جدول جو
جدول جو

معنی مطرف - جستجوی لغت در جدول جو

مطرف
جامۀ دوخته شده از خز
تصویری از مطرف
تصویر مطرف
فرهنگ فارسی عمید
مطرف
آغاز و اول چیزی
اسبی که سر و دم او سیاه یا سفید باشد
تصویری از مطرف
تصویر مطرف
فرهنگ فارسی عمید
مطرف(مُ رَ / مِ رَ)
چادر خز چهارگوشۀ نگارین. ج، مطارف. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چادر علم و غیره. (غیاث). گلیم خز با علم. (السامی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گلیم خز به علم. ج، مطارف. (مهذب الاسماء). چهارگوشۀ نگارین. چادر خز منقش. رداء خز نگارین. ج، مطارف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
چون راهبی که دو رخ او سال و ماه زرد
وز مطرف کبود ردا کرده و ازار.
کسایی.
چو خورشید خنجر کشید از نیام
پدید آمد آن مطرف زردفام.
فردوسی.
بود نیز نو مطرفی شاهوار
ببسته ز دو سو به چوب استوار.
اسدی.
از ابر تیره لباس اهرمن و مطرف ادکن پوشید. (تاج المآثر) ، حجاب و پرده. (ناظم الاطباء) ، مطرف الایام، ای مستأنف الایام. (منتهی الارب). فعلته فی مطرف الایام، آن کار را در روزهای تازه گذشته کردم. (ناظم الاطباء). و رجوع به معنی دوم مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
مطرف(مُ طَرْ رِ)
آن که بر اطراف لشکر زند. (منتهی الارب) (آنندراج). آن که بر اطراف لشکر زند و بر کنارها جنگ کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مطرف(مُ طَرْ رَ)
ابن عیسی بن لبیب بن محمد بن مطرف غسانی بیری مکنی به ابوالقاسم. از قضات و ادباء و مورخین اندلس است. اصل وی از بیره است که در غرناطه اقامت گزید. ابتدا والی قضاء آنجا شد پس عزل گردید و در قرطبه به سال 356 هجری قمری درگذشت. اوراست ’فقهاءالبیره’ و ’شعراءالبیره’ و ’انساب العرب النازلین فی البیره و اخبار هم’.
لغت نامه دهخدا
مطرف(مُ رِ)
مال نو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مال مطرف، مال نو. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
مطرف
خز دوز، چادر خز داراک نو (مال نو)، گزافگر گزافکار دراز کار (زیاده روی کننده) چادر خز، آغاز: هر چیز لشکر کش پوشیده جامه پوشیده بدین مانک در تازی نیامده جامه و ردایی که از خز دوخته باشند، چادر خز چهارگوشه نگارین: جلال و مطرف و مهد عماری بگونه چون بنفشه جویباری. (و یس و رامین)، جمع مطارف. مال نو. آغاز هر چیز اول هر چیزی، اسبی که سر و دمش سیاه یا سفید باشد مخالف اعضای دیگر و ی. آنکه بر اطراف لشکرزند و جنگ کند
فرهنگ لغت هوشیار
مطرف((مُ رَ))
جامه ای که از خز دوخته باشند
تصویری از مطرف
تصویر مطرف
فرهنگ فارسی معین
مطرف((مُ رِ))
مال نو
تصویری از مطرف
تصویر مطرف
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مشرف
تصویر مشرف
(پسرانه)
ناظر، اشراف دارنده، در تصوف آنکه خداوند او را بر ضمایر خلق آگاه می کند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مطاف
تصویر مطاف
جای طواف کردن، محل گردش و دور زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محرف
تصویر محرف
ویژگی کلمه ای که حرف یا حروفی از آن تغییر داده شده باشد، تحریف شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطرز
تصویر مطرز
کسی که کارش نقش و نگار دادن به پارچه و جامه باشد، رفوگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطرح
تصویر مطرح
طرح شده، موردبحث قرار گرفته، محل طرح کردن، محل انداختن، جای افکندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطارف
تصویر مطارف
مطرف ها، جامه های دوخته شده از خز، جمع واژۀ مطرف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محرف
تصویر محرف
کسی که کلامی را تغییر بدهد، تحریف کننده، تغییردهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشرف
تصویر مشرف
بالا بر آمده، کسی یا چیزی که بربلندی قرار دارد و یا از غیر خود بلندتر است
کسی یا چیزی که از بلندی مسلط بر کس دیگر یا چیز دیگر باشد، دیده ور شونده
ناظر خرج، ناظر عمل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصرف
تصویر مصرف
صرف و خرج کردن، جای صرف و خرج کردن، محل خرج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطرق
تصویر مطرق
چکش، پتک، چوبی که با آن پشم یا پنبه بزنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسرف
تصویر مسرف
کسی که بی اندازه خرج می کند، اسراف کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطرز
تصویر مطرز
نقش و نگاردار، گل و بوته دار، حاشیه دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطرب
تصویر مطرب
به طرب آورنده، نوازنده، خواننده، رقاص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مترف
تصویر مترف
فاسد شده بر اثر برخورداری از رفاه زیاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معرف
تصویر معرف
شناساننده، آشنا کننده، تعریف کننده، در علم منطق قضیۀ معلومی که موجب کشف مجهولی شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشرف
تصویر مشرف
شرف یافته، بلندپایه و بزرگ شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطرد
تصویر مطرد
نیزۀ کوتاه، علم، درفش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغرف
تصویر مغرف
آب بردارنده با دست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطرد
تصویر مطرد
عام، شامل، روان، جاری
فرهنگ فارسی عمید
(مُ طَرْ رَ فَ)
گوسپندی که طرف دنب یا هر دو دست وپای آن سیاه و سایر بدن سپید باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). شاه مطرفه، گوسفندی کنارۀ گوش سیاه. (مهذب الاسماء). گوسپندی که طرف دنب آن سیاه و دیگر قسمتهای آن سپید باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ فَ)
ارض مطرفه، کثیرهالطریفه، و هی نبت. (مهذب الاسماء). زمینی که طریفۀ آن بسیار باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به طریفه و مطروفه شود
لغت نامه دهخدا
کسی که از علمی مقداری آموخته باشد بدون اینکه در آن متخصص و متبحر و متعمق باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجرف
تصویر مجرف
دارا کباخته بیل بیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محرف
تصویر محرف
تحریف و مغلوب شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصرف
تصویر مصرف
گسارش، کاربرد، کارکرد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از معرف
تصویر معرف
شناسه
فرهنگ واژه فارسی سره