جدول جو
جدول جو

معنی مطابقه - جستجوی لغت در جدول جو

مطابقه
متضاد، چیزی که با دیگری مخالف باشد، ضد یکدیگر، در ادبیات در فن بدیع به کار بردن کلمات ضد یکدیگر در نظم یا نثر، تضاد، مطابقه، طباق، مقابل مترادف، در علوم ادبی ویژگی دو کلمۀ مخالف هم مانند سیاه و سفید، سرد و گرم، بلند و کوتاه، شیرین و تلخ، پاک و نا پاک و بیش و کم
تصویری از مطابقه
تصویر مطابقه
فرهنگ فارسی عمید
مطابقه
(مُ بَ قَ / بِ قِ)
مطابقه. مطابقت. با کردن و نمودن و داشتن و جز اینها صرف شود. و رجوع به مطابقه و مطابقت شود
لغت نامه دهخدا
مطابقه
(ضَ طَ)
یکی را بر دیگری پوشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) : طابق بین قمیصین، پوشید یکی از آن دو پیراهن را بروی دیگری. (ناظم الاطباء) ، موافقت کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). با کسی موافقت کردن. (زوزنی) (تاج المصادر). طابق فلان فلانا، موافقت کرد فلان بهمان را. (ناظم الاطباء) ، چفسانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). طابق بین الشیئین مطابقه و طباقاً، چسبانید آن دو را بهم. (ناظم الاطباء) ، رفتن با بند بر پای. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). با بند رفتن. (تاج المصادربیهقی). طابق المقید، رفت آن بنددار با بند پای. (ناظم الاطباء) ، سم پای بر جای سم دست نهادن اسب در رفتن و دویدن. (منتهی الارب) (آنندراج) : طابق الفرس، گذاشت آن اسب پای ها را در جای دستها هنگام راه رفتن. (ناظم الاطباء) ، عادت کردن برکاری. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) : طابق فلان، عادت کرد فلان برکاری. (ناظم الاطباء) ، موافقت و برابر کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) : طابق بین الشیئین مطابقه و طباقاً، برابر کرد آن دو چیز را... (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح بدیعی) جمع کردن کلمات متضاد در کلام ومتضاد لاحق است به آن کماقال عز و جل: و تعز من تشاءو تذل من تشاء. (آنندراج). مقابلۀ اشیاء متضاد را مطابقه خوانند از آن روی که ضدان مثلان اند در ضدیت و مثال آن مسعودسعد گوید:
ای سرد و گرم دهر کشیده
شیرین و تلخ چرخ چشیده.
(المعجم چ مدرس رضوی چ دانشگاه ص 344).
آن است که جمعکنند دو شی ٔ موافق را با ضدش و بعد اگر آن دو شی ٔ موافق دارای شرطی باشد، لازم است که ضد آن شرط نیز برای دو ضد آورده شود مانند: فأمّا من اعطی واتقی و صدّق... که اعطاء و اتقاء و تصدیق ضد منع و الاستغناء و تکذیب است. که مجموع شرطهای اول برای ’یسری’ و مجموع شرطهای ثانی در آیات بعد برای ’عسری’ آورده شده است. (از تعریفات جرجانی ص 148)
لغت نامه دهخدا
مطابقه
مطابقه و مطابقت در فارسی: ساچش بتایش، برابر کردن، چفسانیدن، مرو سیدن، یگانستن با هم ساختن، رو با رویی اتفاق کردن متحد شدن، مقابل کردن چیزی است بمثل آن، اتفاق اتحاد، مقابله
فرهنگ لغت هوشیار
مطابقه
((مُ بِ قِ))
برابر کردن، با هم برابر کردن دو چیز، مطابقت
تصویری از مطابقه
تصویر مطابقه
فرهنگ فارسی معین
مطابقه
مطابقت، مقابله، تطبیق دهی، برابری، همانندی، اتحاد، اتفاق، متفق شدن، متحد شدن، اتفاق کردن، برابر کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

عمل چند تن یا چند گروه برای پیشی گرفتن بر یکدیگر در ورزش یا فعالیت دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطبقه
تصویر مطبقه
تب شدیدی که یک روز به طور مداوم ادامه دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطابق
تصویر مطابق
برابر، یکنواخت، یکسان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطابقت
تصویر مطابقت
برابر کردن دو چیز با هم، برابر بودن، سازگار بودن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ بَ / بِ قَ)
، برابری با هم و مشابهت و مقابله و مناسبت و یکسانی و موافقت، مواجهت ورویاروئی. (ناظم الاطباء) ، موافقت و اتحاد و یگانگی: هرگاه که مطابقت دوستان و دشمنان بهم پیوست و اجماع بر عداوت او منعقد گشت البته ایمن نتواند زیست. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 376).
- مطابقت کردن، موافقت کردن، متحد شدن: نباید که فرزندانم را از این بد آید که سلطان گوید من با علی تکین مطابقت کردم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 355). در مخاصمت او با یکدیگر مطابقت کردند. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 316).
- مطابقت نمودن، مطابقت کردن. موافق و متحد شدن: این مثل بدان آوردم که مکر اصحاب اغراض، خاصه که مطابقت نمایند بی اثر نباشد. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 109)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
موافق و برابر شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کندن و گود کردن. قولهم طابن هذه الحفیره طأمنهاو طأطأها، گود کرد زمین را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
تو برتو دوختن و جامه بر هم پوشیدن. (تاج المصادر بیهقی). جامه بر یکدیگر دوختن. (منتهی الارب) (آنندراج). طارق بین ثوبین، اذا طابق بینها. (منتهی الارب). طارق بین ثوبین، لبس احدهما علی الاّخر. (اقرب الموارد). طارق بین ثوبین مطارقه و طراقاً، دو جامه را روی هم پوشید. (ناظم الاطباء) ، نعل بر یکدیگر زدن بر موزه. (منتهی الارب). یقال طارق الرجل بین نعلین،اذا خصف احدیهما علی الاخری. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). دو نعل را روی هم دوختن. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ قَ)
نعت مفعولی از مصدر مطارقه. نعل مطارقه، دو نعل روی هم قرار داده شده و به هم دوخته. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ قبل و طراق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ بَ قَ)
مسابقه. مسابقت. رجوع به مسابقه شود. مسابقه امروز مواضیع عامتر یافته است و در انواع ورزشها و دعوی بردن ها به کار رود.
- مسابقه دادن، سبقت گرفتن. پیشی گرفتن.
- ، قرار سبقت گیری دادن با کسی یا کسانی در انواع ورزشهای جسمی و فکری.
، در اصطلاح عرفان، عنایت ازلیت است. (فرهنگ مصطلحات عرفا) ، در اصطلاح حقوقی، اعم از مراهنه است، چه در مسابقه ممکن است برد و باخت باشد و ممکن است نباشد، و همچنین است مغالبه که به معنی مسابقه استعمال می شود. (فرهنگ حقوقی)
لغت نامه دهخدا
(صَبْءْ)
مسابقه. سباق. با کسی پیش گرفتن در دویدن یا در تاختن و نبرد کردن در آن. (منتهی الارب). پیشی گرفتن بر کسی در سباق. (اقرب الموارد). با کسی پیشی گرفتن در دویدن یا در تاختن. (المصادرزوزنی) (دهار) (تاج المصادر بیهقی). پیشی گرفتن با کسی در دویدن و تاختن و با یکدیگر تیر انداختن. (مجمل اللغه). پیشی جستن بر یکدیگر. مناهزه. همرانی. اسبدوانی. راجع به مسابقه و اسبدوانی در اسلام و تاریخچۀآن، رجوع به تاریخ تمدن جرجی زیدان ج 5 ص 157 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مطابقت
تصویر مطابقت
برابری با هم و مشابهت و مقابله و مناسبت و یکسانی و موافقت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طابقه
تصویر طابقه
تنباکو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطابنه
تصویر مطابنه
جور در آمدن برابر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسابقه
تصویر مسابقه
با کسی پیشی گرفتن در دویدن یا در تاختن و نبرد کردن در آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطابق
تصویر مطابق
موافق، یکسان و مثل و مانند و برابر
فرهنگ لغت هوشیار
مطبقه در فارسی تب خونی، رشک دامنه (حصبه) مونث مطبق. مونث مطبق. یاتب (حمی) مطبقه. تب دموی لازم است و بر دو نوع است: یکی آنکه از عفونت خون در عروق و خارج آنها پدید آید و دیگری بغیر عفونت خون را گرم کند و بغلیان آرد توضیح بعضی آن را حصبه دانسته اند. براون در ترجمه چهارمقاله نظامی (مقاله چهارم: طب) مطبقه را به اینفلماتوری فور ترجمه کرده و در حاشیه گوید: شاید بتوان آنرا به رمیتنت یا کانتینوس ترجمه کرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطابقت
تصویر مطابقت
((مُ بِ قَ))
برابر کردن، با هم برابر کردن دو چیز، مطابقه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطابق
تصویر مطابق
((مُ بِ))
موافق، برابر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسابقه
تصویر مسابقه
((مُ بَ قَ یا قِ))
بر یکدیگر پیشی گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطابقت
تصویر مطابقت
همپوشی، هم خوانی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مسابقه
تصویر مسابقه
هماورد، پیکار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مطابق
تصویر مطابق
برابر، همپوش
فرهنگ واژه فارسی سره
برابری، سازگاری، تطابق، مطابقه، موافقت، وفق
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آزمایش، آزمون، امتحان، کنکور، پیشی، تاخت، رقابت، سبقت، هم چشمی، پیشی گرفتن، پیش افتادن، سبقت گرفتن، تاختن، جنگیدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از مطابق
تصویر مطابق
Compliant
دیکشنری فارسی به انگلیسی
ارتباط، سازگاری
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از مطابق
تصویر مطابق
conforme
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مطابق
تصویر مطابق
konform
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مطابق
تصویر مطابق
zgodny
دیکشنری فارسی به لهستانی