وحرۀ مسموم سازندۀ طعام که با خوردن آن قی و اسهال آید. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). وحره که مسموم سازد طعام را و وحره جانوری است. (از آنندراج) ، طعام و یا شراب زهرناک که در آن وحره افتاده باشد. (ناظم الاطباء)
وحرۀ مسموم سازندۀ طعام که با خوردن آن قی و اسهال آید. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). وحره که مسموم سازد طعام را و وحره جانوری است. (از آنندراج) ، طعام و یا شراب زهرناک که در آن وحره افتاده باشد. (ناظم الاطباء)
رودباری است نزدیک طایف. (منتهی الارب) : و از آنجا به حصاری رسیدیم که آن را ’مطار’ می گفتند و از طائف تا آنجا دوازده فرسنگ بود. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ برلن ص 117)
رودباری است نزدیک طایف. (منتهی الارب) : و از آنجا به حصاری رسیدیم که آن را ’مطار’ می گفتند و از طائف تا آنجا دوازده فرسنگ بود. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ برلن ص 117)
چوب یا چوب تر و تازه. (منتهی الارب) (آنندراج). چوب و چوب تر و تازه. (ناظم الاطباء). چوب و گویند مطری (م طر را) که مقلوب این کلمه است. (از اقرب الموارد)، شکافته و شکسته و مقلوب مطری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شکافته و شکسته. (از اقرب الموارد)، نوعی از چادر. (منتهی الارب) (آنندراج). نوعی از برد. (از اقرب الموارد)، جامۀ به مرغان کرده. (مهذب الاسماء). نوعی از چادر که در آن نقش مرغان کنند. (ناظم الاطباء). مصور به تصاویر طیور. (غیاث) (آنندراج) : کشد دشت را گه بساطمدثّر دهد باغ را گاه حلّه ی مطیّر. ناصرخسرو (دیوان چ تقوی، ص 150). با صورت نیکو که بیامیزد با او با جبۀ سقلاطون با شعر مطیر. ناصرخسرو. آن جفت را کز او شد قوس قزح ملون و آن طاق را کزو شد صحن فلک مطیر. خاقانی
چوب یا چوب تر و تازه. (منتهی الارب) (آنندراج). چوب و چوب تر و تازه. (ناظم الاطباء). چوب و گویند مطری (م ُ طَرْ را) که مقلوب این کلمه است. (از اقرب الموارد)، شکافته و شکسته و مقلوب مطری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شکافته و شکسته. (از اقرب الموارد)، نوعی از چادر. (منتهی الارب) (آنندراج). نوعی از بُرد. (از اقرب الموارد)، جامۀ به مرغان کرده. (مهذب الاسماء). نوعی از چادر که در آن نقش مرغان کنند. (ناظم الاطباء). مصور به تصاویر طیور. (غیاث) (آنندراج) : کشد دشت را گه بساطمدثّر دهد باغ را گاه حلّه ی ْ مطیَّر. ناصرخسرو (دیوان چ تقوی، ص 150). با صورت نیکو که بیامیزد با او با جبۀ سقلاطون با شعر مطیر. ناصرخسرو. آن جفت را کز او شد قوس قزح ملون و آن طاق را کزو شد صحن فلک مطیر. خاقانی
باران. (غیاث). باران و جای باران رسیده. (آنندراج). مکان مطیر، جای باران رسیده. (منتهی الارب). ممطور و یقال یوم ماطر و مطیر و ممطور، یعنی روزی که در آن باران باشد. (از اقرب الموارد). بارانی. باران دار. بارنده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - ابر مطیر، ابر بارانی. ابر بارنده: نیارد کنون تازگی بار تو نه خورشید رخشان نه ابر مطیر. ناصرخسرو. بیقرار است همچو آب سراب دود تیره ست همچو ابر مطیر. ناصرخسرو. قدر او چرخ بلند و رأی او شمس مضی قدر او بحر محیط وجود او ابر مطیر. سنایی. زمین ز حلم تو مایل شود به صبر صبور هوا ز طبع تو حامل شود به ابر مطیر. ابوالفرج رونی. یاد دستت میکند باد بهاری بیش از این لاجرم وامیشود هر دم دل ابر مطیر. سلمان ساوجی. ز بسکه کوه کشیده ست نم ز ابر مطیر توان کشید رگ از سنگ همچو مو ز خمیر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا، بدون ذکر نام شاعر). - عارض مطیر، ابر مطیر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : از خرمی چو عرصۀ جنت کند زمین چون بگذراند از بر او عارض مطیر. سوزنی (یادداشت ایضاً). ، خجلت زده. (غیاث) (آنندراج)
باران. (غیاث). باران و جای باران رسیده. (آنندراج). مکان مطیر، جای باران رسیده. (منتهی الارب). ممطور و یقال یوم ماطر و مطیر و ممطور، یعنی روزی که در آن باران باشد. (از اقرب الموارد). بارانی. باران دار. بارنده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - ابر مطیر، ابر بارانی. ابر بارنده: نیارد کنون تازگی بار تو نه خورشید رخشان نه ابر مطیر. ناصرخسرو. بیقرار است همچو آب سراب دود تیره ست همچو ابر مطیر. ناصرخسرو. قدر او چرخ بلند و رأی او شمس مضی قدر او بحر محیط وجود او ابر مطیر. سنایی. زمین ز حلم تو مایل شود به صبر صبور هوا ز طبع تو حامل شود به ابر مطیر. ابوالفرج رونی. یاد دستت میکند باد بهاری بیش از این لاجرم وامیشود هر دم دل ابر مطیر. سلمان ساوجی. ز بسکه کوه کشیده ست نم ز ابر مطیر توان کشید رگ از سنگ همچو مو ز خمیر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا، بدون ذکر نام شاعر). - عارض مطیر، ابر مطیر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : از خرمی چو عرصۀ جنت کند زمین چون بگذراند از بر او عارض مطیر. سوزنی (یادداشت ایضاً). ، خجلت زده. (غیاث) (آنندراج)
قریه ای است از توابع ساری در طبرستان و منسوب بدانجا است ابواسحاق ابراهیم بن محمد بن موسی بن هارون بن فضل بن زیدسروی مطهری. وی مردی فقیه بود. (از معجم البلدان)
قریه ای است از توابع ساری در طبرستان و منسوب بدانجا است ابواسحاق ابراهیم بن محمد بن موسی بن هارون بن فضل بن زیدسروی مطهری. وی مردی فقیه بود. (از معجم البلدان)
نعت مفعولی از تسحیر. رجوع به تسحیر شود. کاواک و میان تهی. (منتهی الارب). مجوف، و اصل آن کسی است که ’سحر’ و ریۀ او زایل شده باشد. (از اقرب الموارد) ، محتاج طعام و شراب علت نهاده. (منتهی الارب). آنکه به او طعام داده باشند و او را سرگرم کرده باشند. (از اقرب الموارد) ، فریفته و مشغول. (منتهی الارب) ، آنکه او راطعام سحور داده باشند. (از اقرب الموارد) ، مسحور و سحرزده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آنکه او را سحر کرده باشند. (از اقرب الموارد)
نعت مفعولی از تسحیر. رجوع به تسحیر شود. کاواک و میان تهی. (منتهی الارب). مجوف، و اصل آن کسی است که ’سحر’ و ریۀ او زایل شده باشد. (از اقرب الموارد) ، محتاج طعام و شراب علت نهاده. (منتهی الارب). آنکه به او طعام داده باشند و او را سرگرم کرده باشند. (از اقرب الموارد) ، فریفته و مشغول. (منتهی الارب) ، آنکه او راطعام سحور داده باشند. (از اقرب الموارد) ، مسحور و سِحرزده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آنکه او را سحر کرده باشند. (از اقرب الموارد)
پرواز، فرودگاه، چاه فراخدهان پریدن، پرش پرواز: تا اگر مرغ روحم قصد مطار سدره کند قفص کالبدهم در دولت خانه مرو بماند، محل پریدن، توضیح امروزه در عربی بمعنی فرودگاه هواپیمااستعمال شود: مطار بغداد، چاه فراخ دهانه
پرواز، فرودگاه، چاه فراخدهان پریدن، پرش پرواز: تا اگر مرغ روحم قصد مطار سدره کند قفص کالبدهم در دولت خانه مرو بماند، محل پریدن، توضیح امروزه در عربی بمعنی فرودگاه هواپیمااستعمال شود: مطار بغداد، چاه فراخ دهانه
بار اندار، بارنده، بارانی پرنده نگار: پارچه چادر جامه بارنده بارانی: بنانش ابر مطیر و سخاش مهر منیر بیانش سحر حلال و سخنش فصل خطاب. (عثمان مختاری) نوعی چادر که در آن تصویر صیور (پرندگان) باشد، نوعی پارچه برد (که ظاهرا بنقش طیور منقوش بود) : از انواع فواکه و الوان ریاحین زمین چون دیبای مشجر و هوا چون حله زیبای مطیر
بار اندار، بارنده، بارانی پرنده نگار: پارچه چادر جامه بارنده بارانی: بنانش ابر مطیر و سخاش مهر منیر بیانش سحر حلال و سخنش فصل خطاب. (عثمان مختاری) نوعی چادر که در آن تصویر صیور (پرندگان) باشد، نوعی پارچه برد (که ظاهرا بنقش طیور منقوش بود) : از انواع فواکه و الوان ریاحین زمین چون دیبای مشجر و هوا چون حله زیبای مطیر