جمع واژۀ مطلع. (آنندراج) (غیاث) (ناظم الاطباء) : و از مشارق ممالک و مطالع مسالک او شموس انصاف و... را طلوع داد. (سندبادنامه ص 8). به مهر خاتم دل در اصابعالرحمن به مهر خاتم وحی از مطالعالاعراب. خاقانی. و رجوع به مطلع شود
جَمعِ واژۀ مطلع. (آنندراج) (غیاث) (ناظم الاطباء) : و از مشارق ممالک و مطالع مسالک او شموس انصاف و... را طلوع داد. (سندبادنامه ص 8). به مهر خاتم دل در اصابعالرحمن به مهر خاتم وحی از مطالعالاعراب. خاقانی. و رجوع به مطلع شود
واقف و هوشمند و آگاه. (ناظم الاطباء) ، آن که مطالعه کند. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا). مطالعه کننده. خوانندۀ کتاب و جز آن: همانا که مستمعان و مطالعان این تاریخ این معانی را از قبیل احسن الشعر اکذبه دانند. (جهانگشای جوینی) ، مطالع بلد، مطالعی است که طالع شود با قوسهای فلک البروج از افق آن بلد. (مفاتیح، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، مطالع مستقیم فلک، مطالعی است که طالع شود با قوسهای فلک البروج از معدل النهار در خط استواء و آن را به فارسی جوی راست گویند. (مفاتیح، یادداشت مرحوم دهخدا)
واقف و هوشمند و آگاه. (ناظم الاطباء) ، آن که مطالعه کند. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا). مطالعه کننده. خوانندۀ کتاب و جز آن: همانا که مستمعان و مطالعان این تاریخ این معانی را از قبیل احسن الشعر اکذبه دانند. (جهانگشای جوینی) ، مطالع بلد، مطالعی است که طالع شود با قوسهای فلک البروج از افق آن بلد. (مفاتیح، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، مطالع مستقیم فلک، مطالعی است که طالع شود با قوسهای فلک البروج از معدل النهار در خط استواء و آن را به فارسی جوی راست گویند. (مفاتیح، یادداشت مرحوم دهخدا)
سازگار، فرمان بردار، آنکه فرمان کسی را می پذیرد یا اجرا می کند، فرمان بر، فرمان پذیر، فرمان شنو، فرمان نیوش، سر به راه، سر بر خط، سر سپرده، نرم گردن، طاعت پیشه، طاعت ور، مطیع، طایع، مطواع، عبید، منقاد
سازگار، فَرمان بُردار، آنکه فرمان کسی را می پذیرد یا اجرا می کند، فَرمان بَر، فَرمان پَذیر، فَرمان شِنو، فَرمان نیوش، سَر به راه، سَر بر خَط، سَر سِپرده، نَرم گَردن، طاعَت پیشه، طاعَت وَر، مُطیع، طایِع، مِطواع، عَبید، مُنقاد
فرمانبرداری کننده. (غیاث) (آنندراج). فرمانبردار و مطیع. (ناظم الاطباء) : طریق آن است که کافۀ ممالیک و امراء و معارف حضرت و عامۀ حشم به خدمت او پیوندند و فرموده آید تاهمگنان مطاوع و متابع رأی او باشند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 169). و اولاد و اعوان و اعضاء متابع رأی و مطاوع فرمان او باشد. (جهانگشای جوینی). شاهان بر آستان جلالت نهاده سر گردنکشان مطاوع و کیخسروان گدا. سعدی (کلیات چ فروغی قصاید فارسی ص 1). و رجوع به مطاوعه شود، سازوار و فراگیرنده مانند متعلم که از معلم درس فرامی گیرد. (ناظم الاطباء) ، مطاوع العرض و یا مطاوع العراض، پهن و عریض. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح نحوی) فعلی که پس از فعلی دیگر و مفعول آن آید مشعر بر آنکه مفعول اثر فعل را پذیرفته است، چنانکه گویند: کسرت الزجاج فانکسر که در این جمله ’فانکسر’ را مطاوع گویند یعنی موافق فاعل فعل متعدی (کسرت). و گاه فعل لازم را مطاوع گویند. و رجوع به مطاوعه شود
فرمانبرداری کننده. (غیاث) (آنندراج). فرمانبردار و مطیع. (ناظم الاطباء) : طریق آن است که کافۀ ممالیک و امراء و معارف حضرت و عامۀ حشم به خدمت او پیوندند و فرموده آید تاهمگنان مطاوع و متابع رأی او باشند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 169). و اولاد و اعوان و اعضاء متابع رأی و مطاوع فرمان او باشد. (جهانگشای جوینی). شاهان بر آستان جلالت نهاده سر گردنکشان مطاوع و کیخسروان گدا. سعدی (کلیات چ فروغی قصاید فارسی ص 1). و رجوع به مطاوعه شود، سازوار و فراگیرنده مانند متعلم که از معلم درس فرامی گیرد. (ناظم الاطباء) ، مطاوع العرض و یا مطاوع العراض، پهن و عریض. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح نحوی) فعلی که پس از فعلی دیگر و مفعول آن آید مشعر بر آنکه مفعول اثر فعل را پذیرفته است، چنانکه گویند: کسرت الزجاج فانکسر که در این جمله ’فانکسر’ را مطاوع گویند یعنی موافق فاعل فعل متعدی (کسرت). و گاه فعل لازم را مطاوع گویند. و رجوع به مطاوعه شود
جمع واژۀ مطلب. (آنندراج) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). مطلبها و درخواستهاو سوءالات و خواهشها و عرضه داشتها و استدعاها. (ناظم الاطباء). آرزوها: دیگری... به قوت عقل برمطالب و مآرب خویش رسیده. (کلیله و دمنه) ، مسائل و موضوعات: در حل مشکلات معارف نقلی و کشف معضلات مطالب عقلی بر امثال و اضراب مزیت و تقدیم یافته. (المعجم چ مدرس رضوی و قزوینی ص 3)
جَمعِ واژۀ مطلب. (آنندراج) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). مطلبها و درخواستهاو سوءالات و خواهشها و عرضه داشتها و استدعاها. (ناظم الاطباء). آرزوها: دیگری... به قوت عقل برمطالب و مآرب خویش رسیده. (کلیله و دمنه) ، مسائل و موضوعات: در حل مشکلات معارف نقلی و کشف معضلات مطالب عقلی بر امثال و اضراب مزیت و تقدیم یافته. (المعجم چ مدرس رضوی و قزوینی ص 3)
نگریستن به هر چیز برای واقف شدن به آن و تأمل و تفکر و اندیشه. نظر به دقت. (ناظم الاطباء). فرهنگستان ایران بجای این کلمه ’بررسی’ را پذیرفته است: بازرگان از مطالعۀ ضیعت و معامله و تجارت بازگشت. (سندبادنامه ص 157). چون به بست رسید به مطالعۀ اعمال و تجدید عهد احوال رعیت مشغول شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 407). ملک را خیال مطالعۀ جمال لیلی در دل آمد تا چه صورت است که موجب چندین فتنه است. (گلستان). - مطالعۀ نفس، فرورفتن در خود. مشاهدۀ درون. بررسی معرفت بوسیلۀ خود معرفت. و رجوع به لاروس و روانشناسی از لحاظ تربیت تألیف دکتر سیاسی شود. ، به اندیشه خواندن نامه ای را بی آواز. مرور کردن کتابتی به چشم بی آواز خواندن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). قرائت. مطالعۀ کتاب، خواندن کتاب. (ناظم الاطباء) : و معلوم است که مطالعۀ کتب و گزیدن سخنها و شرح دادن... در میان این زحمت ممکن نباشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). پدر منزوی گشت و ملک بدو بازگذاشت و به مطالعۀ کتب و مجالست اهل ادب پرداخت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 337)، {{اسم}} مکتوب. مرقومه. نامه. صاحب فلان بداند که مطالعۀ او رسید و بر رأی ما عرضه کردند. (عتبهالکتبه). گفت که (ابوالمعالی هبهاﷲ) در سال گذشته مطالعه به امیرالمؤمنین نوشتم مشتمل بر اینکه امسال سعی نمودم و ارتفاعات را ضبط کردم. دوازده هزار حاصل شد. (تجارب السلف). (خلیفه) آن مطالعه را جوابی فرمود مشتمل بر نوازش. (تجارب السلف). مطالعۀ دیگر به امیرالمؤمنین نوشتم و مقدار حاصل بنمودم خلیفه جواب مطالعه فرمود مشتمل بر استمالت. (تجارب السلف)، (اصطلاح عرفانی) عبارت از توفیقات حق تعالی مرعارفین راست. (اصطلاحات شاه نعمت اﷲ) (ازفرهنگ مصطلحات عرفا). توفیقات حق بدون طلب و سؤال در حق عارفان که تحمل بار سنگین خلافت را کرده اند، درآنچه به حوادث کون باز گردد. (از تعریفات جرجانی). و رجوع به مطالعت و مطالعه شود
نگریستن به هر چیز برای واقف شدن به آن و تأمل و تفکر و اندیشه. نظر به دقت. (ناظم الاطباء). فرهنگستان ایران بجای این کلمه ’بررسی’ را پذیرفته است: بازرگان از مطالعۀ ضیعت و معامله و تجارت بازگشت. (سندبادنامه ص 157). چون به بست رسید به مطالعۀ اعمال و تجدید عهد احوال رعیت مشغول شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 407). ملک را خیال مطالعۀ جمال لیلی در دل آمد تا چه صورت است که موجب چندین فتنه است. (گلستان). - مطالعۀ نفس، فرورفتن در خود. مشاهدۀ درون. بررسی معرفت بوسیلۀ خود معرفت. و رجوع به لاروس و روانشناسی از لحاظ تربیت تألیف دکتر سیاسی شود. ، به اندیشه خواندن نامه ای را بی آواز. مرور کردن کتابتی به چشم بی آواز خواندن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). قرائت. مطالعۀ کتاب، خواندن کتاب. (ناظم الاطباء) : و معلوم است که مطالعۀ کتب و گزیدن سخنها و شرح دادن... در میان این زحمت ممکن نباشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). پدر منزوی گشت و ملک بدو بازگذاشت و به مطالعۀ کتب و مجالست اهل ادب پرداخت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 337)، {{اِسم}} مکتوب. مرقومه. نامه. صاحب فلان بداند که مطالعۀ او رسید و بر رأی ما عرضه کردند. (عتبهالکتبه). گفت که (ابوالمعالی هبهاﷲ) در سال گذشته مطالعه به امیرالمؤمنین نوشتم مشتمل بر اینکه امسال سعی نمودم و ارتفاعات را ضبط کردم. دوازده هزار حاصل شد. (تجارب السلف). (خلیفه) آن مطالعه را جوابی فرمود مشتمل بر نوازش. (تجارب السلف). مطالعۀ دیگر به امیرالمؤمنین نوشتم و مقدار حاصل بنمودم خلیفه جواب مطالعه فرمود مشتمل بر استمالت. (تجارب السلف)، (اصطلاح عرفانی) عبارت از توفیقات حق تعالی مرعارفین راست. (اصطلاحات شاه نعمت اﷲ) (ازفرهنگ مصطلحات عرفا). توفیقات حق بدون طلب و سؤال در حق عارفان که تحمل بار سنگین خلافت را کرده اند، درآنچه به حوادث کون باز گردد. (از تعریفات جرجانی). و رجوع به مطالعت و مطالعه شود
طلاع. واقف گردیدن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (المصادر زوزنی) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، به چیزی نگریستن برای وقوف یافتن بر آن. (آنندراج). پیوسته در چیزی نگریستن. (تاج المصادر بیهقی) ، چیزی به کسی نوشتن تا واقف گردد. (منتهی الارب) (از المصادر زوزنی) (از تاج المصادر بیهقی) ، ظاهر کردن حال را. (منتهی الارب) (آنندراج). و رجوع به مطالعت و مطالعه شود
طِلاع. واقف گردیدن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (المصادر زوزنی) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، به چیزی نگریستن برای وقوف یافتن بر آن. (آنندراج). پیوسته در چیزی نگریستن. (تاج المصادر بیهقی) ، چیزی به کسی نوشتن تا واقف گردد. (منتهی الارب) (از المصادر زوزنی) (از تاج المصادر بیهقی) ، ظاهر کردن حال را. (منتهی الارب) (آنندراج). و رجوع به مطالعت و مطالعه شود
مطالعه. مطالعه. خواندن: من در مطالعت این کتاب تاریخ از فقیه بوحنیفۀ اسکافی درخواستم تا قصیده ای گفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 387). و تواند بود که او اخبار معتضد امیرالمؤمنین را مطالعت کرده باشد. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 67). و به مطالعت کتب... چنان میل افتاده بود که از مباشرت اشغال و ملابست اعمال اعراض کلی می نمودم. (کلیله و دمنه) ، نگریستن در چیزی برای وقوف بر احوال آن: وقتی از برای مصالح معیشت و رعایت اسباب فراغت و طلب تحصیل تفرج و استراحت به مطالعت عقار و ضیعت و استطلاع غرس و زراعت مسافرتی کرد. (سندبادنامه صص 154- 155). و رجوع به مطالعه شود
مطالعه. مطالعه. خواندن: من در مطالعت این کتاب تاریخ از فقیه بوحنیفۀ اسکافی درخواستم تا قصیده ای گفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 387). و تواند بود که او اخبار معتضد امیرالمؤمنین را مطالعت کرده باشد. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 67). و به مطالعت کتب... چنان میل افتاده بود که از مباشرت اشغال و ملابست اعمال اعراض کلی می نمودم. (کلیله و دمنه) ، نگریستن در چیزی برای وقوف بر احوال آن: وقتی از برای مصالح معیشت و رعایت اسباب فراغت و طلب تحصیل تفرج و استراحت به مطالعت عقار و ضیعت و استطلاع غرس و زراعت مسافرتی کرد. (سندبادنامه صص 154- 155). و رجوع به مطالعه شود
از ’طل ی’، جایها که وحشیان بچۀ خود را در وی بچرانند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ مطلا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
از ’طل ی’، جایها که وحشیان بچۀ خود را در وی بچرانند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جَمعِ واژۀ مَطلا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
بدقت نگریستن در چیزی برای و قوف بدان، خواندن کتاب یا نوشته ای و فهمیدن آن، نگرش در چیزی برای و قوف بدان: آن یافتی است در غفلت ناخواسته در آمده... در مشاهده قریب و مطالعه جمع افروخته، قرائت نوشته ای برای درک آن، توفیقاتی که ازطرف حق تعالی عارفان را دست دهد
بدقت نگریستن در چیزی برای و قوف بدان، خواندن کتاب یا نوشته ای و فهمیدن آن، نگرش در چیزی برای و قوف بدان: آن یافتی است در غفلت ناخواسته در آمده... در مشاهده قریب و مطالعه جمع افروخته، قرائت نوشته ای برای درک آن، توفیقاتی که ازطرف حق تعالی عارفان را دست دهد