چادر خز چهارگوشۀ نگارین. ج، مطارف. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چادر علم و غیره. (غیاث). گلیم خز با علم. (السامی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گلیم خز به علم. ج، مطارف. (مهذب الاسماء). چهارگوشۀ نگارین. چادر خز منقش. رداء خز نگارین. ج، مطارف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چون راهبی که دو رخ او سال و ماه زرد وز مطرف کبود ردا کرده و ازار. کسایی. چو خورشید خنجر کشید از نیام پدید آمد آن مطرف زردفام. فردوسی. بود نیز نو مطرفی شاهوار ببسته ز دو سو به چوب استوار. اسدی. از ابر تیره لباس اهرمن و مطرف ادکن پوشید. (تاج المآثر) ، حجاب و پرده. (ناظم الاطباء) ، مطرف الایام، ای مستأنف الایام. (منتهی الارب). فعلته فی مطرف الایام، آن کار را در روزهای تازه گذشته کردم. (ناظم الاطباء). و رجوع به معنی دوم مادۀ بعد شود
چادر خز چهارگوشۀ نگارین. ج، مطارف. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چادر علم و غیره. (غیاث). گلیم خز با علم. (السامی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گلیم خز به علم. ج، مطارف. (مهذب الاسماء). چهارگوشۀ نگارین. چادر خز منقش. رداء خز نگارین. ج، مطارف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چون راهبی که دو رخ او سال و ماه زرد وز مطرف کبود ردا کرده و ازار. کسایی. چو خورشید خنجر کشید از نیام پدید آمد آن مطرف زردفام. فردوسی. بود نیز نو مطرفی شاهوار ببسته ز دو سو به چوب استوار. اسدی. از ابر تیره لباس اهرمن و مطرف ادکن پوشید. (تاج المآثر) ، حجاب و پرده. (ناظم الاطباء) ، مطرف الایام، ای مستأنف الایام. (منتهی الارب). فعلته فی مطرف الایام، آن کار را در روزهای تازه گذشته کردم. (ناظم الاطباء). و رجوع به معنی دوم مادۀ بعد شود
ابن عیسی بن لبیب بن محمد بن مطرف غسانی بیری مکنی به ابوالقاسم. از قضات و ادباء و مورخین اندلس است. اصل وی از بیره است که در غرناطه اقامت گزید. ابتدا والی قضاء آنجا شد پس عزل گردید و در قرطبه به سال 356 هجری قمری درگذشت. اوراست ’فقهاءالبیره’ و ’شعراءالبیره’ و ’انساب العرب النازلین فی البیره و اخبار هم’.
ابن عیسی بن لبیب بن محمد بن مطرف غسانی بیری مکنی به ابوالقاسم. از قضات و ادباء و مورخین اندلس است. اصل وی از بیره است که در غرناطه اقامت گزید. ابتدا والی قضاء آنجا شد پس عزل گردید و در قرطبه به سال 356 هجری قمری درگذشت. اوراست ’فقهاءالبیره’ و ’شعراءالبیره’ و ’انساب العرب النازلین فی البیره و اخبار هم’.
خز دوز، چادر خز داراک نو (مال نو)، گزافگر گزافکار دراز کار (زیاده روی کننده) چادر خز، آغاز: هر چیز لشکر کش پوشیده جامه پوشیده بدین مانک در تازی نیامده جامه و ردایی که از خز دوخته باشند، چادر خز چهارگوشه نگارین: جلال و مطرف و مهد عماری بگونه چون بنفشه جویباری. (و یس و رامین)، جمع مطارف. مال نو. آغاز هر چیز اول هر چیزی، اسبی که سر و دمش سیاه یا سفید باشد مخالف اعضای دیگر و ی. آنکه بر اطراف لشکرزند و جنگ کند
خز دوز، چادر خز داراک نو (مال نو)، گزافگر گزافکار دراز کار (زیاده روی کننده) چادر خز، آغاز: هر چیز لشکر کش پوشیده جامه پوشیده بدین مانک در تازی نیامده جامه و ردایی که از خز دوخته باشند، چادر خز چهارگوشه نگارین: جلال و مطرف و مهد عماری بگونه چون بنفشه جویباری. (و یس و رامین)، جمع مطارف. مال نو. آغاز هر چیز اول هر چیزی، اسبی که سر و دمش سیاه یا سفید باشد مخالف اعضای دیگر و ی. آنکه بر اطراف لشکرزند و جنگ کند
بالا بر آمده، کسی یا چیزی که بربلندی قرار دارد و یا از غیر خود بلندتر است کسی یا چیزی که از بلندی مسلط بر کس دیگر یا چیز دیگر باشد، دیده ور شونده ناظر خرج، ناظر عمل
بالا بر آمده، کسی یا چیزی که بربلندی قرار دارد و یا از غیر خود بلندتر است کسی یا چیزی که از بلندی مسلط بر کس دیگر یا چیز دیگر باشد، دیده ور شونده ناظر خرج، ناظر عمل
گوسپندی که طرف دنب یا هر دو دست وپای آن سیاه و سایر بدن سپید باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). شاه مطرفه، گوسفندی کنارۀ گوش سیاه. (مهذب الاسماء). گوسپندی که طرف دنب آن سیاه و دیگر قسمتهای آن سپید باشد. (از اقرب الموارد)
گوسپندی که طرف دنب یا هر دو دست وپای آن سیاه و سایر بدن سپید باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). شاه مطرفه، گوسفندی کنارۀ گوش سیاه. (مهذب الاسماء). گوسپندی که طرف دنب آن سیاه و دیگر قسمتهای آن سپید باشد. (از اقرب الموارد)