جدول جو
جدول جو

معنی مطاربه - جستجوی لغت در جدول جو

مطاربه
(ضَ)
با هم طرب نمودن یا مسرور نمودن همدیگر را: چند روز است تا سلطان اشارت فرموده است که چندین پیرایه از جهت مطاربه معد کنیم. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مطارده
تصویر مطارده
حمله کردن به یکدیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاربه
تصویر محاربه
با هم جنگ کردن، جنگیدن، در علم حقوق از بین بردن نظم و امنیت با استفاده از اسلحه یا بدون آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطایبه
تصویر مطایبه
شوخی و مزاح کردن، خوش طبعی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مواربه
تصویر مواربه
در بدیع استعمال کلماتی که مضمون آن زننده، باشد اما بتوان با تصحیف و تغییر برخی از کلمات رفع اعتراض کرد و ذم را به صورت مدح درآورد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطالبه
تصویر مطالبه
چیزی از کسی طلب کردن، خواستن، حق خود را خواستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطارحه
تصویر مطارحه
با هم سخنی را در میان گذاشتن، مناظره کردن، جواب گفتن
فرهنگ فارسی عمید
معامله ای که در آن سرمایه ای برای تجارت در اختیار دیگری قرار می دهند و سود آن را طبق توافق قبلی تقسیم می کنند
فرهنگ فارسی عمید
(عَ)
با همدیگر زیرکی کردن، آفت رسانیدن، مکر و فریب نمودن با هم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). باکسی دستان آوردن. (تاج المصادر) (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(شَذذ)
حراب. با یکدیگر جنگ کردن. (منتهی الارب). با کسی جنگ کردن. (ترجمان علامۀ جرجانی) (تاج المصادربیهقی) (المصادر زوزنی). مقاتله. تحارب. احتراب، کارزار. جنگ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به محاربت شود
لغت نامه دهخدا
(سَمْ بَ لَ)
همزاد و هم سن شدن. یقال: تاربتها ای صارت تربها. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، مصاحبت اتراب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ بَ / رِ بِ)
مؤاربه. مواربه. رجوع به مواربه شود، (اصطلاح بدیع) در اصطلاح بدیع آن است که متکلم سخنی گوید و بداند که در برابر گفتار او منکری باشد و با حذاقت هرچه تمامتر طریقی برای فرار از انکار منکر بیابد یا آنکه در کلمه ای از کلمات تحریفی روا دارد و یا تصحیفی بکار برد و یا در سیاق عبارت کاهش ویا افزونی کند. استعمال کلماتی موهن که بتوان با تصحیف و تغییر برخی از کلمات رفع اعتراض کرد چنانکه گویند عبدالرحمن جامی ’ساغری’ شاعر را چنین هجو کرد:
’ساغری می گفت دزدان معانی برده اند
هرکجا در شعر من یک نکتۀ خوش دیده اند
خواندم اکثر شعرهایش را یکی معنی نبود
راست می گفت این که معنیهاش را دزدیده اند.))
و چون ساغری از او گله کرد در پاسخ گفت من گفته ام: ’شاعری می گفت...’. (از کشاف اصطلاحات الفنون، یادداشت لغت نامه)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
تو برتو دوختن و جامه بر هم پوشیدن. (تاج المصادر بیهقی). جامه بر یکدیگر دوختن. (منتهی الارب) (آنندراج). طارق بین ثوبین، اذا طابق بینها. (منتهی الارب). طارق بین ثوبین، لبس احدهما علی الاّخر. (اقرب الموارد). طارق بین ثوبین مطارقه و طراقاً، دو جامه را روی هم پوشید. (ناظم الاطباء) ، نعل بر یکدیگر زدن بر موزه. (منتهی الارب). یقال طارق الرجل بین نعلین،اذا خصف احدیهما علی الاخری. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). دو نعل را روی هم دوختن. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ضَضَ لَ)
طنابهای چادر خود را در میان چادر کسی آوردن. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ بَ / لِ بِ)
مطالبه. خواستن چیزی یا حق خود را از کسی. طلب نمودن چیزی از کسی. خواستن چیزی از کسی:
آدم ز حرص گندم نان ناشده چه دید
با آدمی مطالبۀ نان همان کند.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 860).
- مطالبه کردن، طلب کردن و خواستن چیزی یا حقی را از کسی: بقالی را درمی چند بر صوفیان گردآمده بود در واسط و هر روز مطالبه کردی. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(ضَک ک)
خواستن حق خود را از کسی و بازجست کردن. (آنندراج) (از منتهی الارب). طلب نمودن و باز جستن. (غیاث). چیزی از کسی درخواستن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ قَ)
نعت مفعولی از مصدر مطارقه. نعل مطارقه، دو نعل روی هم قرار داده شده و به هم دوخته. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ قبل و طراق شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مطارده. مطاردت. بر یکدیگر حمله آوردن: و لشکر بر دو جانب آب سغد نزول کردند و جوانان لشکر بر سبیل مطارده کرّ و فرّی می نمودند. (جهانگشای جوینی) جوانان جنگجو از هر جانب یک یک در میدان آیند و بر سبیل مجادله و مطارده دستی بر هم اندازند. (جهانگشای جوینی). با پنج شش کس معدود که اسبان ایشان در زین بود. برنشست و مطارده و مجادلۀ بسیار نمود. (جهانگشای جوینی).
- مطارده کردن، بر یکدیگرحمله کردن: قومی آنجا بگذاشته بود تا اگربر عقب لشکری برسد ساعتی مطارده کنند چندانکه میان او و خصم مابینی حاصل آید. (جهانگشای جوینی). و رجوع به مطاردت و مطارده شود
بر یکدیگر حمله بردن. (تاج المصادر بیهقی). حمله آوردن بر یکدیگر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ بعد و طراد شود
لغت نامه دهخدا
(صُ)
با کسی شراب خوردن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(ضَ رَ طَ)
مسئله بر یکدیگر افکندن. (تاج المصادر بیهقی). با کسی سخن فااوگندن. (زوزنی). با کسی سخن گفتن. (غیاث) (آنندراج). مطارحهالکلام، با هم سخن درافکندن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مشورت نمودن. (از غیاث) (آنندراج) : بر من پوشیده نیست که پدرم هر چه بکردی و رای زدی چون همگان بگفته بودندی و بازگشته با تو مطارحه کردی که رای تو روشن تر است و شفقت تو دیگر. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 454) ، خوش آمد گفتن. (از غیاث) (از آنندراج) ، اصطلاحی است در علم نجوم: و علامات درج و دقایق و ثوانی و ثوالث و روابع و خوامس و... و مقارنه و مطارحه و تثلیث و تربیع و تسدیس بنوشت. (سندبادنامه ص 64). رجوع به ترکبیهای مطارح شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مقاربه
تصویر مقاربه
با کسی نزدیک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
مواربه در فارسی: شکست دادن، فریب دادن، آسیب رساندن با همدیگر زیرکی کردن مکر و فریب کردن با هم، آفت رسانیدن بیکدیگر، استعمال کلماتی موهن که بتوان با تصحیف و تغییر برخی کلمات رفع اعتراض کرد چنانکه گویند جامی شاعری بنام (ساغری) را چنین هجو کرد: (ساغری میگفت دزدان معانی برده اند هر کجا در شعر من یک نکته خوش دیده اند) (خواندم اکثر شعر هایش را یکی معنی نبود راست میگفت اینکه معنیهاش را دزدیده اند) و چون ساغری از او گله کرد در پاسخ گفت من گفته ام (شاعری میگفت)
فرهنگ لغت هوشیار
مطارحه و مطارحت در فارسی: پاسخگویی، سگالش رایزنی مناظره کردن با کسی و جواب گفتن، مشورت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطارده
تصویر مطارده
بیکدیگر حمله کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطالبه
تصویر مطالبه
خواستن و طلب نمودن چیزی را از کسی، حق خود را خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضاربه
تصویر مضاربه
با سرمایه کسی تجارت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطایبه
تصویر مطایبه
خوش منشی، شوخی و مزاح
فرهنگ لغت هوشیار
محاربه و محاربت در فارسی: جنگ رزم با یکدیگر جنگیدن حرب کردن، حرب جمع محاربات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضاربه
تصویر مضاربه
((مُ رَ بَ یا رِ بِ))
با یکدیگر زد و خورد کردن، نوعی وام که تاجر برای انجام معاملات از بانک می گیرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مواربه
تصویر مواربه
((مُ رَ بَ یا رِ بِ))
با همدیگر زیرکی کردن، مکر و فریب کردن با هم، آفت رسانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطالبه
تصویر مطالبه
((مُ لَ بَ یا بِ))
خواستن، طلب کردن، جمع مطالبات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطایبه
تصویر مطایبه
((مُ یِ بِ))
شوخی و مزاح کردن، خوش طبعی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محاربه
تصویر محاربه
((مُ رِ بِ))
جنگیدن، پیکار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محاربه
تصویر محاربه
جنگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مطالبه
تصویر مطالبه
هم خواهی، دادخواست، درخواست
فرهنگ واژه فارسی سره