سازگار، فرمان بردار، آنکه فرمان کسی را می پذیرد یا اجرا می کند، فرمان بر، فرمان پذیر، فرمان شنو، فرمان نیوش، سر به راه، سر بر خط، سر سپرده، نرم گردن، طاعت پیشه، طاعت ور، مطیع، طایع، مطواع، عبید، منقاد
سازگار، فَرمان بُردار، آنکه فرمان کسی را می پذیرد یا اجرا می کند، فَرمان بَر، فَرمان پَذیر، فَرمان شِنو، فَرمان نیوش، سَر به راه، سَر بر خَط، سَر سِپرده، نَرم گَردن، طاعَت پیشه، طاعَت وَر، مُطیع، طایِع، مِطواع، عَبید، مُنقاد
جای دورافکنده شده. (منتهی الارب) (آنندراج). بیفکنده. (مهذب الاسماء). رانده شده و دور کرده شده. (ناظم الاطباء). دور کرده افکنده به جای دور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، در اصطلاح اهل حدیث، روایتی است که مخالف با ادلۀ قطعیه باشد و قابل تأویل هم نباشد. (فرهنگ علوم دکتر سجادی)
جای دورافکنده شده. (منتهی الارب) (آنندراج). بیفکنده. (مهذب الاسماء). رانده شده و دور کرده شده. (ناظم الاطباء). دور کرده افکنده به جای دور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، در اصطلاح اهل حدیث، روایتی است که مخالف با ادلۀ قطعیه باشد و قابل تأویل هم نباشد. (فرهنگ علوم دکتر سجادی)
فرمانبرداری کننده. (غیاث) (آنندراج). فرمانبردار و مطیع. (ناظم الاطباء) : طریق آن است که کافۀ ممالیک و امراء و معارف حضرت و عامۀ حشم به خدمت او پیوندند و فرموده آید تاهمگنان مطاوع و متابع رأی او باشند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 169). و اولاد و اعوان و اعضاء متابع رأی و مطاوع فرمان او باشد. (جهانگشای جوینی). شاهان بر آستان جلالت نهاده سر گردنکشان مطاوع و کیخسروان گدا. سعدی (کلیات چ فروغی قصاید فارسی ص 1). و رجوع به مطاوعه شود، سازوار و فراگیرنده مانند متعلم که از معلم درس فرامی گیرد. (ناظم الاطباء) ، مطاوع العرض و یا مطاوع العراض، پهن و عریض. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح نحوی) فعلی که پس از فعلی دیگر و مفعول آن آید مشعر بر آنکه مفعول اثر فعل را پذیرفته است، چنانکه گویند: کسرت الزجاج فانکسر که در این جمله ’فانکسر’ را مطاوع گویند یعنی موافق فاعل فعل متعدی (کسرت). و گاه فعل لازم را مطاوع گویند. و رجوع به مطاوعه شود
فرمانبرداری کننده. (غیاث) (آنندراج). فرمانبردار و مطیع. (ناظم الاطباء) : طریق آن است که کافۀ ممالیک و امراء و معارف حضرت و عامۀ حشم به خدمت او پیوندند و فرموده آید تاهمگنان مطاوع و متابع رأی او باشند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 169). و اولاد و اعوان و اعضاء متابع رأی و مطاوع فرمان او باشد. (جهانگشای جوینی). شاهان بر آستان جلالت نهاده سر گردنکشان مطاوع و کیخسروان گدا. سعدی (کلیات چ فروغی قصاید فارسی ص 1). و رجوع به مطاوعه شود، سازوار و فراگیرنده مانند متعلم که از معلم درس فرامی گیرد. (ناظم الاطباء) ، مطاوع العرض و یا مطاوع العراض، پهن و عریض. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح نحوی) فعلی که پس از فعلی دیگر و مفعول آن آید مشعر بر آنکه مفعول اثر فعل را پذیرفته است، چنانکه گویند: کسرت الزجاج فانکسر که در این جمله ’فانکسر’ را مطاوع گویند یعنی موافق فاعل فعل متعدی (کسرت). و گاه فعل لازم را مطاوع گویند. و رجوع به مطاوعه شود
نوردهای مار، و چنین است مطاوی امعاء و شحم و بطن و جامه، مطوی واحد آن است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پیچیدگیهاو شکنها و نوردها. جمع واژۀ مطوی. (غیاث) (آنندراج) : ’ما بقیت فی مطاوی امعائها ثمیله و فی مطاوی درعه اسد’، ای فی ضمن امعائها و فی ضمن درعه. و قول حریری ’و بغیتی فی مطاوی: ما ترفدون زهیده’، ای فی ضمن ما ترفدون. (اقرب الموارد). و رجوع به مطوی (م وا) شود
نوردهای مار، و چنین است مطاوی امعاء و شحم و بطن و جامه، مطوی واحد آن است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پیچیدگیهاو شکنها و نوردها. جَمعِ واژۀ مطوی. (غیاث) (آنندراج) : ’ما بقیت فی مطاوی امعائها ثمیله و فی مطاوی درعه اسد’، ای فی ضمن امعائها و فی ضمن درعه. و قول حریری ’و بغیتی فی مطاوی: ما ترفدون زهیده’، ای فی ضمن ما ترفدون. (اقرب الموارد). و رجوع به مطوی (م َ وا) شود
جمع واژۀ مطرح. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ مطرح است به معنی جای انداختن چیزی. (کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 904). - مطارح انوار، نزد منجمان انظاری است که ’قسی’ آن انظار از معدل النهار باشد میان افق حادث کوکب و نصف النهار حادث و دو دایرۀ میل که یکی از آن ثلثی از قوس النهار حادث جدا کند و یکی ثلث قوس اللیل. (کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 904). - مطارح شعاعات، نزد منجمان انظاری است که قسی ّ آن انظار از معدل النهار باشد، واقع میان افق حادث آن کوکب و عظیمه که ثلث یا ربع یا سدس از معدل النهار فصل کند و قطب این عظیمه بر مدار یومی باشد که به قطب حادث آن کوکب گذرد و در جهت عرض افق حادث آن کوکب بود. (کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 904)
جَمعِ واژۀ مَطرَح. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جَمعِ واژۀ مطرح است به معنی جای انداختن چیزی. (کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 904). - مطارح انوار، نزد منجمان انظاری است که ’قسی’ آن انظار از معدل النهار باشد میان افق حادث کوکب و نصف النهار حادث و دو دایرۀ میل که یکی از آن ثلثی از قوس النهار حادث جدا کند و یکی ثلث قوس اللیل. (کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 904). - مطارح شعاعات، نزد منجمان انظاری است که قسی ّ آن انظار از معدل النهار باشد، واقع میان افق حادث آن کوکب و عظیمه که ثلث یا ربع یا سدس از معدل النهار فصل کند و قطب این عظیمه بر مدار یومی باشد که به قطب حادث آن کوکب گذرد و در جهت عرض افق حادث آن کوکب بود. (کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 904)