جدول جو
جدول جو

معنی مطوعه - جستجوی لغت در جدول جو

مطوعه(مُ طَوْ وِعَ)
آنان که به طوع جهاد کنند بی آنکه واجب گردد بر ایشان. (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کسانی که بخودی خود به غزو روند. ج، مطوعون. (مهذب الاسماء). نام مسلمانان و داوطلبان جهاد در جنگهای صلیبی به روزگار ایوبیان. سپاهیان داوطلب مقابل مرتزقه. داوطلب. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا) : و سپاه مطوعه و غازیان سپاهی بزرگ با او و حربی بزرگ بود. (تاریخ سیستان ص 153). و چون افشین به حرب بابک بود معتصم با مطوعه به جانب روم رفتند به غزا. (مجمل التواریخ و القصص، ص 357). هر یکچند بامطوعه به طرسوس رفتی به غزو. (تاریخ بیهق ص 124). از اولیاء دین و مطوعۀ اسلام حشمی بسیار و لشکری جرار فراهم کرد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 289). انصار دین و مطوعۀ اسلام صد هزار مرد جمع کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 393). در این ایام قریب بیست هزار مرد از مطوعۀ اسلام از اقصای ماوراءالنهر آمده بودند. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 408)
لغت نامه دهخدا
مطوعه
مطوعه در فارسی: بت شکنان یا غازیان مردمی بودند که در شهرها داوطلبانه برای جهاد با کفار جمع می شدند و لشکری تشکیل می دادند که سالاری مخصوص داشت. این سالار را سالارغازیان یا سالارغازی مینامیدند. این کار مخصوصا در زمان غزنویان بواسطه لشکرکشیهای هندوستان عنوان داشت
فرهنگ لغت هوشیار
مطوعه((مُ طَ وَّ عَ))
یا «غازیان» مردمی بودند که در شهرها داوطلبانه برای جهاد با کفار جمع می شدند و لشکری تشکیل می دادند که سالاری مخصوص داشت. این سالار را سالار غازیان یا سالار غازی می نامیدند. این کار مخصوصاً در زمان غزنویان به واسطه لشک
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مطبعه
تصویر مطبعه
جای چاپ کردن اوراق، چاپخانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطوقه
تصویر مطوقه
طوق دار، کبوتری که در گردن او طوق باشد مانند فاخته، قمری
فرهنگ فارسی عمید
(مَطْ وَ)
ساعت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: مضت من اللیل مطوه، ای ساعه، دفعه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ عَ)
جای بلند و جای دیده بان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ طَوْ وَ قَ)
کبوتر که در گردن او طوق باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). تأنیث مطوق. حمامه مطوقه، کبوتر طوقدار. باطوق. یعنی پرهای گردن او به رنگ دیگر پرهای او نباشد. که پرهای گردن جز برنگ سایر تن دارد. ج، مطوقات. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و فصل ربیع به شکر فضل بدیع از شکوفه همه تن دهان و از سوسن جمله اعضاء زبان ساخته و مطوقات با فاختگان عشق بازیها باخته. (جهانگشای جوینی).
- حمامۀ مطوقه، کنایه از شرم مرد:
آوردت از رزان و به حمام برد و باز
اندرکفت نهاد حمامۀ مطوقه.
سوزنی.
، قارورۀ بزرگ که گردن طوقدار داشته باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ طَوْ وِ)
نسبت است مر مطوعه را که جمعی را گویند که برای غزو و جهاد به بلاد کفر آمده اند. (از لباب الانساب) (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(مِطْ عَ)
مؤنث مطواع. قول حریری در مقامۀ رازیه: ’فاصبحت اصحاب المطواعه و انخرطت فی سلک الجماعه’، عنی بالمطواعه ای المطاوعین المنقادین جماعهالعوام. (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ عَ)
سبب طمع. (منتهی الارب) (آنندراج). سبب و آن چیزی که شخص را به طمع میاندازد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ عَ)
نخلۀ درازتر و بلندتر از دیگران. (منتهی الارب) (آنندراج). خرمابن درازتر و بلندتر از دیگر خرمابنان. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خرمابنی که شکوفه آورده باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به مطلع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ طَبْ بَ عَ)
شتر مادۀ گرانبار. (منتهی الارب) (آنندراج). ماده شتر گرانبار. (ناظم الاطباء). ماده شتر سنگین از حمل. (از محیط المحیط) ، ماده شتر استوار خلقت از گوشت و پیه. (از معجم متن اللغه). ماده شتر فربه. (از اقرب الموارد) ، خیک پر از طعام. (از اقرب الموارد). خیک پر. (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مَ عَ)
مطبوع. (ناظم الاطباء). تأنیث مطبوع. چاپ شده. ج، مطبوعات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَوْ وِ عَ)
منوعه، موجههاست چنانکه در تفسیر نوع آمده است. (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 2 ص 1417). قضیۀ منوعه، قضیۀ موجهه را گویند. رجوع به قضیه شود. (از یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَ عَ)
ماده شتر سنگین از حمل. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ عَ / عِ)
چاپخانه و جایی که در آن نوشتجات را چاپ میکنند. (ناظم الاطباء). دارالطباعه. چاپخانه. چاوخانه. باسمه خانه. ج، مطابع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ عَ)
دارالطباعه. جائی که در آن کتاب و امثال آن طبع کنند. (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). مطبعه. و رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
فرمانبرداری کردن و سازواری نمودن با دیگری. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). کسی را فرمان بردن. (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به مطاوعت شود، نزد نحاه، آمدن فعلی پس فعلی جهت دلالت بر پذیرفتن مفعول که فاعل فعل ثانی است اثر فاعل فعل اول را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ وی یَ)
تأنیث مطوی. ج، مطویات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از ناظم الاطباء). بئر مطویه، چاه بناشده و نوردیده شده از سنگ. (ناظم الاطباء). و رجوع به طویت و دو مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ عَ / عِ)
قطع شده و بریده شده و مقطوع. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ عَ)
تأنیث مقطوع. ج، مقطوعات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مقطوع شود، قطعه (شعر). ج، مقطوعات: ملح من مقطوعاته فی کل فن قال:
یا حبذاالکأس من یدی قمر
یخطر فی معرض من الشفق
بدا و عین الدجی محمره
اجفانها من سلافهالفلق.
(از یتیمه الدهر ج 3 ص 262 و 263)
لغت نامه دهخدا
(مَ عَ)
تأنیث مسطوع. رجوع به مسطوع شود، ناقه مسطوعه، شترماده که با ’سطاع’ داغ گردیده باشد. (از ذیل اقرب الموارد). و رجوع به مسطع و سطاع شود
لغت نامه دهخدا
(مَجْ وَ عَ)
عام مجوعه، سال قحط و سختی. (منتهی الارب) (آنندراج). سال قحط و سال سخت. ج، مجائع. (ناظم الاطباء). سال گرسنگی. ج، مجاوع. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مطاوعه و مطاوعت در فارسی: فرمان بردن گردن نهادن سازگاری فرمان بردن اطاعت کردن، موافقت کردن، فرمانبرداری اطاعت: ... خلفای مصطفی رالله در امر و نهی و حل و عقد دست بر گشاد و فرمان مطلق ارزانی داشت و مطاوعت ایشان را بطاعت خود و رسول ملحق گردانید، موافقت سازگاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطوع
تصویر مطوع
آنکه به طوع جهاد کند بی آنکه بر وی واجب باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطلعه
تصویر مطلعه
مونث مطلع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطبوعه
تصویر مطبوعه
مطبوعه در فارسی مونث مطبوع بنگرید به مطبوع
فرهنگ لغت هوشیار
چاپخانه تافتگاه چاپخانه: مطبعه بیکار و سرگردان شده روزنامه بی خبر و یلان شده. (بهار)، جمع مطابع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطوله
تصویر مطوله
مطوله در فارسی مونث مطول: دراز نا دراز مونث مطول، جمع مطولات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطویه
تصویر مطویه
مونث مطوی
فرهنگ لغت هوشیار
مطوقه در فارسی: گردن چرخه کبوتر گردن چرخه، دارو دان دراز مونث مطوق. یاکبوتر مطوقه. کبوتری که در گردن او طوقی باشد: قومی کبوتران برسیدند و سر ایشان کبوتری بود که او را مطوقه گفتندی، دسته ای از پرندگان که جزو دسته کبوتران محسوبند و بگردن طوقی دارند مانند فاخته قمری و بعض کبوتران، قاروره بزرگ که گردنی طوق دار داشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطواعه
تصویر مطواعه
فرمانبردار رام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطبعه
تصویر مطبعه
((مَ بَ عِ))
چاپخانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطوقه
تصویر مطوقه
((مُ طَ وَّ قَ یا قِ))
کبوتری که در گردن او طوق باشد
فرهنگ فارسی معین