جدول جو
جدول جو

معنی مطرود - جستجوی لغت در جدول جو

مطرود
رانده شده، دور کرده شده
تصویری از مطرود
تصویر مطرود
فرهنگ فارسی عمید
مطرود
(مَ)
رانده و دور کرده شده. (منتهی الارب) (آنندراج). رانده شده. (غیاث). رانده شده. دور کرده شده. مردود شده. (ناظم الاطباء). رانده. رانده شده. دور کرده شده. طرید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
هر که آخربین تر او مسعودتر
هر که آخربین تر او مطرودتر.
مولوی.
بداندیش نادان که مطرود باد
ندانم چه میخواهد از طرد من.
سعدی
لغت نامه دهخدا
مطرود
رانده، دور کرده شده، مردود شده
تصویری از مطرود
تصویر مطرود
فرهنگ لغت هوشیار
مطرود
((مَ))
رانده شده، طرد شده
تصویری از مطرود
تصویر مطرود
فرهنگ فارسی معین
مطرود
رانده شده
تصویری از مطرود
تصویر مطرود
فرهنگ واژه فارسی سره
مطرود
رانده، رجیم، عاق، مردود، منفور، متروک، نکوهیده
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مطرد
تصویر مطرد
عام، شامل، روان، جاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطروح
تصویر مطروح
انداخته شده، دور افکنده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرود
تصویر مرود
میل سرمه دان، محور، میله ای است که باز بر آن می نشیند و زنجیری دارد که پای باز را بر آن می بندند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطرد
تصویر مطرد
نیزۀ کوتاه، علم، درفش
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
نوعی از کمات کوچک. (الفاظ الادویه). اسم نوعی از فطر است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
تب زده. (منتهی الارب). آنکه مبتلا به تب نوبه باشد. (ناظم الاطباء) ، تب آمده. (دهار) (مهذب الاسماء). تب به نوبت آمده. (منتهی الارب) ، واردشده و آمده. (ناظم الاطباء) ، ورود کرده شده. (غیاث) (آنندراج) ، وظیفه خوانی نموده. (غیاث). وظیفه خوانی نموده شده. (آنندراج) ، پژمرده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(ئی یِ)
دهی است از دهستان ارنگه بخش کرج شهرستان کرج، واقع در 38 هزارگزی شمال خاوری کرج با 479 تن سکنه. آب آن از چشمه سار و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جای دورافکنده شده. (منتهی الارب) (آنندراج). بیفکنده. (مهذب الاسماء). رانده شده و دور کرده شده. (ناظم الاطباء). دور کرده افکنده به جای دور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، در اصطلاح اهل حدیث، روایتی است که مخالف با ادلۀ قطعیه باشد و قابل تأویل هم نباشد. (فرهنگ علوم دکتر سجادی)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
نوعی از سماروغ. ج، مغارید. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). قسمی کماه. (بحر الجواهر). اسم نوعی از فطر است. (مخزن الادویه). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مطروف العین، آن که چشم بر یک کس ندارد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). آن که چشم بر یک کس و یک چیز ندارد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مردی که در وی نرمی و سستی و فروهشتگی باشد، گیاه باران زده بعد از خشکی، آب باران و جز آن که در وی شتران کمیز انداخته باشند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آب ستور در رفته. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مطرونه ’ه’ در آخر عربی آن، گیاه بج (شجرهالبج) یا مشمش بری و میوۀ آن. ’مادرونوآربول’ (درخت مادرون) ’مادرونوفروتا’ (میوۀ مادرون) : الحنا الاحمر المعروف بعجمیه الاندلس بالمطرونیه. (از دزی ج 2 ص 600). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ثوب مهرود، جامۀ زردرنگ. (منتهی الارب). جامه ای که به وسیلۀ ’هرد’ آن را به رنگ زرد درآورده باشند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بریده شده. (آنندراج) (ناظم الاطباء). شارب مکرود، سبلت قطع شده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
دهی از دهستان نشتا (نشتارود) است که در شهرستان شهسوار واقع است و 140 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران، ج 3)
لغت نامه دهخدا
(مَ وِ)
جایهای هلاک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
تیز از کارد و جز آن. سیف مطرور، شمشیر زدوده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سنان طریر و مطرور، نیزۀ تیز. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ماءمبرود، آب سرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آن که سردی بر مزاج او غلبه دارد. ج، مبرودین. آن که سردیش کرده باشد. مقابل محرور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، خبز مبرود، نان که بر آن آب ریخته باشند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کشت ژاله زده. (دهار). کشتۀ تگرگ زده. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آن که پوست از وی دور کرده باشند، کسی که از خوردن ملخ شکم وی دردگین باشد، زرع مجرود، کشت ملخ زده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
حلق خبه کرده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دعا و افسون و عزیمت. (از برهان) (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
درز دوخته و زره بافته و زره ثقبه دار. (منتهی الارب). و رجوع به مسروده شود
لغت نامه دهخدا
(عُ)
ساز و برگ یا نوید ساز و برگ. (منتهی الارب). جماعت از مردم، و یا ساز و برگ و تجهیزات. (از اقرب الموارد). رجوع به عطرده شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مغرود
تصویر مغرود
بربری گشته چتر دیو گونه ای سما روغ گونه ای قارچ (کماه) کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطروح
تصویر مطروح
انداخته شده
فرهنگ لغت هوشیار
آب سرد آب خنک، نان آب زده سرد شده، آب سرد، نان که بر آن آب ریخته باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطروده
تصویر مطروده
مونث مطرود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطروح
تصویر مطروح
((مَ))
دور انداخته شده، افکنده شده، جای دور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبرود
تصویر مبرود
((مَ))
سرد شده، آب سرد، نان که بر آن آب ریخته باشند
فرهنگ فارسی معین