جدول جو
جدول جو

معنی مطیع - جستجوی لغت در جدول جو

مطیع
اطاعت کننده، فرمان بردار، آنکه فرمان کسی را می پذیرد یا اجرا می کند
فرمان بر، فرمان پذیر، فرمان شنو، فرمان نیوش، سر به راه، سر بر خط، سر سپرده، نرم گردن، طاعت پیشه، طاعت ور، طایع، مطاوع، مطواع، عبید، منقاد
تصویری از مطیع
تصویر مطیع
فرهنگ فارسی عمید
مطیع
(مُ)
ابن ایاس کنانی. از شعرایی است که عهد اموی و عباسی را دریافته است. شاعری ظریف گوی ملیح و متهم به زندقه بود. منشاء وی کوفه و پدرش از فلسطین بود. از عباسیان کناره گرفت و به جعفر بن منصور روی آورد و تا پایان عمر هم باوی بود. با حماد عجرد شاعر دوستی داشت. وی به سال 166 ه. ق. درگذشته است. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 1049)
لغت نامه دهخدا
مطیع
(مُ)
از ’طوع’، اطاعت و فرمانبرداری کننده. (آنندراج). فرمانبردار. ج، مطیعون. (مهذب الاسماء). فرمانبردار. رام و فروتن. (ناظم الاطباء). مطواع. مطواعه. (اقرب الموارد) (محیطالمحیط). فرمانبردار. فرمانی. پیشکار. فرمانبر. طائع. منقاد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
خدا را بجاآوری بندگی
مطیعش شوی در سرافکندگی.
فردوسی.
دل من چون رعیتی است مطیع
عشق چون پادشاه کامرواست.
فرخی.
مردم روزگار وی، وضیع و شریف او را گردن نهند و مطیع و منقاد وی باشند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 92). ایشان چنانکه فرموده ایم ترا مطیع و فرمانبردار باشند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 283). و اعیان آن نواحی در هوای ما مطیع وی گشته. (تاریخ بیهقی). هر که اختیار کند همگان او را مطیع باشند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 372). اگر خواهد او گاو را بیارم تا ملک را مطیع باشد. (کلیله و دمنه). حکم او را مطیع و منقاد گشتند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 438). جملگی مطیع فرمان گشتند. (گلستان).
برگی که از برای مطیعان کشد خدای
عاصی چگونه در خور آن برگ خوان شود.
سعدی.
- مطیع شدن، منقاد شدن. فرمانبردار گردیدن:
ز جن و انس و وحوش و طیور و دیو و پری
شدند جمله مر او را مطیع و فرمانبر.
ناصرخسرو.
مراد هر که برآری مطیع امر تو شد
خلاف نفس که فرمان دهد چو یافت مراد.
سعدی.
- مطیع کردن، فرمانبر کردن و تابع و منقاد نمودن. (ناظم الاطباء) :
ملوک روی زمین را به استمالت و حکمت
چنان مطیع و مسخر کند که ملک یمین را.
سعدی.
- مطیعگشتن، مطیع شدن. منقاد و فرمانبردار گردیدن:
او را بدان که دیو جسد را مطیع گشت
حکمت سفه شده ست و سعادت شقا شده ست.
ناصرخسرو (دیوان چ سهیلی ص 53).
دیوش مطیع گشته به مال و پری به علم
آن یابد این که هوش و خردش آشنا شده ست.
ناصرخسرو (دیوان چ سهیلی ص 54)
لغت نامه دهخدا
مطیع
اطاعت و فرمانبرداری کننده، فرمانبردار
تصویری از مطیع
تصویر مطیع
فرهنگ لغت هوشیار
مطیع
((مُ))
فرمان بردار، اطاعت کننده
تصویری از مطیع
تصویر مطیع
فرهنگ فارسی معین
مطیع
فرمانبردار
تصویری از مطیع
تصویر مطیع
فرهنگ واژه فارسی سره
مطیع
تابع، تسلیم، رام، رهوار، سربه راه، زیردست، سازگار، فرمان بر، فرمان بردار، مطاوع، منقاد، وابسته
متضاد: سرکش، نافرمان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مطیع
مطيعً
تصویری از مطیع
تصویر مطیع
دیکشنری فارسی به عربی
مطیع
Submissive
تصویری از مطیع
تصویر مطیع
دیکشنری فارسی به انگلیسی
مطیع
soumis
تصویری از مطیع
تصویر مطیع
دیکشنری فارسی به فرانسوی
مطیع
sumiso
تصویری از مطیع
تصویر مطیع
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
مطیع
submisso
تصویری از مطیع
تصویر مطیع
دیکشنری فارسی به پرتغالی
مطیع
unterwürfig
تصویری از مطیع
تصویر مطیع
دیکشنری فارسی به آلمانی
مطیع
uległy
تصویری از مطیع
تصویر مطیع
دیکشنری فارسی به لهستانی
مطیع
покорный
تصویری از مطیع
تصویر مطیع
دیکشنری فارسی به روسی
مطیع
покірний
تصویری از مطیع
تصویر مطیع
دیکشنری فارسی به اوکراینی
مطیع
مطابق، مطیع
دیکشنری اردو به فارسی
مطیع
مطیع
تصویری از مطیع
تصویر مطیع
دیکشنری فارسی به اردو
مطیع
เชื่อฟัง
تصویری از مطیع
تصویر مطیع
دیکشنری فارسی به تایلندی
مطیع
mtiifu
تصویری از مطیع
تصویر مطیع
دیکشنری فارسی به سواحیلی
مطیع
נכנע
تصویری از مطیع
تصویر مطیع
دیکشنری فارسی به عبری
مطیع
従順な
تصویری از مطیع
تصویر مطیع
دیکشنری فارسی به ژاپنی
مطیع
顺从的
تصویری از مطیع
تصویر مطیع
دیکشنری فارسی به چینی
مطیع
순종적인
تصویری از مطیع
تصویر مطیع
دیکشنری فارسی به کره ای
مطیع
onderdanig
تصویری از مطیع
تصویر مطیع
دیکشنری فارسی به هلندی
مطیع
patuh
تصویری از مطیع
تصویر مطیع
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
مطیع
অধীন
تصویری از مطیع
تصویر مطیع
دیکشنری فارسی به بنگالی
مطیع
विनम्र
تصویری از مطیع
تصویر مطیع
دیکشنری فارسی به هندی
مطیع
sottomesso
تصویری از مطیع
تصویر مطیع
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
مطیع
itaatkar
تصویری از مطیع
تصویر مطیع
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مطیب
تصویر مطیب
(پسرانه)
معطرکننده، خوشبوکننده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مطیب
تصویر مطیب
پاکیزه و خوش بوشده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ)
نصرآبادی آرد: از تبارزۀ ساکن عباس آباد اصفهان است. مردی در کمال برشتگی و آرام، دلنشین خاطرها و مقبول دلها بود. هرگز قدم از طریق ادب بیرون ننهاد. اوقات به تجارت میگذرانید به هند رفته پسرش در آنجا فوت شده اعراض کرده بیمار به اصفهان آمده فوت شد. یکی از اشعارش این است:
آهی که مرا از دل پر درد برآید
چون شاهسواریست که از گرد برآید
برگشتن ما یکجهتان از تو محال است
از معرکۀ عشق مگر گرد برآید.
(از تذکرۀ نصرآبادی ص 391)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مطلع
تصویر مطلع
آگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مایع
تصویر مایع
آبگون
فرهنگ واژه فارسی سره