متضاد، چیزی که با دیگری مخالف باشد، ضد یکدیگر، در ادبیات در فن بدیع به کار بردن کلمات ضد یکدیگر در نظم یا نثر، تضاد، مطابقه، طباق، مقابل مترادف، در علوم ادبی ویژگی دو کلمۀ مخالف هم مانند سیاه و سفید، سرد و گرم، بلند و کوتاه، شیرین و تلخ، پاک و نا پاک و بیش و کم
متضاد، چیزی که با دیگری مخالف باشد، ضد یکدیگر، در ادبیات در فن بدیع به کار بردن کلمات ضد یکدیگر در نظم یا نثر، تضاد، مطابقه، طباق، مقابلِ مترادف، در علوم ادبی وِیژگی دو کلمۀ مخالف هم مانندِ سیاه و سفید، سرد و گرم، بلند و کوتاه، شیرین و تلخ، پاک و نا پاک و بیش و کم
یکی را بر دیگری پوشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) : طابق بین قمیصین، پوشید یکی از آن دو پیراهن را بروی دیگری. (ناظم الاطباء) ، موافقت کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). با کسی موافقت کردن. (زوزنی) (تاج المصادر). طابق فلان فلانا، موافقت کرد فلان بهمان را. (ناظم الاطباء) ، چفسانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). طابق بین الشیئین مطابقه و طباقاً، چسبانید آن دو را بهم. (ناظم الاطباء) ، رفتن با بند بر پای. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). با بند رفتن. (تاج المصادربیهقی). طابق المقید، رفت آن بنددار با بند پای. (ناظم الاطباء) ، سم پای بر جای سم دست نهادن اسب در رفتن و دویدن. (منتهی الارب) (آنندراج) : طابق الفرس، گذاشت آن اسب پای ها را در جای دستها هنگام راه رفتن. (ناظم الاطباء) ، عادت کردن برکاری. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) : طابق فلان، عادت کرد فلان برکاری. (ناظم الاطباء) ، موافقت و برابر کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) : طابق بین الشیئین مطابقه و طباقاً، برابر کرد آن دو چیز را... (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح بدیعی) جمع کردن کلمات متضاد در کلام ومتضاد لاحق است به آن کماقال عز و جل: و تعز من تشاءو تذل من تشاء. (آنندراج). مقابلۀ اشیاء متضاد را مطابقه خوانند از آن روی که ضدان مثلان اند در ضدیت و مثال آن مسعودسعد گوید: ای سرد و گرم دهر کشیده شیرین و تلخ چرخ چشیده. (المعجم چ مدرس رضوی چ دانشگاه ص 344). آن است که جمعکنند دو شی ٔ موافق را با ضدش و بعد اگر آن دو شی ٔ موافق دارای شرطی باشد، لازم است که ضد آن شرط نیز برای دو ضد آورده شود مانند: فأمّا من اعطی واتقی و صدّق... که اعطاء و اتقاء و تصدیق ضد منع و الاستغناء و تکذیب است. که مجموع شرطهای اول برای ’یسری’ و مجموع شرطهای ثانی در آیات بعد برای ’عسری’ آورده شده است. (از تعریفات جرجانی ص 148)
یکی را بر دیگری پوشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) : طابق بین قمیصین، پوشید یکی از آن دو پیراهن را بروی دیگری. (ناظم الاطباء) ، موافقت کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). با کسی موافقت کردن. (زوزنی) (تاج المصادر). طابق فلان فلانا، موافقت کرد فلان بهمان را. (ناظم الاطباء) ، چفسانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). طابق بین الشیئین مطابقه و طباقاً، چسبانید آن دو را بهم. (ناظم الاطباء) ، رفتن با بند بر پای. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). با بند رفتن. (تاج المصادربیهقی). طابق المقید، رفت آن بنددار با بند پای. (ناظم الاطباء) ، سم پای بر جای سم دست نهادن اسب در رفتن و دویدن. (منتهی الارب) (آنندراج) : طابق الفرس، گذاشت آن اسب پای ها را در جای دستها هنگام راه رفتن. (ناظم الاطباء) ، عادت کردن برکاری. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) : طابق فلان، عادت کرد فلان برکاری. (ناظم الاطباء) ، موافقت و برابر کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) : طابق بین الشیئین مطابقه و طباقاً، برابر کرد آن دو چیز را... (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح بدیعی) جمع کردن کلمات متضاد در کلام ومتضاد لاحق است به آن کماقال عز و جل: و تعز من تشاءو تذل من تشاء. (آنندراج). مقابلۀ اشیاء متضاد را مطابقه خوانند از آن روی که ضدان مثلان اند در ضدیت و مثال آن مسعودسعد گوید: ای سرد و گرم دهر کشیده شیرین و تلخ چرخ چشیده. (المعجم چ مدرس رضوی چ دانشگاه ص 344). آن است که جمعکنند دو شی ٔ موافق را با ضدش و بعد اگر آن دو شی ٔ موافق دارای شرطی باشد، لازم است که ضد آن شرط نیز برای دو ضد آورده شود مانند: فأمّا من اعطی واتقی و صدّق... که اعطاء و اتقاء و تصدیق ضد منع و الاستغناء و تکذیب است. که مجموع شرطهای اول برای ’یسری’ و مجموع شرطهای ثانی در آیات بعد برای ’عسری’ آورده شده است. (از تعریفات جرجانی ص 148)
مطابقه و مطابقت در فارسی: ساچش بتایش، برابر کردن، چفسانیدن، مرو سیدن، یگانستن با هم ساختن، رو با رویی اتفاق کردن متحد شدن، مقابل کردن چیزی است بمثل آن، اتفاق اتحاد، مقابله
مطابقه و مطابقت در فارسی: ساچش بتایش، برابر کردن، چفسانیدن، مرو سیدن، یگانستن با هم ساختن، رو با رویی اتفاق کردن متحد شدن، مقابل کردن چیزی است بمثل آن، اتفاق اتحاد، مقابله
، برابری با هم و مشابهت و مقابله و مناسبت و یکسانی و موافقت، مواجهت ورویاروئی. (ناظم الاطباء) ، موافقت و اتحاد و یگانگی: هرگاه که مطابقت دوستان و دشمنان بهم پیوست و اجماع بر عداوت او منعقد گشت البته ایمن نتواند زیست. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 376). - مطابقت کردن، موافقت کردن، متحد شدن: نباید که فرزندانم را از این بد آید که سلطان گوید من با علی تکین مطابقت کردم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 355). در مخاصمت او با یکدیگر مطابقت کردند. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 316). - مطابقت نمودن، مطابقت کردن. موافق و متحد شدن: این مثل بدان آوردم که مکر اصحاب اغراض، خاصه که مطابقت نمایند بی اثر نباشد. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 109)
، برابری با هم و مشابهت و مقابله و مناسبت و یکسانی و موافقت، مواجهت ورویاروئی. (ناظم الاطباء) ، موافقت و اتحاد و یگانگی: هرگاه که مطابقت دوستان و دشمنان بهم پیوست و اجماع بر عداوت او منعقد گشت البته ایمن نتواند زیست. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 376). - مطابقت کردن، موافقت کردن، متحد شدن: نباید که فرزندانم را از این بد آید که سلطان گوید من با علی تکین مطابقت کردم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 355). در مخاصمت او با یکدیگر مطابقت کردند. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 316). - مطابقت نمودن، مطابقت کردن. موافق و متحد شدن: این مثل بدان آوردم که مکر اصحاب اغراض، خاصه که مطابقت نمایند بی اثر نباشد. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 109)
موافق و برابر شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کندن و گود کردن. قولهم طابن هذه الحفیره طأمنهاو طأطأها، گود کرد زمین را. (از اقرب الموارد)
موافق و برابر شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کندن و گود کردن. قولهم طابن هذه الحفیره طأمنهاو طأطأها، گود کرد زمین را. (از اقرب الموارد)
تو برتو دوختن و جامه بر هم پوشیدن. (تاج المصادر بیهقی). جامه بر یکدیگر دوختن. (منتهی الارب) (آنندراج). طارق بین ثوبین، اذا طابق بینها. (منتهی الارب). طارق بین ثوبین، لبس احدهما علی الاّخر. (اقرب الموارد). طارق بین ثوبین مطارقه و طراقاً، دو جامه را روی هم پوشید. (ناظم الاطباء) ، نعل بر یکدیگر زدن بر موزه. (منتهی الارب). یقال طارق الرجل بین نعلین،اذا خصف احدیهما علی الاخری. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). دو نعل را روی هم دوختن. (از ناظم الاطباء)
تو برتو دوختن و جامه بر هم پوشیدن. (تاج المصادر بیهقی). جامه بر یکدیگر دوختن. (منتهی الارب) (آنندراج). طارق بین ثوبین، اذا طابق بینها. (منتهی الارب). طارق بین ثوبین، لبس احدهما علی الاَّخر. (اقرب الموارد). طارق بین ثوبین مطارقه و طراقاً، دو جامه را روی هم پوشید. (ناظم الاطباء) ، نعل بر یکدیگر زدن بر موزه. (منتهی الارب). یقال طارق الرجل بین نعلین،اذا خصف احدیهما علی الاخری. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). دو نعل را روی هم دوختن. (از ناظم الاطباء)
نعت مفعولی از مصدر مطارقه. نعل مطارقه، دو نعل روی هم قرار داده شده و به هم دوخته. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ قبل و طراق شود
نعت مفعولی از مصدر مطارقه. نعل مطارقه، دو نعل روی هم قرار داده شده و به هم دوخته. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ قبل و طراق شود
مسابقه. مسابقت. رجوع به مسابقه شود. مسابقه امروز مواضیع عامتر یافته است و در انواع ورزشها و دعوی بردن ها به کار رود. - مسابقه دادن، سبقت گرفتن. پیشی گرفتن. - ، قرار سبقت گیری دادن با کسی یا کسانی در انواع ورزشهای جسمی و فکری. ، در اصطلاح عرفان، عنایت ازلیت است. (فرهنگ مصطلحات عرفا) ، در اصطلاح حقوقی، اعم از مراهنه است، چه در مسابقه ممکن است برد و باخت باشد و ممکن است نباشد، و همچنین است مغالبه که به معنی مسابقه استعمال می شود. (فرهنگ حقوقی)
مسابقه. مسابقت. رجوع به مسابقه شود. مسابقه امروز مواضیع عامتر یافته است و در انواع ورزشها و دعوی بردن ها به کار رود. - مسابقه دادن، سبقت گرفتن. پیشی گرفتن. - ، قرار سبقت گیری دادن با کسی یا کسانی در انواع ورزشهای جسمی و فکری. ، در اصطلاح عرفان، عنایت ازلیت است. (فرهنگ مصطلحات عرفا) ، در اصطلاح حقوقی، اعم از مراهنه است، چه در مسابقه ممکن است برد و باخت باشد و ممکن است نباشد، و همچنین است مغالبه که به معنی مسابقه استعمال می شود. (فرهنگ حقوقی)
مسابقه. سباق. با کسی پیش گرفتن در دویدن یا در تاختن و نبرد کردن در آن. (منتهی الارب). پیشی گرفتن بر کسی در سباق. (اقرب الموارد). با کسی پیشی گرفتن در دویدن یا در تاختن. (المصادرزوزنی) (دهار) (تاج المصادر بیهقی). پیشی گرفتن با کسی در دویدن و تاختن و با یکدیگر تیر انداختن. (مجمل اللغه). پیشی جستن بر یکدیگر. مناهزه. همرانی. اسبدوانی. راجع به مسابقه و اسبدوانی در اسلام و تاریخچۀآن، رجوع به تاریخ تمدن جرجی زیدان ج 5 ص 157 شود
مسابقه. سباق. با کسی پیش گرفتن در دویدن یا در تاختن و نبرد کردن در آن. (منتهی الارب). پیشی گرفتن بر کسی در سباق. (اقرب الموارد). با کسی پیشی گرفتن در دویدن یا در تاختن. (المصادرزوزنی) (دهار) (تاج المصادر بیهقی). پیشی گرفتن با کسی در دویدن و تاختن و با یکدیگر تیر انداختن. (مجمل اللغه). پیشی جستن بر یکدیگر. مناهزه. همرانی. اسبدوانی. راجع به مسابقه و اسبدوانی در اسلام و تاریخچۀآن، رجوع به تاریخ تمدن جرجی زیدان ج 5 ص 157 شود
مطبقه در فارسی تب خونی، رشک دامنه (حصبه) مونث مطبق. مونث مطبق. یاتب (حمی) مطبقه. تب دموی لازم است و بر دو نوع است: یکی آنکه از عفونت خون در عروق و خارج آنها پدید آید و دیگری بغیر عفونت خون را گرم کند و بغلیان آرد توضیح بعضی آن را حصبه دانسته اند. براون در ترجمه چهارمقاله نظامی (مقاله چهارم: طب) مطبقه را به اینفلماتوری فور ترجمه کرده و در حاشیه گوید: شاید بتوان آنرا به رمیتنت یا کانتینوس ترجمه کرد
مطبقه در فارسی تب خونی، رشک دامنه (حصبه) مونث مطبق. مونث مطبق. یاتب (حمی) مطبقه. تب دموی لازم است و بر دو نوع است: یکی آنکه از عفونت خون در عروق و خارج آنها پدید آید و دیگری بغیر عفونت خون را گرم کند و بغلیان آرد توضیح بعضی آن را حصبه دانسته اند. براون در ترجمه چهارمقاله نظامی (مقاله چهارم: طب) مطبقه را به اینفلماتوری فور ترجمه کرده و در حاشیه گوید: شاید بتوان آنرا به رمیتنت یا کانتینوس ترجمه کرد