جدول جو
جدول جو

معنی مطمأن - جستجوی لغت در جدول جو

مطمأن
(مُ مَ ءَن ن)
آرامیده و قرارگرفته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آرمیده و سکون گیرنده. (آنندراج) (غیاث)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مطران
تصویر مطران
در آیین مسیحی، رئیس کاهنان، بزرگ ترسایان، پیشوای روحانی نصاری، بالاتر از اسقف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهمان
تصویر مهمان
کسی که به خانۀ کس دیگر می رود و در آنجا از او پذیرایی می کنند، کسی که در هتل، مهمان خانه، مسافرخانه و مانند آن اقامت دارد، کسی که موقتاً و یا بدون دریافت و پرداخت پول به کاری می پردازد مثلاً دانشجوی مهمان، بازیگر مهمان، استاد مهمان، در ورزش ویژگی تیمی که در خانۀ تیم حریف بازی می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطمئن
تصویر مطمئن
آرام و آسوده خاطر، آرمیده، قرارگرفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطاحن
تصویر مطاحن
مطحن ها، آسیاها، جمع واژۀ مطحن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطاعن
تصویر مطاعن
مطعن ها، نیزه زن ها، جمع واژۀ مطعن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مامان
تصویر مامان
مادر، کنایه از قشنگ، مامانی
فرهنگ فارسی عمید
(مُ وَ ءِ / ءَن ن)
بیابان دور. (مهذب الاسماء) دشت فراخ. رجوع به مادۀ بعد شود، خوی و عادت، پاره ای از شب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ ی ی)
از ’ظم ء’، کشت دشتی که از باران آب خورد، خلاف مسقوی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از معجم متن اللغه) (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد). کشت دشتی که از باران آب خوردخلاف مسقوی که از قنات آب خورد. (ناظم الاطباء). دیمی. کشت که آب باران خورده نه چشمه و رود. مظمی. مقابل مسقوی و مسقی. دیم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مِ فَ ءَ)
آلت خاموش کردن آتش و جز آن. ج، مطافی. (از المنجد). رجوع به مطفئه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ جَ)
با اندیشه کاری کردن. (منتهی الارب). دراندیشیدن در کاری. (از شرح قاموس). اندیشیدن در کاری. (از اقرب الموارد). مئان. (منتهی الارب). مأن فی الامر ممأنه و مئاناً، با اندیشه و تفکر کرد آن کار را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ طَ)
به صیغۀ تثنیه، دو رخسار. (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءِ)
مرد ریاکار در دوستی. (ناظم الاطباء). مرد ریاکار، دروغگو. (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جِ)
متماجع. (ناظم الاطباء). رجوع به متماجع و تماجن شود
لغت نامه دهخدا
(حَ صَ)
فروداشتن. (زوزنی) : طمأن ظهره، پست و برابر نمود پشت را، طمأن من الامر، آرامید از کار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مطاعن
تصویر مطاعن
جمع مطعن، نیزه زنندگان نیش زنندگان جمع مطعن
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که بر دیگری وارد شود و از او با طعام و دیگر وسائل پذیرائی کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطاحن
تصویر مطاحن
جمع مطحنه، آسیاها جمع مطحنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطمئن
تصویر مطمئن
آرام و آسوده خاطر، استوار، بی گمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطمار
تصویر مطمار
ژنده پوش کهنه پوش، ریسمان لاد گران، مانند
فرهنگ لغت هوشیار
از ریشه پارسی اوستایی و پهلوی میترو پان مهر بان خاقانی دراین سروده: دبیرستان کنم در هیکل روم کنم آیین مطران را مطرا بر آن است که در نیایشگاه روم آیین مهر را زنده گرداند یا به آیین مهر زندگی دوباره بخشاید. یکی از درجات روحانیت کلیسای رومی: دبیرستان نهم (کنم) در هیکل روم کنم آیین مطران را مطرا. (خاقانی)، جمع مطارنه مطارین. توضیح دزی در ذیل قوامیس مطران را به آرشوک ترجمه کرده و برخی آنرا درجه ای بین بطریرک و آرشوک دانسته اند
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی مام مادر، دلپسند تو دل برو، جنده جاف (در زبان کودکان) مادر والده، هر چیز خوب قشنگ دلپسند، شخص خوش جنس و بزرگوار، الف - مردان رفیقه های خود را مامان خطاب کنند (درین صورت غالبا مامان جون (جان) گویند)، ب - روسپیان خانم رئیس و سر دسته خود را مامان گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مامان
تصویر مامان
((در زبان کودکان))
مادر، در تداول فارسی هر چیز خوب و قشنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطران
تصویر مطران
((مَ))
پیشوای روحانی ترسایان، جمع مطاربه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطمئن
تصویر مطمئن
((مُ مَ ئِ))
ایمن، آسوده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهمان
تصویر مهمان
کسی که به خانه کسی دیگر برود و پذیرایی شود، آن که از سوی دیگری دعوت می شود و مورد پذیرایی قرار می گیرد، ویژگی آن که به طور موقت در یک فعالیت، بازی و مانند آن ها شرکت می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطمئن
تصویر مطمئن
دلپر، استیگان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مطمئن
تصویر مطمئن
Assured, Assuring, Convinced, Certain, Certainly, Sure, Trustful
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مطمئن
تصویر مطمئن
assegurado, assegurante, certo, certamente, convencido, confiante
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مطمئن
تصویر مطمئن
versichert, versichernd, sicher, sicherlich, überzeugt, vertrauensvoll
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مطمئن
تصویر مطمئن
pewny, zapewniający, z pewnością, przekonany, ufny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مطمئن
تصویر مطمئن
уверенный , определенно , доверчивый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مطمئن
تصویر مطمئن
впевнений , певний , безумовно , переконаний , впевнений , довірливий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مطمئن
تصویر مطمئن
verzekerd, verzekerend, zeker, overtuigd, vertrouwen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مطمئن
تصویر مطمئن
asegurado, asegurador, cierto, ciertamente, convencido, seguro, confiado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی