جدول جو
جدول جو

معنی مطافل - جستجوی لغت در جدول جو

مطافل(مَ فِ)
جمع واژۀ مطفل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به مطفل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مطال
تصویر مطال
درنگ کردن در کاری، تاخیر کردن، درنگ کردن در ادای حق کسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطاف
تصویر مطاف
جای طواف کردن، محل گردش و دور زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محافل
تصویر محافل
محفل ها، جاهای جمع شدن گروههای خاص، انجمن ها، جرگه ها، مجلس ها، جمع واژۀ محفل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطال
تصویر مطال
طولانی، دراز
فرهنگ فارسی عمید
(مُ فِ)
مادۀ بچه دار از مردم و وحش. (منتهی الارب) (آنندراج). بچه دار از مردم و از جانوران. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط) ، لیله مطفل، شبی که از سردی طفلان را هلاک گرداند. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
از ’طی ف’، آمدن خیال در خواب. (منتهی الارب) (دهار) (از ناظم الاطباء). آمدن خیال در خواب و وسوسه. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جای طواف کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جای طواف کردن و جای گرداگرد گشتن و طواف کردن. (آنندراج). جای گرداگرد گشتن و طواف کردن. (غیاث). طواف گاه. (دهار) (مهذب الاسماء) : سر کوی ما مطاف او است و گرد در و دیوار ما کعبۀ طواف او. (سندبادنامه ص 195). و از هر جانب مرزبانان و سرداران ولایات احترام حریم ابهت و جلالت که مطاف ملوک عصر وملاذ سلاطین اطراف بود... (ظفرنامۀ یزدی ج 2 ص 366)
لغت نامه دهخدا
(ضَفْوْ)
با کسی معطل کردن. (زوزنی). درنگ و معطل کردن در ادای وام و حق کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). ماطله مماطله و مطالا، درنگی کرد او را و درنگی کرد در ادای وام و حق او. (ناظم الاطباء). درنگ کردن در دادن چیزی به کسی:
معزول شد دو چیز جهان از دو چیز تو
از علم تو جهالت و از جود تو مطال.
ناصرخسرو.
مکتوبات او را به مطال و وعده مطال جواب می نبشتند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 270). و چون مدتی از موعد بگذشت و در وصول، تراخی تمام افتاد و دفع و مطال متجاوز حد اعتدال گشت. (جهانگشای جوینی). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مَطْ طا)
مطول. (منتهی الارب). دیردارندۀ وام و دین و دیرکننده در وعده ادائی. (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مطل و مطال و مطول شود، خود آهن ساز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سازندۀ خود آهن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
نعت مفعولی از اطاله. طول داده شده. اطاله یافته. طولانی: مکتوبات او را به مطال و وعده مطال جواب می نبشتند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 270)
لغت نامه دهخدا
(مَ وِ)
جمع واژۀ مطول. (ناظم الاطباء). مطاول خیل،رسنهای آنها. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ فِ)
جمع واژۀ محفل (م ف / م ف ) . (منتهی الارب). مجلس ها و انجمن ها. (ناظم الاطباء). رجوع به محفل شود:
وزیری چون یکی والا فرشته
چه در دیوان چه در صدر محافل.
منوچهری.
... هشتم در محافل خاموشی را شعار ساختن. (کلیله و دمنه). در محافل دانشمندان نشستی زبان از سخن ببستی. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(مُ فِ)
همسایه و هم پیمان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). همسایۀ هم پیمان. (از اقرب الموارد) ، عهد نماینده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ فِ)
محافظ حسب. نگاهدارندۀ حسب. (از منتهی الارب). آگاه و خبردار از نسب کسی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مطفاءه. رجوع به مطفاءه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مطفل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به مطافل و مطفل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ فِ)
آنکه مداومت کند بر طعامی از حبوب. (آنندراج) (از منتهی الارب). کسی که شیرندارد جهت خوردن و خوراک وی همیشه حبوب است. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مثافله شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از محافل
تصویر محافل
مجلس ها و انجمن ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطفل
تصویر مطفل
بچه دار: جانوران، بچه کش: چون سرما
فرهنگ لغت هوشیار
بد پرداخت دیر پرداز دیر کرد، درنگ دیر دارنده و ام یا دین را دیر کننده در پرداخت قرض. درنگ کردن در امری تاخیر کردن، درنگ کردن در ادای و ام و حق کسی: معزول شد دو چیز جهان از دو چیز تو از علم تو جهالت و از جود تو مطال. (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطاف
تصویر مطاف
جای طواف کردن، جای گرداگرد گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکافل
تصویر مکافل
همسایه هم پیمان هم پیمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محافل
تصویر محافل
((مَ فِ))
جمع محفل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطاف
تصویر مطاف
((مَ))
جای طواف کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطال
تصویر مطال
((مَ طّ))
دیرکننده در پرداخت وام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطال
تصویر مطال
((مِ))
درنگ کردن در امری، تأخیر کردن، درنگ کردن در ادای وام و حق کسی
فرهنگ فارسی معین
محفل ها، مجلس ها، کانون ها، مجمع ها، مجالس، انجمن ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد
طوافگاه، محل طواف
فرهنگ واژه مترادف متضاد