جدول جو
جدول جو

معنی مطابقت - جستجوی لغت در جدول جو

مطابقت
برابر کردن دو چیز با هم، برابر بودن، سازگار بودن
تصویری از مطابقت
تصویر مطابقت
فرهنگ فارسی عمید
مطابقت
(مُ بَ / بِ قَ)
، برابری با هم و مشابهت و مقابله و مناسبت و یکسانی و موافقت، مواجهت ورویاروئی. (ناظم الاطباء) ، موافقت و اتحاد و یگانگی: هرگاه که مطابقت دوستان و دشمنان بهم پیوست و اجماع بر عداوت او منعقد گشت البته ایمن نتواند زیست. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 376).
- مطابقت کردن، موافقت کردن، متحد شدن: نباید که فرزندانم را از این بد آید که سلطان گوید من با علی تکین مطابقت کردم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 355). در مخاصمت او با یکدیگر مطابقت کردند. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 316).
- مطابقت نمودن، مطابقت کردن. موافق و متحد شدن: این مثل بدان آوردم که مکر اصحاب اغراض، خاصه که مطابقت نمایند بی اثر نباشد. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 109)
لغت نامه دهخدا
مطابقت
برابری با هم و مشابهت و مقابله و مناسبت و یکسانی و موافقت
تصویری از مطابقت
تصویر مطابقت
فرهنگ لغت هوشیار
مطابقت
((مُ بِ قَ))
برابر کردن، با هم برابر کردن دو چیز، مطابقه
تصویری از مطابقت
تصویر مطابقت
فرهنگ فارسی معین
مطابقت
همپوشی، هم خوانی
تصویری از مطابقت
تصویر مطابقت
فرهنگ واژه فارسی سره
مطابقت
برابری، سازگاری، تطابق، مطابقه، موافقت، وفق
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مطابقت
ارتباط، سازگاری
دیکشنری اردو به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مطابق
تصویر مطابق
برابر، یکنواخت، یکسان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطابقه
تصویر مطابقه
متضاد، چیزی که با دیگری مخالف باشد، ضد یکدیگر، در ادبیات در فن بدیع به کار بردن کلمات ضد یکدیگر در نظم یا نثر، تضاد، مطابقه، طباق، مقابل مترادف، در علوم ادبی ویژگی دو کلمۀ مخالف هم مانند سیاه و سفید، سرد و گرم، بلند و کوتاه، شیرین و تلخ، پاک و نا پاک و بیش و کم
فرهنگ فارسی عمید
(کُ بَ)
مسابقه. مسابقه. پیشی گرفتن. سبقت. رجوع به مسابقه و مسابقه شود: امیر وی را بنواخت و بستود بدین مسابقت که نمود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 412). خردمند در جنگ... مسابقت روا ندارد. (کلیله و دمنه).
- مسابقت کردن، سبقت گرفتن. پیشدستی کردن: دیگران... با یکدیگر پیشدستی و مسابقت می کردند. (کلیله ودمنه)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَ قَ / بِ قِ)
مطابقه. مطابقت. با کردن و نمودن و داشتن و جز اینها صرف شود. و رجوع به مطابقه و مطابقت شود
لغت نامه دهخدا
(ضَ طَ)
یکی را بر دیگری پوشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) : طابق بین قمیصین، پوشید یکی از آن دو پیراهن را بروی دیگری. (ناظم الاطباء) ، موافقت کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). با کسی موافقت کردن. (زوزنی) (تاج المصادر). طابق فلان فلانا، موافقت کرد فلان بهمان را. (ناظم الاطباء) ، چفسانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). طابق بین الشیئین مطابقه و طباقاً، چسبانید آن دو را بهم. (ناظم الاطباء) ، رفتن با بند بر پای. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). با بند رفتن. (تاج المصادربیهقی). طابق المقید، رفت آن بنددار با بند پای. (ناظم الاطباء) ، سم پای بر جای سم دست نهادن اسب در رفتن و دویدن. (منتهی الارب) (آنندراج) : طابق الفرس، گذاشت آن اسب پای ها را در جای دستها هنگام راه رفتن. (ناظم الاطباء) ، عادت کردن برکاری. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) : طابق فلان، عادت کرد فلان برکاری. (ناظم الاطباء) ، موافقت و برابر کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) : طابق بین الشیئین مطابقه و طباقاً، برابر کرد آن دو چیز را... (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح بدیعی) جمع کردن کلمات متضاد در کلام ومتضاد لاحق است به آن کماقال عز و جل: و تعز من تشاءو تذل من تشاء. (آنندراج). مقابلۀ اشیاء متضاد را مطابقه خوانند از آن روی که ضدان مثلان اند در ضدیت و مثال آن مسعودسعد گوید:
ای سرد و گرم دهر کشیده
شیرین و تلخ چرخ چشیده.
(المعجم چ مدرس رضوی چ دانشگاه ص 344).
آن است که جمعکنند دو شی ٔ موافق را با ضدش و بعد اگر آن دو شی ٔ موافق دارای شرطی باشد، لازم است که ضد آن شرط نیز برای دو ضد آورده شود مانند: فأمّا من اعطی واتقی و صدّق... که اعطاء و اتقاء و تصدیق ضد منع و الاستغناء و تکذیب است. که مجموع شرطهای اول برای ’یسری’ و مجموع شرطهای ثانی در آیات بعد برای ’عسری’ آورده شده است. (از تعریفات جرجانی ص 148)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مطابق
تصویر مطابق
موافق، یکسان و مثل و مانند و برابر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسابقت
تصویر مسابقت
مسابقه: فصل در مسابقت و تیر انداختن، جمع مسابقات
فرهنگ لغت هوشیار
مطابقه و مطابقت در فارسی: ساچش بتایش، برابر کردن، چفسانیدن، مرو سیدن، یگانستن با هم ساختن، رو با رویی اتفاق کردن متحد شدن، مقابل کردن چیزی است بمثل آن، اتفاق اتحاد، مقابله
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مطابقه، ساچش ها برابر کردن ها مرو سیدن ها چفسانیدن ها بتایش ها یگانستن ها جمع مطابقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطابق
تصویر مطابق
((مُ بِ))
موافق، برابر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطابقه
تصویر مطابقه
((مُ بِ قِ))
برابر کردن، با هم برابر کردن دو چیز، مطابقت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطابق
تصویر مطابق
برابر، همپوش
فرهنگ واژه فارسی سره
مطابقت، مقابله، تطبیق دهی، برابری، همانندی، اتحاد، اتفاق، متفق شدن، متحد شدن، اتفاق کردن، برابر کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از مطابق
تصویر مطابق
Compliant
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مطابق
تصویر مطابق
conforme
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مطابق
تصویر مطابق
patuh
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از مطابق
تصویر مطابق
সামঞ্জস্যপূর্ণ
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از مطابق
تصویر مطابق
अनुपालक
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از مطابق
تصویر مطابق
conforme
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مطابق
تصویر مطابق
відповідний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مطابق
تصویر مطابق
conforme
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مطابق
تصویر مطابق
compatibel
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مطابق
تصویر مطابق
соответствующий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مطابق
تصویر مطابق
zgodny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مطابق
تصویر مطابق
konform
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مطابق
تصویر مطابق
conforme
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مطابق
تصویر مطابق
준수하는
دیکشنری فارسی به کره ای