباء) :
ملوک روی زمین را به استمالت و حکمت
چنان مطیع و مسخر کند که ملک یمین را.
سعدی.
- مطیعگشتن، مطیع شدن. منقاد و فرمانبردار گردیدن:
او را بدان که دیو جسد را مطیع گشت
حکمت سفه شده ست و سعادت شقا شده ست.
ناصرخسرو (دیوان چ سهیلی ص 53).
دیوش مطیع گشته به مال و پری به علم
آن یابد این که هوش و خردش آشنا شده ست.
ناصرخسرو (دیوان چ سهیلی ص 54)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
ابن ایاس کنانی. از شعرایی است که عهد اموی و عباسی را دریافته است. شاعری ظریف گوی ملیح و متهم به زندقه بود. منشاء وی کوفه و پدرش از فلسطین بود. از عباسیان کناره گرفت و به جعفر بن منصور روی آورد و تا پایان عمر هم باوی بود. با حماد عجرد شاعر دوستی داشت. وی به سال 166 ه. ق. درگذشته است. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 1049)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مطیع
تصویر مطیع
اطاعت و فرمانبرداری کننده، فرمانبردار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطیع
تصویر مطیع
((مُ))
فرمان بردار، اطاعت کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطیع
تصویر مطیع
فرمانبردار
فرهنگ واژه فارسی سره
تابع، تسلیم، رام، رهوار، سربه راه، زیردست، سازگار، فرمان بر، فرمان بردار، مطاوع، منقاد، وابسته
متضاد: سرکش، نافرمان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از مطیع
تصویر مطیع
مطيعً
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از مطیع
تصویر مطیع
Submissive
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مطیعانه
تصویر مطیعانه
Compliantly, Obediently
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مطیع
تصویر مطیع
soumis
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مطیعانه
تصویر مطیعانه
gehorsam
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مطیعانه
تصویر مطیعانه
de maneira obediente, obedientemente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مطیع
تصویر مطیع
従順な
دیکشنری فارسی به ژاپنی
مطابق، مطیع
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از مطیع
تصویر مطیع
مطیع
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از مطیع
تصویر مطیع
เชื่อฟัง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از مطیع
تصویر مطیع
mtiifu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از مطیع
تصویر مطیع
נכנע
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از مطیع
تصویر مطیع
patuh
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از مطیع
تصویر مطیع
顺从的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از مطیع
تصویر مطیع
순종적인
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از مطیع
تصویر مطیع
itaatkar
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از مطیع
تصویر مطیع
অধীন
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از مطیع
تصویر مطیع
विनम्र
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از مطیع
تصویر مطیع
sottomesso
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مطیع
تصویر مطیع
sumiso
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مطیع
تصویر مطیع
onderdanig
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مطیع
تصویر مطیع
покірний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مطیع
تصویر مطیع
покорный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مطیع
تصویر مطیع
uległy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مطیع
تصویر مطیع
unterwürfig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مطیع
تصویر مطیع
submisso
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مطیعانه
تصویر مطیعانه
posłusznie
دیکشنری فارسی به لهستانی