جدول جو
جدول جو

معنی مطاود - جستجوی لغت در جدول جو

مطاود
(مَ وِ)
جایهای هلاک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مقاود
تصویر مقاود
مقودها، چیزهایی که با آن ستور را دنبال خود بکشند، افسارها، مهارها، لگام ها، جمع واژۀ مقود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معاود
تصویر معاود
مواظب، ماهر در کار خود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطرود
تصویر مطرود
رانده شده، دور کرده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطاوع
تصویر مطاوع
سازگار، فرمان بردار، آنکه فرمان کسی را می پذیرد یا اجرا می کند، فرمان بر، فرمان پذیر، فرمان شنو، فرمان نیوش، سر به راه، سر بر خط، سر سپرده، نرم گردن، طاعت پیشه، طاعت ور، مطیع، طایع، مطواع، عبید، منقاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطاوی
تصویر مطاوی
مطوی ها، پیچیده شده ها، در هم پیچیده ها، پیچ دارها، درنوردیده ها، جمع واژۀ مطوی
فرهنگ فارسی عمید
(مَ وِ)
جمع واژۀ مزود، توشه دان. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به رقاب المزاود و مزود شود
لغت نامه دهخدا
(مَ وِ)
جمع واژۀ مقود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جمع واژۀ مقود. آنچه بدان کشند از رسن و مهار و لگام و جز آن. (آنندراج) : مقاود لسان و مقالد بیان بغایت استبراق درر شکر از اصداف لطایف او نرسند. (تاریخ بیهق ص 1). اگرچه او مقاود تقلید بر سر قومی کشیده است... ما را به میدان محاربت بیرون باید شدن و از مرگ نترسیدن. (مرزبان نامه)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
رانده و دور کرده شده. (منتهی الارب) (آنندراج). رانده شده. (غیاث). رانده شده. دور کرده شده. مردود شده. (ناظم الاطباء). رانده. رانده شده. دور کرده شده. طرید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
هر که آخربین تر او مسعودتر
هر که آخربین تر او مطرودتر.
مولوی.
بداندیش نادان که مطرود باد
ندانم چه میخواهد از طرد من.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(مُ وِ)
فرمانبرداری کننده. (غیاث) (آنندراج). فرمانبردار و مطیع. (ناظم الاطباء) : طریق آن است که کافۀ ممالیک و امراء و معارف حضرت و عامۀ حشم به خدمت او پیوندند و فرموده آید تاهمگنان مطاوع و متابع رأی او باشند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 169). و اولاد و اعوان و اعضاء متابع رأی و مطاوع فرمان او باشد. (جهانگشای جوینی).
شاهان بر آستان جلالت نهاده سر
گردنکشان مطاوع و کیخسروان گدا.
سعدی (کلیات چ فروغی قصاید فارسی ص 1).
و رجوع به مطاوعه شود، سازوار و فراگیرنده مانند متعلم که از معلم درس فرامی گیرد. (ناظم الاطباء) ، مطاوع العرض و یا مطاوع العراض، پهن و عریض. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح نحوی) فعلی که پس از فعلی دیگر و مفعول آن آید مشعر بر آنکه مفعول اثر فعل را پذیرفته است، چنانکه گویند: کسرت الزجاج فانکسر که در این جمله ’فانکسر’ را مطاوع گویند یعنی موافق فاعل فعل متعدی (کسرت). و گاه فعل لازم را مطاوع گویند. و رجوع به مطاوعه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ وِ)
جمع واژۀ مطول. (ناظم الاطباء). مطاول خیل،رسنهای آنها. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نوردهای مار، و چنین است مطاوی امعاء و شحم و بطن و جامه، مطوی واحد آن است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پیچیدگیهاو شکنها و نوردها. جمع واژۀ مطوی. (غیاث) (آنندراج) : ’ما بقیت فی مطاوی امعائها ثمیله و فی مطاوی درعه اسد’، ای فی ضمن امعائها و فی ضمن درعه. و قول حریری ’و بغیتی فی مطاوی: ما ترفدون زهیده’، ای فی ضمن ما ترفدون. (اقرب الموارد). و رجوع به مطوی (م وا) شود
لغت نامه دهخدا
(مُ وِ)
آن که پیوسته بر کاری باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ماهر در عمل خویش. (از اقرب الموارد) ، خوی گر به چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مواظب. (اقرب الموارد) ، دلاور. (منتهی الارب) (آنندراج). شجاع و دلاور. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بازگشت کننده به کار نخستین. برگردنده. مراجعت کننده. و رجوع به معاوده و معاودت شود
لغت نامه دهخدا
(مَ وِ)
جایهای انداختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جایهای هلاک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ وِ)
جمع واژۀ مرود. (از متن اللغه). رجوع به مرود شود
لغت نامه دهخدا
(مُ وِ)
خواستگار مبرم و عاشق و طالب زن. (از ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از مراوده. رجوع به مراوده شود
لغت نامه دهخدا
(مُ طَوْ وَ)
دور و بعید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ وِ)
رجال مذاود و مذاوید، دفاعون عن ذمارهم، که از اهل و مال خود پاسداری کنند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مقاود
تصویر مقاود
جمع مقود، افسارها، لگام ها، چنبور ها، رسنها، مهارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاود
تصویر معاود
خویگر، دلاور
فرهنگ لغت هوشیار
فرمانبردار رام سازگار فرمانبردار مطیع، موافق سازگار جمع مطاوعین، (لغت) تابع: لوتسوی... و این از باب تفعل است مطاوع سوی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مطوی، شکن ها نورد ها پیچیدگی ها جمع مطوی: پیچیده گیها حلقه ها (چنانکه درمار ریسمان روده)، پیچیده ها مقابل منشورات: ناشرمطاوی بوی مشک و عرصه دولت... نتواند شد، شکنها نوردها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطرود
تصویر مطرود
رانده، دور کرده شده، مردود شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزاود
تصویر مزاود
جمع مزود، توشه دان ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقاود
تصویر مقاود
((مَ وِ))
جمع مقود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطاوع
تصویر مطاوع
((مُ وِ))
فرمانبردار، مطیع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطرود
تصویر مطرود
((مَ))
رانده شده، طرد شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطرود
تصویر مطرود
رانده شده
فرهنگ واژه فارسی سره
رانده، رجیم، عاق، مردود، منفور، متروک، نکوهیده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
حلقه ها، شکن ها، لابه لا، پیچیدگیها، مطوی ها، مضامین، مضمون ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تابع، رام، فرمانبردار، مطیع، سازگار، موافق
فرهنگ واژه مترادف متضاد