جدول جو
جدول جو

معنی مطبوعه - جستجوی لغت در جدول جو

مطبوعه(مَ عَ)
مطبوع. (ناظم الاطباء). تأنیث مطبوع. چاپ شده. ج، مطبوعات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
مطبوعه
مطبوعه در فارسی مونث مطبوع بنگرید به مطبوع
تصویری از مطبوعه
تصویر مطبوعه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مطبوع
تصویر مطبوع
چاپ شده، چیزی که باب طبع انسان باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطبعه
تصویر مطبعه
جای چاپ کردن اوراق، چاپخانه
فرهنگ فارسی عمید
(مَ عَ)
زمین آبیاری شده از باران بهاری. (ناظم الاطباء) ، تأنیث مربوع است. رجوع به مربوع شود
لغت نامه دهخدا
(مَ عَ)
مؤنث مسبوع که نعت مفعولی از مصدر سبع است. رجوع به سبع و مسبوع شود، ماده گاو که گوسالۀ او را دده و حیوان درنده خورده باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
فرمانبرداری کردن و سازواری نمودن با دیگری. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). کسی را فرمان بردن. (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به مطاوعت شود، نزد نحاه، آمدن فعلی پس فعلی جهت دلالت بر پذیرفتن مفعول که فاعل فعل ثانی است اثر فاعل فعل اول را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
متبوعه در فارسی مونث متبوع: پیروی شده سالار مونث متبوع: وزارت متبوعه جمع متبوعات
فرهنگ لغت هوشیار
مطبوخه در فارسی مونث مطبوخ بنگرید به مطبوخ مونث مطبوخ، جمع مطبوخات
فرهنگ لغت هوشیار
مطاوعه و مطاوعت در فارسی: فرمان بردن گردن نهادن سازگاری فرمان بردن اطاعت کردن، موافقت کردن، فرمانبرداری اطاعت: ... خلفای مصطفی رالله در امر و نهی و حل و عقد دست بر گشاد و فرمان مطلق ارزانی داشت و مطاوعت ایشان را بطاعت خود و رسول ملحق گردانید، موافقت سازگاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطبوع
تصویر مطبوع
خوش آینده و مرغوب طبع، دلچسب، خوشگل
فرهنگ لغت هوشیار
چاپخانه تافتگاه چاپخانه: مطبعه بیکار و سرگردان شده روزنامه بی خبر و یلان شده. (بهار)، جمع مطابع
فرهنگ لغت هوشیار
مطوعه در فارسی: بت شکنان یا غازیان مردمی بودند که در شهرها داوطلبانه برای جهاد با کفار جمع می شدند و لشکری تشکیل می دادند که سالاری مخصوص داشت. این سالار را سالارغازیان یا سالارغازی مینامیدند. این کار مخصوصا در زمان غزنویان بواسطه لشکرکشیهای هندوستان عنوان داشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطبعه
تصویر مطبعه
((مَ بَ عِ))
چاپخانه
فرهنگ فارسی معین
((مُ طَ وَّ عَ))
یا «غازیان» مردمی بودند که در شهرها داوطلبانه برای جهاد با کفار جمع می شدند و لشکری تشکیل می دادند که سالاری مخصوص داشت. این سالار را سالار غازیان یا سالار غازی می نامیدند. این کار مخصوصاً در زمان غزنویان به واسطه لشک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطبوع
تصویر مطبوع
((مَ))
خوش آیند، دلپذیر، مطلوب طبع، طبع شده، چاپ شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطبوع
تصویر مطبوع
گوارا، دلنشین، دلپذیر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مطبوع
تصویر مطبوع
Palatable
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مطبوع
تصویر مطبوع
savoureux
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مطبوع
تصویر مطبوع
saboroso
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مطبوع
تصویر مطبوع
lezat
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از مطبوع
تصویر مطبوع
美味しい
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از مطبوع
تصویر مطبوع
可口的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از مطبوع
تصویر مطبوع
טעים
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از مطبوع
تصویر مطبوع
맛있는
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از مطبوع
تصویر مطبوع
lezzetli
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از مطبوع
تصویر مطبوع
gustoso
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مطبوع
تصویر مطبوع
स्वादिष्ट
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از مطبوع
تصویر مطبوع
schmackhaft
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مطبوع
تصویر مطبوع
sabroso
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مطبوع
تصویر مطبوع
smakelijk
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مطبوع
تصویر مطبوع
смачний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مطبوع
تصویر مطبوع
вкусный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مطبوع
تصویر مطبوع
smaczny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مطبوع
تصویر مطبوع
ladha nzuri
دیکشنری فارسی به سواحیلی